می گذاری به گريه که افتاد
دستش را بگيری
ببوسی
بگذاری روی گونه هات
خطِ اشکش را پاک کنی با پشت دستت
آغوش وا کنی برايش
موهايش را آشفته کنی
لبش را به انگشت نشانه ات بنوازی
شانه هايش را بگيری
زل بزنی در چشمهايش
تا بس کند.
...
نه عزيزم، گناه دارد طفلکی
عشق هم آدم است.
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در سه شنبه چهارم تیر ۱۳۹۲ساعت 11:42  توسط احسان نصری
|
شاهد بوده ای
لحظه تيغ نهادن بر گردن کبوتر را؟
و آبی که پيش از آن
چه حريصانه و ابلهانه، می نوشد پرنده؟
تو آن لحظه ای!
تو آن تيغی!
تو آن آبی!
من...
من آن پرنده بودم!
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در چهارشنبه یکم خرداد ۱۳۹۲ساعت 15:50  توسط احسان نصری
|
نگو!
نگو که سوار تو مرده است،
ای پريشانی يالهايت،
سرآغاز آشوب آسمان و زمين!
آرام بگير در اين دشتهای بی سمضربه اسبان.
بگذار خون خشک شده بر گردنت را بشويم.
کاش باز نگشته بودی!
تا اميد بازگشت سوارت،
ادامه زندگی را بهانه باشد.
نگو!
نگو که سوار تو مرده است.
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
ایام محرم,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در چهارشنبه یکم آذر ۱۳۹۱ساعت 19:41  توسط احسان نصری
|
از زمستان آمده بودم،
به هزار اميد،
تا بر تابستان شانه ات آشيان کنم،
امٌا،
تنها چشمهايت را لحظه ای نوشيدم،
در آن انبوه تن های غمگين اطرافت،
جايی نبود برای آشيانم يا حتی نفسی نشستن.
شرمسار سرهای آرام گرفته بر شانه هايت،
بازگشتم.
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۱ساعت 14:19  توسط احسان نصری
|
تنهايم در وبلاگم
چسبانده ام چشمهايم را به صفحه مانيتور
ببينم جز من کسی نيست ديگر
پشتِ اين نوشته ها
آن دورها.
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در سه شنبه چهاردهم شهریور ۱۳۹۱ساعت 11:3  توسط احسان نصری
|
نمی توانم صبور نباشم
برای رسيدن گيلاس چشمهايت.
بدمستی روزگارم از توست
که صبر هم تحملم را ندارد.
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در سه شنبه هفتم شهریور ۱۳۹۱ساعت 12:15  توسط احسان نصری
|
چشمان پرنده را که از او بگیرند
پروازش بی نهایت می شود
چشم هایم در دست توست
بی نهایتم باش!
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در چهارشنبه یکم شهریور ۱۳۹۱ساعت 14:24  توسط احسان نصری
|
دوست داشتَنَت،
اندازه ندارد، پايان ندارد،
گويی بِايستی بر ساحلِ اقيانوس و
موجهای کوچک و بزرگِ مکرٌر را
بی انتها بشماری.
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در چهارشنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۱ساعت 17:28  توسط احسان نصری
|
تا صد می توانستم بشمرم
ده تا ده تا و اشتباه،
و پناهگاه تو کمد بود و ميز و صندلی های کهنه
که زود پيدا می شدی.
اين روزها،
تمام ستاره های کهکشان را هم که بگردم،
جز تن های مبهم و نبودن تو،
چيزی نمی يابم.
کجا پنهان شده ای؟
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در چهارشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۱ساعت 16:45  توسط احسان نصری
|
پروانه،
بی پروا،
به آتش ميزند.
ما،
بی شهامتِ پروانگی،
انديشه هزاران آری و نه در سر،
پروا داريم از عشق
و فقط
دوستدار نقش آتشيم.
نام پروانه را،
حتما،
يك شاعر،
بر او نهاده است:
پروا، نه!
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در دوشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 12:45  توسط احسان نصری
|
بحث داغ امروز جهان
يا شايد فقط دفتر کار حقير ماست،
نانوتكنولوژی،
که با اولين نسيم خنك صبحگاهی،
افتاده است روی ميزهای کارمان
و ما ساعتها
برای سوء استفاده اش،
عمر هدر می دهيم زير و روی ميزهايمان.
شب، خسته،
به خانه می رسيم با انديشه نانوتكنولوژی،
بی قلب،
بی روح،
بی نان و تكنولوژی.
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۱ساعت 14:57  توسط احسان نصری
|
بودن يا نبودن ؟ ....
نه ، مسئله اين نيست.
معمٌا تويی که بی جوابی !
سوال منم
که پاك شده صورتم.
منِ بی تو ،
تویِ بی من ،
دردآورترين مسائل بی پاسخ !
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در جمعه پنجم خرداد ۱۳۹۱ساعت 11:48  توسط احسان نصری
|
نام کوچکم...؟
به ياد نمی آورمش.
نمی توانم ،
نمی توانم در برگه ی درخواست وام
برای خريد سقفی مشترک و امن
در نقطه چين خالی نامم بنويسم : عزيزم ، جان دلم ، اميدم ...
چه کرده ای با من ؟
نمی دانی ، نمی دانی.
گاهی مرا به نام کوچکم بخوان !
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در پنجشنبه دهم فروردین ۱۳۹۱ساعت 18:31  توسط احسان نصری
|
آه آلزايمر عزيز!
دردهای هفتاد سالگی ام را،
کاش اکنون چاره بودی!
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در سه شنبه شانزدهم اسفند ۱۳۹۰ساعت 13:44  توسط احسان نصری
|
آن سگ گله ای که عاقبت گرگ شد
و تمام گله را يک روزه دريد،
دل به گوسفندی باخته بود
که نه فرق علف هرز و شقايق را می دانست
و نه تفاوت سگ گله و گرگ را.
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در سه شنبه دوم اسفند ۱۳۹۰ساعت 14:24  توسط احسان نصری
|
کنار پنجره ايستاده ام،
دو دلم که بگشايمش،
با نگاه التماس ميکنی: بازش کن!
و من ميترسم.
ميترسم نکند تو هم غمگين باشی؟
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۰ساعت 14:10  توسط احسان نصری
|
بازی هر روزه مان بود؛
من و تو : گرگم و گله می برم.
تو و من : چوپون دارم نمی زارم.
يادم لبريز تنفٌر از تصوير مبهم پسرکی است،
که کاش چوپانم نبود.
نبود و تو می بردی مرا.
نبود و من می بردم تو را.
کجايی ؟
باد ما را برد.
در کدام جنگل، گرگی ؟
در کدام چمنزار، گوسفند؟
من اينجايم؛
چوپان خاطره هايی که شعر می شود به ياد تو.
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در شنبه هفدهم دی ۱۳۹۰ساعت 17:14  توسط احسان نصری
|
آغاز دیوانگی است
اینگونه که من می خواهم
هر نفس بوسیدن چشمهایت را.
زاده شدنم مگر برای همین رسالت نبوده است؟
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در پنجشنبه هشتم دی ۱۳۹۰ساعت 16:59  توسط احسان نصری
|