صبح تو را در فروشگاه دیدم
هلو و زردآلو سوا می‌کردی
گفتی برای یک مهمان است.
تمام روز
در انتظار زنگ تلفن بودم

گئورک امین
ترجمه‌ی واهه آرمن


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, گئورک امین, واهه آرمن
+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 15:13  توسط احسان نصری  | 

خدایا، به من پاهای عنکبوت عطا کن
که من و تمام کودکان خاورمیانه
به سقف وطن آویزان شویم
تا این روزگار بگذرد...

محمد الماغوط
ترجمه‌ی سعید هلیچی


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, محمد الماغوط, سعید هلیچی
+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم فروردین ۱۴۰۲ساعت 9:32  توسط احسان نصری  | 

عشق آن است که مردم ما را با هم اشتباه بگیرند
چون تلفن تو را بخواهد
من جواب دهم...
و چون مرا دوستان به شام دعوت کنند
تو به آنجا بروی...
و چون شعر عاشقانه‌ی تازه‌ای از من بخوانند
تو را سپاس بگویند!

نزار قبانی
ترجمه‌ی موسی اسوار


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, نزار قبانی, موسی اسوار
+ نوشته شده در  سه شنبه یازدهم آبان ۱۴۰۰ساعت 15:27  توسط احسان نصری  | 

عشق تو به من آموخت... که اندوهگین شوم
و من از روزگارانی پیش
محتاج زنی بوده‌ام که به محزون‌ شدنم وادارد
زنی که بر بازوانش
چون گنجشگ بگریم
زنی... که پاره‌هایم را
چون پاره‌های بلورِ شکسته گرد آرَد

عشق تو، ای بانوی من، مرا به بدترین عادتها خوگر کرده است
به من آموخته است... که هر شب
هزاران بار در فنجان قهوه‌ی خود نظر کنم...
طبابت عطاران را امتحان کنم...
و درِ خانه‌ی پیشگویان را بزنم...
به من آموخته است... که از خانه‌ی خود خارج شوم
تا پیاده‌روها را پاکسازی کنم
و در پی رخسار تو باشم...
در بارانها...
و در روشنای نور خودروها...
و در پی پیراهنت باشم
در میان پیراهنهای ناشناسان...
و در پی خیال تو
حتی... حتی
در برگِ آگهیها...
عشق تو به من آموخته است
که چگونه ساعتها سرگردان پرسه بزنم
در جستجوی گیسوانی کولی‌وار
محسودِ همه‌ی کولیها
در جستجوی رخساری... صدایی
که خود همه‌ی رخسارها و صداهاست

عشق تو... ای بانوی من
تا درونِ شهرهای حزن و اندوهم برده است...
و من پیش از آنکه تو را بشناسم...
به درون شهرهای حزن و اندوه قدم ننهاده بودم
و هرگز نمی‌دانستم
که اشک تجسم انسان است
و انسانِ بی‌اندوه
یادگاری انسان است...

عشق تو به من آموخته است
که چون نوباوگان رفتار کنم...
رخسار تو را با گچ نقش بزنم
بر دیوارها...
بر بادبانهای صیادان...
بر ناقوسها، چلیپاها
عشق تو به من آموخته است... که چگونه عشق
جغرافیای زمانها را دگرگون می‌کند
به من آموخته است... که وقتی عاشق می‌شوم
زمین از دَوَران باز می‌ایستد
عشق تو... به من چیزهایی آموخته است
که هرگز در خاطر نمی‌گنجد
پس قصه‌های کودکان را خواندم...
و به قصرهای شاهِ پریان پای نهادم...
و در رویا دیدم
که دختر سلطان مرا به همسری گُزیده است...
آن که چشمانش
از آبهای خلیجها شفاف‌تر است...
و لبانش
از گُلِ انار خواستنی‌تر...
در رویا دیدم که چون شهسوارانش می‌ربایم...
و دیدم که گردن‌آوزیرهای مروارید و مرجانش پیشکش می‌کنم
عشق تو، ای بانوی من، به من آموخته است که هذیان چیست
آموخته است... که چگونه عُمر می‌گذرد
و دختر سلطان نمی‌آید...

