پیش بیا! پیش بیا! پیشتر!تا که بگویم غم دل بیشتردوست ترت دارم از هرچه دوستای تو به من از خود من خویشتردوست تر از آنکه بگویم چقدربیشتر از بیشتر از بیشترداغ تو را از همه داراترمدرد تو را از همه درویشترهیچ نریزد به جز از نام توبر رگِ من گر بزنی نیشترفوت و فن عشق به شعرم ببخشتا نشود قافیه اندیشترقیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
غزل,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در جمعه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۶ساعت 20:58  توسط احسان نصری
|
در تمام طول این سفر اگرطول و عرض صفر راطی نکرده امدر عبور از این مسیر دوراز الف اگر گذشته اماز اگر اگر به یا رسیده اماز کجا به ناکجا...یا اگر به وهم بودنماحتمال داده امباز هم دویده امآنچنان که زندگی مرادر هوای تونفس نفسحدس می زندهرچه می دومبا گمان رد گام های توگم نمی شومراستیدر میان این همه اگرتو چقدر بایدی!قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در جمعه نوزدهم آبان ۱۳۹۶ساعت 21:5  توسط احسان نصری
|
ما گنهکاریم، آری، جرم ما هم عاشقی استآری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست، کیست؟زندگی بی عشق، اگر باشد، همان جان کندن استدم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است، نیست؟زندگی بی عشق، اگر باشد، لبی بی خنده استبر لب بی خنده باید جای خندیدن گریستزندگی بی عشق اگر باشد، هبوطی دائم استآنکه عاشق نیست، هم اینجا هم آنجا دوزخی استعشق عین آب ماهی یا هوای آدم استمی توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواببر در و دیوار می پیچد طنین چیست؟ چیست؟...قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
غزل,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در شنبه سوم تیر ۱۳۹۶ساعت 20:45  توسط احسان نصری
|
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟شیرین من! برای غزل شور و حال کو؟پر می زند دلم به هوای غزل، ولیگیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟گیرم به فال نیک بگیرم بهار راچشم و دلی برای تماشا و فال کو؟تقویم چارفصل دلم را ورق زدمآن برگهای سبزِ سرآغاز سال کو؟رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماندحال سوال و حوصله ی قیل و قال کو؟قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
غزل,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در دوشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۵ساعت 14:5  توسط احسان نصری
|
باری من و تو بی گناهیماو نیز تقصیری نداردپس بی گمان این کارکار چهارم شخص مجهول است!قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۲ساعت 14:11  توسط احسان نصری
|
قیصر مرو که قحط سر و قحط قیصر است
در خشکسال عاطفه چشمان ما تر است
فریادها به باد شد آن کورسو فسرد
«این روزها که می گذرد» گوش ما کر است
هر دم، دم از «تنفّس صبحی» زدی و آه
خورشید هم به سوگ تو آهی مصوّر است
در قلب خستۀ تو نشان چه کاشت عشق
کین لاله زار شعر تو پر خون و خنجر است
پست است قصر قیصر رومی به چشم من
تا روم سوی بیت بلند تو قیصر است
انصاف کن که با همه مرهم نهاده هات
این زخم آخری به خدا نابرابر است
این بار نیستی که بگویم ز نیش درد
ما را زبان قاصر و قیصر سخنور است
باور نمی کنم تو نرفتی که قلب تو
در خون سرخ و زندۀ شعرت شناور است
دکتر مهدی فیروزیان
در سوگ زنده یاد دکتر قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
غزل,
دکتر مهدی فیروزیان,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در چهارشنبه هشتم آبان ۱۳۹۲ساعت 15:34  توسط احسان نصری
|
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گرده ایم!
گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخمهایی که نشمرده ایم!
