اگرچه یاد ندارم که دفعه ی چندم
مرا شکستی و... آه از نگاه این مردم

به گیسوان پریشان خود نگاه بکن
که شرح حال من است این کلاف سر در گم

حکایت منِ دور از تو مانده، اینگونه ست:
خمار و خسته ام و نیست قطره ای در خُم

همیشه عطر تو بی تاب کرده جانم را
چنان که باد بپیچد به خوشه ی گندم...

به سر هوای تو دارم، خدا گواه من است
اگر رسیده نمازم به رکعت پنجم!

حسین دهلوی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, حسین دهلوی
+ نوشته شده در  چهارشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۴ساعت 10:50  توسط احسان نصری  | 

عاشق شدن پیچیده ام کرد، نه کافرم نه اهل ایمانم
توفان تهران را که یادت هست؟ هر روز تا آن حد پریشانم

باید برایم دام بگذاری، باید بیایم دانه بردارم
آیا رهایی غیر تنهایی ست؟ من در به در دنبال زندانم

برنامه ام بعد از تو تکراری ست، قهوه پس از قهوه پس از قهوه
شاید که پیدایت کنم بین، اَشکال راز آلود فنجانم

من کوه بودم، سخت و پا بر جا، باید بپرسی از قدیمی ها
دیدی چه کردی با دلم زیبا؟ حالا فقط یک ارگ ویرانم

باران شروع شد و چترها وا شد، باران تمام و چترها بسته ست
من مثل چتری "موسمی" هستم، من ماجرایی رو به پایانم

حسین دهلوی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, حسین دهلوی
+ نوشته شده در  دوشنبه هفتم مهر ۱۳۹۳ساعت 15:48  توسط احسان نصری  |