عشق تو به من آموخته است...
که تو را در همه چیز دوست بدارم
در درختان برهنه، در برگهای زردِ خشک
در هوای بارانی... در باد و بوران...
در کوچک‌ترین قهوه‌سرایی
که شامگاهان قهوه‌ی سیاه خود را در آن می‌نوشیم...
عشق تو به من آموخته است... که پناه ببرم
به هتلهایی بی‌نام
و کلیساهایی بی‌نام
و قهوه‌خانه‌هایی بی‌نام
عشق تو به من آموخته است... که چگونه شب
غمهای غریبان را چند برابر می‌کند
به من آموخته است... چگونه بیروت را
در هیئت زنی ببینم... پر وسوسه
زنی... که هر شب
زیباترین جامه‌های خود را بر تن می‌کند
و برای دریانوردان... و امیران
بر سینه‌ی خود عطر می‌زند...
عشق تو به من آموخته است که بی‌گریه مویه کنم
آموخته است که چگونه اندوه
چون پسری پای‌بریده
در راههای رَوشه و حمراء به خواب می‌رود...
عشق تو به من آموخته است که اندوهگین شوم
و من از روزگارانی پیش
محتاج زنی بوده‌ام که به محزون‌شدنم وادارد
زنی که بر بازوانش
چون گنجشک بگریم
زنی... پاره‌هایم را
چون پاره‌های بلورِ شکسته گرد آرَد...


نزار قبانی
ترجمه‌ی موسی اسوار


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, نزار قبانی, موسی اسوار
+ نوشته شده در  یکشنبه نهم خرداد ۱۴۰۰ساعت 12:16  توسط احسان نصری  | 

اندوهت را ملامتی نیست
من هم اگر اندوه بودم
آرزو داشتم که در سینه‌ات بنشینم

هبة هاجر
ترجمه‌ی محمد حمادی


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, هبة هاجر, محمد حمادی
+ نوشته شده در  جمعه پانزدهم اسفند ۱۳۹۹ساعت 23:47  توسط احسان نصری  | 

چه زود برده‌ای از خاطرت مرا ادریس
چقدر فاصله افتاده بین ما ادریس

چقدر عطر تو در خاطرات من جاری‌ست
دلم گرفته به یاد گذشته‌ها ادریس

منم که پیرهن بوسه دوختی به تنم!
مرا به یاد نمی‌آوری چرا ادریس؟

خبر نداری از این گریه‌های دور از تو
چه بغض‌ها که شکستند بی صدا ادریس

قسم به چشم عزیزت که چشممان زده‌اند
وگرنه می‌شدی از من مگر جدا ادریس؟

همیشه مبهم و سردند بی تو رویاهام
به خواب‌های مه‌آلود من بیا ادریس...

سیده تکتم حسینی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, شعر جهان, سیده تکتم حسینی
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۹ساعت 19:23  توسط احسان نصری  | 

چشم‌های زیبایی داشت
که پیرمردهای محله آرزو می‌کردند
کاش دیرتر به دنیا می‌آمدند...

الیاس علوی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, شعر جهان, الياس علوی
+ نوشته شده در  چهارشنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۹ساعت 19:33  توسط احسان نصری  | 

به سوی تو بازمی‌گردم
در را باز نکن
آغوش بگشا...

جوزف حرب
ترجمه‌ی اسما خواجه زاده


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, جوزف حرب, اسما خواجه زاده
+ نوشته شده در  جمعه سی و یکم مرداد ۱۳۹۹ساعت 20:29  توسط احسان نصری  | 

اگر ماه از تو زیباتر بود
هرگز دوستت نمی‌داشتم.

