پرستو برای من مثل نان بود. مثل متفورمین و انسولین بود برای بیمار دیابتی. من نه‌فقط پرستو که هر چیز مربوط به او را هم دوست داشتم. پرهام، برادرش، را هم بیش‌تر از همه‌ی دوازده‌ساله‌های دنیا دوست داشتم. مادرش، ناهید خانم، را مثل مادر خودم دوست داشتم، پدرش، آقای خسروی، دبیر بازنشسته‌ی زیست‌شناسی را خیلی دوست داشتم، آن‌قدر که به درس مزخرفی مثل زیست‌شناسی هم علاقه‌مند شده بودم. کارمندهای بانک پاسارگاد شعبه‌ی امیرآباد را، خیلی ساده، چون پرستو را می‌شناختند و به او احترام می‌گذاشتند، دوست داشتم. کفش‌های پرستو و کیف او و چیزهای توی کیف او را هم دوست داشتم. جاکلیدی و نوع آدامسی که می‌خرید. ساعت‌مچی‌اش. انگشترها و دست‌بند نقره‌ای‌اش را. حتا انگار اسکناس‌هایی که توی کیف او بود با بقیه‌ی اسکناس‌ها فرق داشت. انگار چیزی از او ساطع می‌شد که اشیا و آدم‌هایی را که در مسیر این تابش بودند، دوست‌داشتنی می‌کرد.


عشق و چیزهای دیگر
مصطفی مستور


برچسب‌ها: بریده کتاب, عشق و چیزهای دیگر, مصطفی مستور
+ نوشته شده در  شنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۹ساعت 17:47  توسط احسان نصری  | 

حرف که می زنی
من از هراس طوفان
زل می زنم به میز
به زیر سیگاری
به خودکاری
تا باد مرا نبرد به آسمان.

لبخند که می زنی
من
عین هالوها
زل می زنم به دست هات
به ساعت مچی طلایی ات
به آستین پیراهنت
تا فرو نروم در زمین.

دیشب مادرم گفت
تو از دیروز فرو رفته ای
در کلمه ای انگار

در عین
در شین
در قاف
در نقطه ها

مصطفی مستور


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, مصطفی مستور
+ نوشته شده در  جمعه هجدهم مرداد ۱۳۹۲ساعت 11:37  توسط احسان نصری  | 

دلم تنگ می شود، گاهی

برای حرف های معمولی
برای حرف های ساده
برای «چه هوای خوبی!»/«دیشب چه خوردی؟»
برای «راستی! ماندانا عروسی کرد.»/«شادی پسر زائید.»

و چه قدر خسته ام از «چرا؟»
از «چه گونه!»
خسته ام از سؤال های سخت، پاسخ های پیچیده
از کلمات سنگین
فکرهای عمیق
پیچ های تند
نشانه های با معنا، بی معنا

دلم تنگ می شود، گاهی

برای
یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه ی داغ»
سه «روز» تعطیلی در زمستان
چهار «خنده ی» بلند
و
پنج «انگشت» دوست داشتنی.

مصطفی مستور

برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, مصطفی مستور
+ نوشته شده در  پنجشنبه نوزدهم خرداد ۱۳۹۰ساعت 19:2  توسط احسان نصری  |