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
قیصر امین پور
برچسبها:
اشعار,
غزل,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در چهارشنبه دهم مهر ۱۳۹۲ساعت 13:9  توسط احسان نصری
|
صبح یک روز نوبهاری بودروزی از روزهای اول سال بچه ها در کلاس جنگل سبزجمع بودند دور هم خوشحال بچه ها غرق گفتگو بودندباز هم در کلاس غوغا بود هر یکی برگ کوچکی در دستباز انگار زنگ انشا بودتا معلم ز گرد راه رسیدگفت با چهره ای پر از خنده:باز موضوع تازه ای داریم«آرزوی شما در آینده»شبنم از روی برگ گل برخاستگفت: «میخواهم آفتاب شومذره ذره به آسمان برومابر باشم دوباره آب شوم»دانه آرام بر زمین غلتیدرفت و انشای کوچکش را خواند گفت: «باغی بزرگ خواهم شدتا ابد سبز سبز خواهم ماند»غنچه هم گفت: «گرچه دل تنگممثل لبخند باز خواهم شدبا نسیم بهار و بلبل باغگرم راز و نیاز خواهم شد»جوجه گنجشک گفت: «میخواهمفارغ از سنگ بچه ها باشمروی هر شاخه جیک جیک کنمدر دل آسمان رها باشم»جوجه کوچک پرستو گفت:«کاش با باد رهسپار شوم تا افق های دور کوچ کنمباز پیغمبر بهار شوم»جوجه های کبوتران گفتند:«کاش میشد کنار هم باشیم توی گلدسته های یک گنبدروز و شب زایر حرم باشیم»زنگ تفریح را که زنجره زدباز هم در کلاس غوغا شدهر یک از بچه ها به سویی رفتو معلم دوباره تنها شدبا خودش زیر لب چنین می گفت:«آرزوهایتان چه رنگین است!کاش روزی به کام خود برسید!بچه ها، آرزوی من این ست!»قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 10:16  توسط احسان نصری
|
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سال ها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران آینه ی تردیدند
نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی
هرچه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون بجز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند
تو بیایی همه ساعت ها و ثانیه ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند
قیصر امین پور
برچسبها:
اشعار,
غزل,
قیصر امین پور,
جمعه های انتظار
+
نوشته شده در جمعه نهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 23:58  توسط احسان نصری
|
پیش بیا! پیش بیا! پیشتر!
تا که بگویم غم دل بیشتر
دوست ترت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویش تر
دوست تر از آن که بگویم چه قدر
بیش تر از بیش تر از بیش تر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویش تر
هیچ نریزد بجز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیش تر
قیصر امین پور
برچسبها:
اشعار,
غزل,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در چهارشنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 10:22  توسط احسان نصری
|
اي عشق، اي ترنم نامت ترانه ها
معشوق آشناي همه عاشقانه ها
اي معني جمال به هر صورتي كه هست
مضمون و محتواي تمام ترانه ها
با هر نسيم، دست تكان مي دهد گلي
هر نامه اي ز نام تو دارد نشانه ها
هر كس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شكوفه، خوشه گندم به دانه ها
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دريا به موج و موج به ريگِ كرانه ها
باران قصيده اي است تر و تازه و روان
آتش ترانه اي به زبان زبانه ها
اما مرا زبان غزلخواني تو نيست
شبنم چگونه دم زند از بي كرانه ها
كوچه به كوچه سر زده ام كو به كوي تو
چون حلقه در به در زده ام سر به خانه ها
يك لحظه از نگاه تو كافي است تا دلم
سودا كند دمي به همه جاودانه ها...
قیصر امین پور
برچسبها:
اشعار,
غزل,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در سه شنبه دوازدهم دی ۱۳۹۱ساعت 17:1  توسط احسان نصری
|
ناودانها شر شر باران بی صبری است
آسمان بی حوصله، حجم هوا ابری است
کفشهایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری است
پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است
و سرانگشتی به روی شیشه های مات
بار دیگر می نویسد: "خانه ام ابری است"
قیصر امین پور
برچسبها:
اشعار,
غزل,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در جمعه دوازدهم آبان ۱۳۹۱ساعت 13:59  توسط احسان نصری
|
ای از بهشت باز دری پیش چشم تو!
