ما با همیم، باده از این خوشگوارتر؟
سروِ بلندِ عشق از این شاخه‌دارتر؟

تقویم ما کتیبه‌ی احوال عمر ماست
هر روز عید و فصل به فصلش بهارتر

هر روز حس و حال جدیدی‌ست بین ما
هر لحظه تو جوان‌تر و من بی‌قرارتر

در آستان عشق و غزل زنده می‌شویم
هر صبح سعدیانه‌تر و خواجه‌وارتر

ما با همیم و دلبر و دلداده‌ی همیم
پیوند عاشقانه از این پایدارتر؟

بادا که از عنایت عشق و خدای عشق
غم نیست باد و شادی ما بی‌شمارتر

جویا معروفی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, جویا معروفی
+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 13:54  توسط احسان نصری  | 

از تو نشان گرفتم و دیدم نشان تویی
من بی‌هوا پریده‌ام و آسمان تویی

ای نقشِ تاک حک شده بر باغِ دامنت
هر جرعه‌ی شراب به هر استکان تویی

تقویم‌ها به شوقِ تو تکرار می‌شوند
بوی خوش بهار پس از هر خزان تویی

از ابتدای عشق تویی تا تمامِ عشق
هم ساربان تو هستی و هم کاروان تویی

در کوره‌راهِ حادثه دل در تو بسته‌ام
طوفان گذشت، جلوه‌ی رنگین‌کمان تویی

ای یار! ای ترانه‌ی شب‌های انتظار!
خوشتر ز شعرِ خواجه کدام است؟ آن تویی

جویا معروفی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, جویا معروفی
+ نوشته شده در  جمعه پانزدهم فروردین ۱۳۹۹ساعت 13:56  توسط احسان نصری  | 

بگو به عشق به این آشیانه برگردد
بگو بهانه تویی, بی بهانه برگردد

بهار می‌وزد انگار بر حوالیِ ما
همین خبر برسان تا جوانه برگردد

دلی که پر زده در راهِ عشق حیران است
دلی که پر زده باید به خانه برگردد

بخوان که عشق به جز تو ترانه‌ای نسرود
بیا که تاب و تبِ عاشقانه برگردد

زمانه دور نوشته ست ما دو را از هم
خدا کند ورقِ این زمانه برگردد

چه می شود که دلم شادمانه برخیزد؟
چه می شود که دلت پر ترانه برگردد؟

در این زمانه غریبم, بگو به حضرتِ عشق
به هر بهانه... نشد بی بهانه برگردد

جویا معروفی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, جویا معروفی
+ نوشته شده در  جمعه بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۷ساعت 0:20  توسط احسان نصری  | 

خوبِ من خالی کن از بغضِ زمانه سینه را
شاد باش و خاک بر سر کن غمِ دیرینه را

من برایت شعر می خوانم کنارِ پنجره
برف می بارد، برو روشن کن آن شومینه را

هر طرف رو می کنم هستی، مگر پوشانده است
عکسِ تو کانونِ یک تالارِ پر آیینه را؟

هی مرورش می کنم وقتی که با من نیستی
لذتِ رویاییِ آن بوسه ی پارینه را

حتم دارد شهرتت در شعرِ من کم می کند
شهرتِ شاخِ نبات و لیلی و تهمینه را

قول دادی پیشِ من باشی تمامِ هفته را
آن قَدَرها نه نمی خواهم، همین آدینه را...

جویا معروفی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, جویا معروفی
+ نوشته شده در  جمعه سیزدهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 2:26  توسط احسان نصری  | 

خوشا به بختِ بلندم که در کنارِ منی
تو هم قرارِ منی هم تو بیقرارِ منی

گذشت فصلِ زمستان، گذشت سردی و سوز
بیا ورق بزن این فصل را، بهارِ منی

به روزهای جدایی دو حالت است فقط
در انتظارِ تواَم یا در انتظارِ منی

"خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشد"
خوش است چون که شب و روز در کنارِ منی

بمان که عشق به حالِ من و تو غبطه خورَد
بمان که یار تواَم، عشق کن که یارِ منی

بمان که مثلِ غزل های عاشقانه ی من
پر از لطافتِ محضی و گوشوارِ منی

من "ابتهاج" ترین شاعرِ زمانِ تواَم
تو عاشقانه ترین شعرِ روزگارِ منی

جویا معروفی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, جویا معروفی
+ نوشته شده در  سه شنبه بیستم بهمن ۱۳۹۴ساعت 13:26  توسط احسان نصری  |