پیچیده است عطر نفس‌هایت در حلقه حلقه حلقه‌ی گیسویم
می‌لرزد از تصور آغوشت ماهیچه‌های نازک بازویم

من رشته کوه یخ‌زده‌ای هستم چشمان تو شبیه دو اسکی‌باز
از قله‌ها به دامنه می‌لغزند سُر می‌خورند نرم و سبک رویم

پیش از تو گاه کوه‌نوردانی قصد صعود داشته‌اند از من
اما رسیده پرچمشان تنها تا صبح مه‌گرفته‌ی پهلویم

تنها تویی که جای قدم‌هایت بر شانه‌های برفی من پیداست
تنها تویی و باد که این شب‌ها دنبال تو رها شده در مویم

آن رشته کوه یخ‌زده این شب‌ها آتشفشان تشنه‌ی خاموشی‌ست
انگار در تمام تنم جاری‌ست سرب مذاب و هیچ نمی‌گویم

لب بسته‌ام از آنکه هراسانم، لب واکنم حرارت پنهانم -
یخ‌هام را مذاب کند آنوقت... آنوقت آه... آه... چه می‌گویم؟

آنوقت می‌روند دو اسکی‌باز از دامنم به کوه یخی دیگر
کوهی که قله‌های بلندش هم حتی نمی‌رسند به زانویم

لب بسته‌ام هنوز و همین کافی‌ست این که هنوز هستی و شب تا صبح
پیچیده است عطر نفس‌هایت در حلقه حلقه حلقه‌ی گیسویم

پانته‌آ صفایی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, پانته‌آ صفایی
+ نوشته شده در  یکشنبه هجدهم تیر ۱۴۰۲ساعت 11:31  توسط احسان نصری  | 

روزی با هم لحظه‌ی رفتنت را
آن تاول‌ها را که بر روح من نشست
همچون یک فیلم به تماشا می‌نشینیم
و به آن می‌خندیم

روزی
شب اشک‌های روز را پاک خواهد کرد
و شادی
غم را خواهد خنداند

روزی درد که به خانه‌مان آمد
می‌رود دوش می‌گیرد
سرحال می‌شود
و سر میز شام با ما شوخی می‌کند

روزی قطاری بر سر مسیرش
هم در ایستگاه بهشت خواهد ایستاد
هم در ایستگاه جهنم

روزی
خدا و شیطان را دوره می‌کنیم
و مجبورشان می‌کنیم
با بوسه‌ای
این کدورت قدیمی را
فراموش کنند

علیرضا قاسمیان خمسه


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, علیرضا قاسمیان خمسه
+ نوشته شده در  پنجشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۲ساعت 11:40  توسط احسان نصری  |