اگر موسیقی
از آوای تو دل انگیزتر بود
هرگز به تو گوش نمی‌سپردم.

اگر اندام آبشار
از اندام تو زیبنده‌تر بود
هرگز به نگاهت نمی‌نشستم.

اگر باغچه از تو خوشبوتر بود
هرگز تو را نمی‌بوئیدم.
درباره‌ی شعر هم می‌پرسی
بدان
اگر به تو نمی‌مانست
هرگز نمی‌سرودم.

شیرکو بیکس
ترجمه‌ی علی رسولی


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, شیرکو بیکس, علی رسولی
+ نوشته شده در  یکشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۹ساعت 21:56  توسط احسان نصری  | 

از این وضعیت نجاتم بده!
کمتر زیبا باش‌...

نزار قبانی


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, نزار قبانی
+ نوشته شده در  دوشنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۸ساعت 21:13  توسط احسان نصری  | 

اگر می‌خواهی احساس مرا بدانی
به سایه‌ات نگاه کن
نزدیک به توام
حال که هرگز نمی‌توانم لمست کنم

جمال ثریا
ترجمه‌ی سیامک تقی‌زاده


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, جمال ثريا, سیامک تقی زاده
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۸ساعت 2:19  توسط احسان نصری  | 

از خواب می ترسم
از بیداری ام بیزارم
بین خواب و بیداری ام حیرانم

این زیستن جهنمی ست
و تو
مامور عذاب همیشگی

کسی که عاشق می شود
از جهان رانده می شود
نه خدا دارد
نه مرگ

نورس یکن
ترجمه ی بابک شاکر


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, نورس یکن, بابک شاکر
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۷ساعت 0:31  توسط احسان نصری  | 

دزدیده
دزدیده
نگاهت می کنم
از دور

با هزار نیرنگ
به هزار رنگ درمی آیم
باد می شوم
گونه هایت را می دزدم
موهایت را می دزدم.

لبخندت را از دست نمی دهم
هرچند برای من نیست
دستانت را از دست نمی دهم
هرچند با من نیست
دزدیده
دزدیده
عشق بازی می کنم
از دور

تو به سلامت به خانه خواهی رسید
و من
لب هایم را در سکوت آتش خواهم زد.

الیاس علوی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, شعر جهان, الياس علوی
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۷ساعت 14:45  توسط احسان نصری  | 

دیگر همانند گذشته دلتنگ‌ات نمی‌شوم
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی‌کنم
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری‌ست
چشمانم پُر نمی‌شود
تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته‌ام

کمی خسته‌ام
کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مرا تیره کرده است
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را
هنوز یاد نگرفته‌ام
و اگر کسی حالم را بپرسد
تنها می‌گویم "خوبم!"

اما مضطربم...
فراموش کردن تو
علیرغم اینکه میلیون‌ها بار
به حافظه‌ام سر می‌زنم
و نمی‌توانم چهره‌ات را به خاطر بیاورم
من را می‌ترساند

دیگر آمدنت را انتظار نمی‌کشم
حتی دیگر از خواسته‌ام برای آمدنت گذشته‌ام
اینکه از حال و روزت با خبر باشم
دیگر برایم مهم نیست

بعضی وقت‌ها به یادت می‌افتم
با خود می‌گویم: به من چه؟
درد من برای من کافی‌ست!

آیا به نبودنت عادت کرده‌ام؟
از خیال بودنت گذشته‌ام؟

مضطربم...
اگر عاشق کسی دیگر شوم
باور کن آن روز تا عمر دارم
تو را نخواهم بخشید

ازدمیر آصف
ترجمه ی سیامک تقی زاده


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, ازدمیر آصف, سیامک تقی زاده
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۷ساعت 15:50  توسط احسان نصری  | 

چیزی بگو
مثل بهار

مثلا شکوفه کن
و یا ببار
مانند رحمتی بر درونم
یا رنگین کمان باش و
روحم را در آغوش بگیر
چیزی بگو
فراتر از حرف باشد
جانم را لمس کند

