فاطمه حق وردیان
نگاه می کنم از پشت مات شیشه تو را
نخواستم که بفهمی گل ام همیشه تو را...
چقدر دوست... نه! اما نمی شود اصلا
چطور با کلماتی چنین کلیشه تو را...
مرا جوانه زدی، ریشه کرده ای، وقتی
تمام من شده ای: برگ، ساقه، ریشه... تو را -
چطور می شود از هم جدا کنم آخر؟
چطور خاطره های روان پریش تو را...
تو را تلاش کنم تا رها کنم از ذهن؟
خدای من! چه کنم؟ نه! ببین، نمیشه تو را
ببین نمیشه تو رو ریخت توی این کلمات
چطور میشه؟ بگو که چطور میشه تو را -
اسیر این کلمات اطو کشیده کنم؟!
چطور با کلماتی چنین کلیشه تو را ...
فاطمه حق وردیان