مردم از عطر لباسم می فهمند
که عشق من تویی
از عطر تنم درمیابند که با تو بوده ام
از بازوی خواب رفته ام پی می برند
که زیر سر تو بوده است
نمی توانم پنهان کنم
از نوشته های منوّرم می فهمند
که برای تو نوشته ام
در شعف گام هایم شوق دیدار تو را درمیابند
در سبزینه ی لبانم
نشان بوسه های تو را پیدا می کنند
چگونه می خواهی داستان عاشقانه مان را
از حافظه ی گنجشکان پاک کنی
و نگذاری خاطراتشان را منتشر کنند؟
نزار قبانی
ترجمه ی یغما گلرویی
برچسبها:
اشعار,
شعر جهان,
نزار قبانی,
یغما گلرویی
+
نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۶ساعت 17:50  توسط احسان نصری
|
التماست نمی کنم
هرگز گمان نکن که این واژه را
در وادی آوازهای من خواهی شنید
تنها می نویسم بیا
بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر
نگاه کن
ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است
اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود
ساعتی پیش
این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم
حال هم
به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم
بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست
تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی
اما
تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین
بیا و امشب را
بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش
مگر چه می شود
یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟
ها ؟
چه می شود ؟
یغما گلروییبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
یغما گلرویی
+
نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۰ساعت 16:54  توسط احسان نصری
|