بگردم دور تو، دور نگاهت، دور باطل ها
مرا دیوانه می خوانند، امثال تو عاقل ها

پری رویی، نه... زیباتر، سر زیبایی ات بحث است
به طرزی که کم آوردند توضیح المسائل ها

حسادت می کنم با هر که دستش لای موهایت...
حسادت می کنم حتی به این موگیر ها، تل ها

مرا از دور میدیدی، خودت را جمع می کردی
بیا یک بار دیگر هم شبیه آن "اوایل ها..."

و من معنی بعضی شعرها را دیر می فهمم
"که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها"

مرتضی عابدپور لنگرودی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, مرتضی عابدپور لنگرودی
+ نوشته شده در  دوشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۳ساعت 14:25  توسط احسان نصری  | 

بی تو مهتاب شبی... نه... شب بارانی بود
رشت، آبستن یک گریه ی طولانی بود

راه می رفتم و هی خون جگر میخوردم
در سرم فکر و خیالی که نمیدانی بود

لشکر چادر تو خانه خرابی ها کرد
چادرت چشمه ای از دوره ی ساسانی بود

آه دریاب مرا دلبر بارانی من
ای که معماری ابروی تو گیلانی بود

توبه ها کردم و افسوس نمیدانستم
آخرین مرحله ی کفر، مسلمانی بود

همه ی مصر به دنبال زلیخا بودند
حیف، دیوانه ی یک برده ی کنعانی بود

مرتضی عابدپور لنگرودی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, مرتضی عابدپور لنگرودی
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۲ساعت 21:36  توسط احسان نصری  |