افسانه ای ست حور و پری پیش چشم تو
صورتگران چین همه انگار خوانده اند
زیباشناسی نظری پیش چشم تو
باید به جای نرگس و مستی بیاوریم
تصویرهای تازه تری پیش چشم تو
"زین آتش نهفته که در سینه ی من است"
خورشید، شعله... نه. شرری پیش چشم تو
هرشب ز چشم تو نظری چشم داشتیم
دارد دعای ما اثری پیش چشم تو؟
چیزی نداشتم که کنم پیشکش، به جز
دیوان شعر مختصری پیش چشم تو
قیصر امین پور
برچسبها:
اشعار,
غزل,
قیصر امین پور,
جمعه های انتظار
+
نوشته شده در جمعه هفدهم شهریور ۱۳۹۱ساعت 18:57  توسط احسان نصری
|
از تمام رمز و راز های عشقجز همین سه حرف سادهجز همین سه حرف ساده ی میان تهی چیز دیگری سرم نمی شودمن سرم نمی شودولی...راستیدلمکه می شود!قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در پنجشنبه نهم شهریور ۱۳۹۱ساعت 13:19  توسط احسان نصری
|
پیش از این ها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس و خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه، برق کوچکی از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان
برچسبها:
اشعار,
قیصر امین پورادامه مطلب
+
نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۱ساعت 12:12  توسط احسان نصری
|
ای روزهای خوب که در راهید!ای جاده های گمشده در مه!ای روزهای سخت ادامه!از پشت لحظه ها به در آیید! ای روز آفتابی!ای مثل چمشهای خدا آبی!ای روز آمدن!ای مثل روز آمدنت روشن!این روزها که می گذرد، هر روزدر انتظار آمدنت هستم!امابا من بگو که آیا، من نیزدر روزگار آمدنت هستم؟قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور,
جمعه های انتظار
+
نوشته شده در جمعه سی ام تیر ۱۳۹۱ساعت 21:34  توسط احسان نصری
|
حرفها دارم اما... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو خدا را! بزنم یا نزنم؟
همه ی حرف دلم با تو همین است که "دوست"
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم؟
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار بر چشم تمنا بزنم یا نزنم؟
دست بر دست همه عمر در این تردیدم
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟
قیصر امین پور
برچسبها:
اشعار,
غزل,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در یکشنبه چهارم تیر ۱۳۹۱ساعت 14:1  توسط احسان نصری
|
... امااعجاز ما همین است:ما عشق را به مدرسه بردیمدر امتداد راهرویی کوتاه در آن کتابخانه ی کوچکتا باز این کتاب قدیمی را که از کتابخانه امانت گرفته ایمــ یعنی همین کتاب اشارات را ــبا هم یکی دو لحظه بخوانیم...ما بی صدا مطالعه می کردیماما کتاب را که ورق می زدیمتنهاگاهی به هم نگاهی....ناگاه انگشتهای «هیس!»ما رااز هر طرف نشانه گرفتندانگارغوغای چشمهای من و تو سکوت را در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در پنجشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 12:4  توسط احسان نصری
|
سه شنبه؛چرا تلخ و بی حوصله؟سه شنبه؛چرا این همه فاصله؟سه شنبه؛چه سنگین! چه سرسخت، فرسخ به فرسخ!سه شنبهخدا کوه را آفرید!قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در سه شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 12:52  توسط احسان نصری
|
چرا تا شکفتمچرا تا تو را داغ بودم، نگفتمچرا بی هوا سرد شد بادچرا از دهنحرفهای منافتادقیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۹۰ساعت 10:23  توسط احسان نصری
|
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست
قیصر امین پور
برچسبها:
اشعار,
غزل,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در چهارشنبه دهم اسفند ۱۳۹۰ساعت 19:4  توسط احسان نصری
|
وقتی تو نيستی نه هست های ماچونان که بايدندنه بايدها...مثل هميشه آخر حرفمو حرف آخرم رابا بغض می خورمعمری استلبخندهای لاغر خود را در دل ذخيره می کنم:باشد برای روز مبادا!امادر صفحه های تقويم روزی به نام روز مبادا نيستآن روز هرچه باشد روزی شبيه ديروزروزی شبيه فرداروزی درست مثل همين روزهای ماستاما کسی چه می داند؟شايدامروز نيز روز مباداباشد!وقتی تو نيستی نه هست های ماچونانکه بايدندنه بايدها...هر روز بی توروز مبادا است!قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور,