چیزی بگو
مثلا "کنارت هستم"

تورگوت اویار
ترجمه ی مجتبی نهانی


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, تورگوت اویار, مجتبی نهانی
+ نوشته شده در  یکشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۷ساعت 21:52  توسط احسان نصری  | 

از به دوش کشیدن من خسته شدی
سنگین بودم
از دست هایم خسته شدی
و از چشم هایم
و از سایه ام
حرف هایم تند و آتشین بودند

روزی می آید
ناگهان روزی می آید
که سنگینی ردپاهایم را
در درونت حس کنی
رد پاهایی که دور می شوند
و این سنگینی
از هر چیزی طاقت فرساتر خواهد بود

ناظم حکمت
ترجمه ی رسول یونان


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, ناظم حکمت, رسول یونان
+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۶ساعت 23:0  توسط احسان نصری  | 

یک دست در جیب چپ
دست دیگر
در جیب راست

این اندوه آشنا
تصویر پاییز است

تورگوت اویار
ترجمه ی سیامک تقی زاده


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, تورگوت اویار, سیامک تقی زاده
+ نوشته شده در  سه شنبه دوم آبان ۱۳۹۶ساعت 23:54  توسط احسان نصری  | 

مردم‌ از عطر لباسم‌ می فهمند
که‌ عشق من‌ تویی
از عطر تنم‌ درمیابند که‌ با تو بوده ام
از بازوی‌ خواب‌ رفته ام‌ پی‌ می برند
که‌ زیر سر تو بوده‌ است

نمی توانم‌ پنهان‌ کنم
از نوشته های‌ منوّرم‌ می فهمند
که‌ برای‌ تو نوشته ام
در شعف گام هایم‌ شوق دیدار تو را درمیابند
در سبزینه ی‌ لبانم
نشان بوسه های‌ تو را پیدا می کنند

چگونه‌ می خواهی‌ داستان‌ عاشقانه مان‌ را
از حافظه ی گنجشکان‌ پاک‌ کنی‌
و نگذاری‌ خاطراتشان‌ را منتشر کنند؟

نزار قبانی
ترجمه ی یغما گلرویی


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, نزار قبانی, یغما گلرویی
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۶ساعت 17:50  توسط احسان نصری  | 

اگر که نتوانم تو را تا ابد ببینم
بدان که همواره تو همراه من خواهی بود
از درون
و از برون
همراه من خواهی بود
بر نوک انگشتانم
بر تیغه های ذهنم
و در میانه ها
در میانه های آنچه که هستم
از آنچه که از من باقی خواهد ماند

چارلز بوکوفسکی


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, چارلز بوکوفسکی
+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 15:1  توسط احسان نصری  | 

نمی توان به لبخندی قانع بود
نمی شود موهایت را دید
و به باد حسودی نکرد
گونه هایت را دید
و به گناه نیاندیشید
و نمی شود به تو رسید
که پاهایت نوجوانند
و دیوارهایت بلند...

الیاس علوی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, شعر جهان, الياس علوی
+ نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 12:45  توسط احسان نصری  | 

بهترین قسمتش این بود
که پرده ها را کشیدم
و زنگ در را با پارچه های کهنه پوشاندم
تلفن را توی یخچال گذاشتم
و سه روز تمام
در تخت خواب ماندم

و بهتر از همه این بود
که کسی اصلا
دلش برایم تنگ نشد

چارلز بوکوفسکی


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, چارلز بوکوفسکی
+ نوشته شده در  جمعه بیست و پنجم فروردین ۱۳۹۶ساعت 13:48  توسط احسان نصری  | 

از بهار تقویم می ماند
از من
استخوان هایی که تو را دوست داشتند

الیاس علوی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, شعر جهان, الياس علوی
+ نوشته شده در  دوشنبه چهاردهم فروردین ۱۳۹۶ساعت 15:8  توسط احسان نصری  | 

