شکوفه کن، بگشا باغ ارغوانت را
بخند تا که نبینم غم نهانت را

بخند ای پری مه‌گرفته! می‌دانم
نگاه عاشقم آزرده کرد جانت را

مرا ببخش که با این هوای توفانیم
شکسته‌ام پروبال پرندگانت را

مرا ببخش که این ابرهای ناآرام
به هم زد آبیِ آرامِ آسمانت را

مرا ببخش که باران نابهنگامم
شکست ساقه‌ی نیلوفر جوانت را

اگر که خواستم از این به بعد می‌گیرم
فقط ز دسته‌ی پروانه‌ها نشانت را

مرا ببخش عزیزم! خدا نگه‌دارت!
نبینم ای گل غمگین من خزانت را

حسن صادقی‌پناه


برچسب‌ها: اشعار, غزل, حسن صادقی پناه
+ نوشته شده در  چهارشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۸ساعت 13:32  توسط احسان نصری  | 

اگرچه بال گشوده، فراز افلاکم
هنوز عاشقم و دلسپرده ی خاکم

که مرگ هم نتوانست داغ عشقت را
ز یاد من ببرد آنچنان که تریاکم

جنازه ام به بهشت است و جان من در خاک
تو در زمینی و پیش تو مانده ادراکم

دلم گرفت ز حور و شرابِ بی سردرد
کجایی عشق زمینی م! خوشه ی تاکم؟!

بگو چه بر سرم آورده ای که گریه کنند
تمام شهر از این سرگذشت غمناکم

کجایی و به که دل داده ای و یار که ای؟
شراب نوش لبت کیست عشق ناپاکم؟!

به دست کیست در این پنجشنبه ی غمگین
گلایلی که نیاورده ای سر خاکم؟

حسن صادقی پناه


برچسب‌ها: اشعار, غزل, حسن صادقی پناه
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و نهم مهر ۱۳۹۵ساعت 22:57  توسط احسان نصری  |