هزار آیینه می روید، به هر جا می نهی پا را
همین قدر از تو می دانم: هوایی کرده ای ما را

سحر می لغزد از سر شانه هایت تا بیاویزد
به گرد بازوانت باز، بازوبند ِ دریا را

میان چشمهایت دیده ام  قد می کشد باران
و اندوهی که وسعت می دهد بی تابی ما را

- شمردم بارها انگشتهایم را، بگو آیا -
از اول بشمرم بر روی چشمم می نهی پا را؟

من از طعم دو بیتی های باران خورده لبریزم
کنار اشکهایم می شود آویخت دریا را

شب و آشفتگی با دستهایت می خورد پیوند
زمین گم می کند در شیب سرگردانیّت ما را

تمام راه پر می گردد از آوای سرشارت
و باران می تکاند اشتیاق اطلسی ها را

منصوره نیک گفتار

برچسب‌ها: اشعار, غزل, منصوره نیک گفتار, جمعه های انتظار
+ نوشته شده در  جمعه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۰ساعت 19:6  توسط احسان نصری  | 

کسی که می رسد و ریشه می دواند باز
میان عطر و نسیم و پرنده و پرواز

کسی که خرقه اش از بوی صبح سرشار است
و روز می شود از سمت چشم او آغاز

کسی که می شکفد لا به لای لبخندش
هزار پیچک وحشی ، هزار چشم انداز

کسی که بذر مرا می کند نهان در خاک
و صبر می کند آن قدر تا برویم باز

سپید گون و شکوفنده می رسد از راه
چه آرزوی غریبی ، چقدر دور و دراز

اگر چه هیچ نشانی ندیده ام ، بگذار
پی نگاه بیابانی اش بگردم باز

منصوره نیک گفتار

برچسب‌ها: اشعار, غزل, منصوره نیک گفتار, جمعه های انتظار
+ نوشته شده در  جمعه هفتم بهمن ۱۳۹۰ساعت 19:18  توسط احسان نصری  |