تو عشق بودی
این را از بوی تن ات فهمیدم

شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم
خیلی دیر...
اما مگر قانون این نبود
که هر آنچه دیر می آید
عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟

عادت کرده ایم به نداشتن ها
و شاید به اندوه
آری، تو عشق بودی
این را از رفتن ات فهمیدم

وگرنه
این شهر
هرگز این چنین
سرسنگین نبود

جمال ثریا
ترجمه ی سیامک تقی زاده


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, جمال ثريا, سیامک تقی زاده
+ نوشته شده در  شنبه هفتم اسفند ۱۳۹۵ساعت 14:8  توسط احسان نصری  | 

چرا زنگ می زنی بانو؟
چرا چنین متمدن ظلم می کنی؟
این هنگامه که وقتِ مهربانی مُرده
و گاهِ اقاقی گذشته
چرا صدایت را
به قتلِ دوباره ام وا می داری؟
من مردی مُرده ام
و مُرده باز نمی میرد
صدایِ تو ناخُن دارد
و گوشتِ من، چون دیبایِ دمشقی
سوزن دوزِ زخمه ها

آن روز
تلفن
ریسمانِ یاسمن بود... بینِ من و تو
حالا طنابِ دار
تماسِ تو
فرشِ ابریشم بود که برآن تکیه می زدم
حالا صلیبی از خار
که بر آن جان می کنم
از صدای تو سرخوش بودم
آن گاه که چون گنجشکی سبز
از گوشی بیرون می پرید
با او قهوه ام را می خوردم
سیگار می کشیدم
و به‌ بی کران پر می گشودم
با او...

صدایِ تو
تکه ای ناکندنی بود از بودنم
چشمه بود و سایه بود و نسیم
شادی برایم می آورد، و عطرِ گل های وحشی
حالا چون ناقوس های جمعه ی غمگین...
که به باران های جانگداز می شویدم.

بس کن این کشتار را بانو!
رگ هایم همه بریده...
و عصب هایم گسسته...
شاید صدایت
چون همیشه بنفش باشد
اما – دریغا –
نمی بینمش... نه نمی بینم
چرا که کوررنگ شده ام

نزار قبانی
ترجمه ی آرش افشار


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, نزار قبانی, آرش افشار
+ نوشته شده در  جمعه هشتم بهمن ۱۳۹۵ساعت 22:22  توسط احسان نصری  | 

منتظر آمدن همه نباش
یک نفر
هیچ وقت نمی آید...

ازدمیر آصف


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, ازدمیر آصف
+ نوشته شده در  چهارشنبه دوازدهم آبان ۱۳۹۵ساعت 13:39  توسط احسان نصری  | 

زودتر از من بمیر
تنها کمی زودتر
تا تو آنی نباشی که مجبور است
راه خانه را تنها بازگردد...

راینر کنسه


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, راینر کنسه
+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم مهر ۱۳۹۵ساعت 12:13  توسط احسان نصری  | 

محبوبم!
اگر روزی از تو درباره ی من پرسیدند،
زیاد فکر نکن...
مغرور به ایشان بگو:
دوستم دارد
بسیار دوستم دارد...

نزار قبانی


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, نزار قبانی
+ نوشته شده در  شنبه سی ام مرداد ۱۳۹۵ساعت 15:45  توسط احسان نصری  | 

بگو به عقربه ها موقع دویدن نیست
که شب همیشه برای به سر رسیدن نیست

به خواب گفته ام امشب که از سرم بپرد
شبی که پیش منی، وقت خواب دیدن نیست

من از نگاه تو ناگفته حرف می خوانم
میان ما دو نفر گفتن و شنیدن نیست

نگاه کن به غزالان اهلی چشمم
دو مست رام که در فکرشان رمیدن نیست

بگیر از لب داغم دو بیت بوسه ی ناب
همیشه شعر سرودن که واژه چیدن نیست

برای من قفس از بازوان خویش بساز
که از چنین قفسی میل پر کشیدن نیست

تو آسمان منی؛ جز پناه آغوشت
برای بال و پرم وسعت پریدن نیست

سیده تکتم حسینی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, شعر جهان, سیده تکتم حسینی
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۵ساعت 13:47  توسط احسان نصری  | 