جمعه های انتظار
+
نوشته شده در جمعه چهاردهم بهمن ۱۳۹۰ساعت 15:32  توسط احسان نصری
|
حرف های ما هنوز ناتمام... تا نگاه میکنی: وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آنکه با خبر شوی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود آی... ای دریغ و حسرت همیشگی!ناگهان چقدر زود دیر می شود قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در سه شنبه چهارم بهمن ۱۳۹۰ساعت 20:30  توسط احسان نصری
|
واژه واژهسطر سطر صفحه صفحهفصل فصلگيسوان من سفيد می شوندهمچنان که سطر سطرصفحه های دفترم سياه می شوندخواستی که به تمام حوصلهتارهای روشن و سفيد رارشته رشته بشمریگفتمت که دست های مهربانی اتدر ابتدای راه خسته می شوندگفتمت که راه ديگریانتخاب کن:دفتر مرا ورق بزن!نقطه نقطهحرف حرفواژه واژه سطر سطرشعرهای دفتر مرامو به مو حساب کن!قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۰ساعت 22:46  توسط احسان نصری
|
رفتار من عادی است اما نمی دانم چرااین روزها از دوستان و آشنایان هرکس مرا می بیند از دور می گوید: این روزها انگار حال و هوای دیگری داری!امامن مثل هر روزم با آن نشانی های ساده و با همان امضا، همان نامو با همان رفتار معمولیمثل همیشه ساکت و آرام این روزها تنها حس می کنم گاهی کمی گنگمگاهی کمی گیجمحس می کنم از روزهای پیش قدری بیشتر این روزها را دوست دارم گاهی - از تو چه پنهان - با سنگها آواز می خوانم و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم این روزها گاهی از روز و ماه و سال، از تقویم از روزنامه بی خبر هستم حس می کنم گاهی کمی کمترگاهی شدیدا بیشتر هستمحتی اگر می شد بگویم این روزها گاهی خدا را هم یک جور دیگر می پرستم از جمله دیشب هم دیگرتر از شب های بی رحمانه دیگر بود: من کاملا تعطیل بودم اول نشستم خوب جوراب هایم را اتو کردم تنها -حدود هفت فرسخ- در اتاقم راه رفتم با کفش هایم گفتگو کردم و بعد از آن هم رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم و سطر سطر نامه ها را دنبال آن افسانه ی موهوم دنبال آن مجهول گشتم چیزی ندیدم تنها یکی از نامه هایم بوی غریب و مبهمی می داد انگار از لا به لای کاغذ تا خورده ی نامه بوی تمام یاسهای آسمانیاحساس می شددیشب دوباره بی تاب در بین درختان تاب خوردم از نردبان ابرها تا آسمان رفتم در آسمان گشتم و جیب هایم رااز پاره های ابر پر کردم جای شما خالی!یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُردیک پاره از مهتاب خوردم دیشب پس از سی سال فهمیدم که رنگ چشمانم کمی میشی است و بر خلاف سال های پیش رنگ بنفش و اروغوانی را از رنگ آبی دوست تر دارم دیشب برای اولین بار دیدم که نام کوچکم دیگر چندان بزرگ و هیبت آور نیست این روزها دیگر تعداد موهای سفیدم را نمی دانم گاهی برای یادبود لحظه ای کوچکیک روز کامل جشن می گیرم گاهیصد بار دیر یک روز می میرم حتییک شاخه از محبوبه های شب یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است گاهی نگاهم در تمام روزبا عابران ناشناس شهر احساس گنگ آشنایی می کند گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را آهنگ یک موسیقی غمگین هوایی می کند اما غیر از همین حس ها که گفتم و غیر از این رفتار معمولیو غیر از این حال و خوای ساده و عادیحال و هوای دیگریدر دل ندارم رفتار من عادی استقیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در شنبه دهم دی ۱۳۹۰ساعت 19:14  توسط احسان نصری
|
از بد بتر اگر هستاین استاینکه باشیدر چاه نابرادر، تنهازندانی زلیخاچوب حراج خورده ی بازار برده هاالبته بی که یوسف باشی!پس بهتر است درز بگیریاین پاره پوره پیرهنِبی بو و خاصیت راکه چشم هیچ چشم به راهی راروشن نمی کند!قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۹۰ساعت 21:38  توسط احسان نصری
|
راستی آیا
کودکان کربلا، تکلیفشان تنها
دائما تکرار مشقِ آب! آب!
