همیشه قصّه ی ما تا به انتها بد نیست
همین که حال تو خوب است، حال ما بد نیست
به جز تو نام کسی بر لبم نمیآید
اگر که بوی تو دارد «خدا خدا» بد نیست
منی که بال و پرم زخم خورده، می دانم
قفس برای تمام پرنده ها بد نیست
گذشته ای و فقط عین و شین و قافت هست
به روی دل اگر این است ردّ پا، بد نیست
برای این که ندانند دوستم داری
اگر که خط زده ای باز هم مرا بد نیست
سید مهدی طباطبایی
برچسبها:
اشعار,
غزل,
سید مهدی طباطبایی
+
نوشته شده در شنبه چهارم خرداد ۱۳۹۲ساعت 14:49  توسط احسان نصری
|
مرگ آن است که عشق تو توهّم گردد
آن که می خواست تو را، قسمت مردم گردد
یا که با سادگی عاشق شوی و چندی بعد...
دل تو متّهمِ سوءِ تفاهم گردد
چوب خشکی که قرار است مترسک بشود
دوست دارد که خودش باشد و هیزم گردد
پیش آدم خبر از میوه ی ممنوعه نبود
حیفِ عشق است که تعبیر به گندم گردد
اشکم افتاد به خاک و به خدا دیدن داشت
چه کسی دیده وضویی که تیمّم گردد؟
مثل یک برکه ی بی ماه فقط می خواهم
آن چنان غرق تو باشم که دلم گم گردد
باز هم حرفِ دلم را که نگفتم... گفتم؟
عشق بهتر که همین گونه ترنّم گردد
سید مهدی طباطبایی
برچسبها:
اشعار,
غزل,
سید مهدی طباطبایی
+
نوشته شده در پنجشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 14:45  توسط احسان نصری
|
از من نشان نمانده تو هر گاه با منی
چون برکه ای که پر شود از ماه با منی
از «من» به «تو»ست این سفر، امّا قبول کن
چون سرنوشت در همه ی راه با منی
احساس می کنم که کنارم نشسته ای
در لحظه ی شکفتن هر آه با منی
بر پای لنگ ثانیه ها سنگ بسته اند
در این سکوت و حسرت جانکاه با منی
یوسف شدن به قیمت دوری، ستمکشی است
من قانعم به این که ته چاه با منی
ای کاش پلک خسته ی خورشید نشکفد
یلدا رسیده است و تو همراه با منی
سید مهدی طباطبایی
یلداتون پیشاپیش مبارک
برچسبها:
اشعار,
غزل,
سید مهدی طباطبایی
+
نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۱ساعت 11:28  توسط احسان نصری
|