خدا وقتی گونه های تو را می تراشيد
لب های تو را می بافت
پاهای تو را بنا می کرد

دست هايش نمی لرزيد؟

الياس علوی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, شعر جهان, الياس علوی
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۵ساعت 0:4  توسط احسان نصری  | 

ساده دلانه گمان میکردم
تو را در پشت سر رها خواهم کرد

در چمدانی که باز کردم، تو بودی
هر پیراهنی که پوشیدم
عطرِ تو را با خود داشت
و تمام روزنامه های جهان
عکس تو را چاپ کرده بودند

به تماشای هر نمایشی رفتم
تو را در صندلی کنار خود دیدم
هر عطری که خریدم،
تو مالک آن شدی

پس کی؟

بگو کی از حضور تو رها میشوم
مسافر همیشه همسفر من...؟

نزار قبانی


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, نزار قبانی
+ نوشته شده در  سه شنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 21:4  توسط احسان نصری  | 

دو گروه از مردان
هیچگاه به زندگی عادی باز نخواهند گشت
آنان که به "جنگ" رفته اند،
و آنان که "عاشق" شده اند...

رومن رولان


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, رومن رولان
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۴ساعت 12:12  توسط احسان نصری  | 

دلش می خواست نباشد
چمدانش را بست
تمام شهر را با خود برد...

جمال ثریا


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, جمال ثريا
+ نوشته شده در  یکشنبه پنجم مهر ۱۳۹۴ساعت 14:32  توسط احسان نصری  | 

همه ی کسانی که مرا می شناسند
می دانند چه آدم حسودی هستم
همه ی کسانی که تو را می شناسند
لعنت به همه ی کسانی که تو را می شناسند...

نزار قبانی


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, نزار قبانی
+ نوشته شده در  شنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۴ساعت 18:7  توسط احسان نصری  | 

سرم را نه ظلم می تواند خم کند،
نه مرگ،
نه ترس!

سرم فقط برای بوسیدن دست های تو
خم می شود...

ناظم حکمت

ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر رو به تمام مادران سرزمینم تبریک میگم


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, ناظم حکمت
+ نوشته شده در  جمعه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۴ساعت 13:36  توسط احسان نصری  | 

تمام اصل های حقوق بشر را خواندم
و جای یک اصل را خالی یافتم
و اصل دیگری را به آن افزودم

عزیز من
اصل سی و یکم:
هر انسانی حق دارد
هر کسی را که می خواهد دوست داشته باشد

پابلو نرودا


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, پابلو نرودا
+ نوشته شده در  پنجشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۳ساعت 21:3  توسط احسان نصری  | 

روزی می آید

ناگهان روزی می آید
که سنگینی ردپاهایم را
در درونت حس می کنی

ردپاهایی که دور می شوند

و این سنگینی
از هر چیزی طاقت فرساتر خواهد بود

ناظم حکمت


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, ناظم حکمت
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۳ساعت 13:11  توسط احسان نصری  | 

از دور تو را دوست دارم

بي هيچ عطري
آغوشي
لمسي
و يا حتي بوسه‌اي

تنها
دوستت دارم
از دور

جمال ثريا


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, جمال ثريا
+ نوشته شده در  پنجشنبه دوازدهم دی ۱۳۹۲ساعت 17:1  توسط احسان نصری  | 

تنهایی
چیزهای زیادی
به انسان می آموزد

اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم

ناظم حکمت


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, ناظم حکمت
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۲ساعت 14:38  توسط احسان نصری  |