مشقِ بابا آب بود؟
قیصر امین پور
برچسبها:
اشعار,
شعر نو,
ایام محرم,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در یکشنبه ششم آذر ۱۳۹۰ساعت 22:54  توسط احسان نصری
|
ــ بازای الهه ناز...صدای تو مرا دوباره بردبه کوچه های تنگ پابرهنگیبه عصمت گناه کودکانگیبه عطر خیس کاهگلبه پشت بام های صبح زوددر هوای بی قراری بهاربه خوابهای خوب دوربه غربت غریب کوچه های خاکی صبوربه کرکهای خط سبزبر لب کبود رودبه بوی لحظه های هر چه بود یا نبودبه نوجوانی نجیب جوشش غرورروی گونه های بی گناهی بلوغبه لحظه نگاه ناگهانگیبا آن نگاه ناتمامبه آن سلام خیس ترسخوردهزیر دانه های ریزریز ابتدای دیبه بوی لحظه های هر کجای کی!به سایه های ساکت خنکبه صخره های سبز در شکاف آفتابگیر کوهبه هرم آفتاب تفته ایکه بی گداربا تمام تشنگیبه آب می زنیمبه عصرهای جمعه ایکه با دوچرخه های لاغر بلندتمام اضطراب شنبه های جبر رارکاب می زنیمبه بوی لحظه های بی بهانگیکه دل به گریه ها و خنده های بی حساب می زنیمبه «آی روزگار...» های حسرت دروغکیغم فراق دلبر به خواب هم ندیده همیشه بی وفابه جور کردن سه چار بیت سوزناک زورکیبه رفت و آمد مدام بادها و یادهاسوار قایقی رهابه موج موج انتهای بی کرانگیدوار گردش نوار...مرور صحفه ی سفید خاطرات خیس...صدا تمام شد!سرم به صخره ی سکوت خورد...ــ آه بی ترانگی!قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در یکشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 19:28  توسط احسان نصری
|
نه!کاری به کار عشق ندارم!من هیچ چیز و هیچ کسی رادیگردر این زمانه دوست ندارمانگاراین روزگار چشم ندارد من و تو رایک روزخوشحال و بی ملال ببیندزیراهر چیز و هر کسی راکه دوست تر بداریحتی اگر که یک نخ سیگاریا زهر مار باشداز تو دریغ می کند...پسمن با همه وجودمخود را زدم به مُردنتا روزگار، دیگرکاری به من نداشته باشداین شعر تازه را همناگفته می گذارم...تا روزگار بو نَبَرد...گفتم کهکاری به کار عشق ندارم!قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در جمعه ششم آبان ۱۳۹۰ساعت 13:3  توسط احسان نصری
|
ديشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسي آبدار با پنجره داشت
يکريز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک، … چکار با پنجره داشت
قيصر امين پور
اولین بارون پاییزی داره میبارهبرچسبها:
اشعار,
رباعی,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در سه شنبه سوم آبان ۱۳۹۰ساعت 16:53  توسط احسان نصری
|
افتاد
آنسان که برگ
-آن اتفاق زرد-
می افتد
افتاد
آن سان که مرگ
-آن اتفاق سرد-
می افتد
اما
او سبز بود و گرم که
افتاد
قیصر امین پور
بچه ها مادربزرگم از این دنیا رفت. اگه براش فاتحه بفرستید ممنون میشم.
این چند روزی رو هم که نبودم به همین خاطر بود. بازم مرسیبرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در جمعه هجدهم شهریور ۱۳۹۰ساعت 14:29  توسط احسان نصری
|
با توام ای لنگر تسکین!ای تکان های دل!ای آرامش ساحل!با توام ای نور!ای منشور!ای تمام طیفهای آفتابی!ای کبودِ ارغوانی! ای بنفشابی!با توام ای شور ای دلشوره ی شیرین!با توام ای شادی غمگین!با توام ای غم!غم مبهم!ای نمی دانم!هر چه هستی باش!ای کاش...نه، جز اینم آرزویی نیست:هر چه هستی باش!اما باش!قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۰ساعت 12:23  توسط احسان نصری
|
گفت: احوال ات چطور است؟گفتم اش: عالی استمثل حال گل!حال گل در چنگ چنگیز مغول!قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در سه شنبه سوم خرداد ۱۳۹۰ساعت 9:4  توسط احسان نصری
|
اما با اين همهتقصير من نبودکه با اين همه...با اين همه اميد قبولي در امتحان ساده ی تو رد شدماصلاً نه تو، نه من!تقصير هيچ کس نيستاز خوبي تو بود که منبد شدم!قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در دوشنبه دوم خرداد ۱۳۹۰ساعت 16:3  توسط احسان نصری
|