کفشهایی منتظر در چارچوب در کوله باری مختصر لبریز بی صبری است
پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرددر تب دردی که مثل زندگی جبری است
و سرانگشتی به روی شیشه های مات بار دیگر می نویسد: "خانه ام ابری است"
قیصر امین پور
RSS