ده بار دیگر خواندن مکبث
صدبار دیگر خواندن کوری
از آخر میدان آزادی
تا اول میدان جمهوری…

ما زندگی کردیم و ترسیدیم
در روزهای سرد پر تشویش
در ایستگاه متروی سرسبز
در ایستگاه متروی تجریش

ما عاشقی کردیم و جان دادیم
در کوچه های شهر بی روزن
در کافه های دُور دانشگاه
در پله های سینما بهمن …

ما زندگی کردیم و ترسیدیم
ما زندگی کردیم و چک خوردیم
ما توی هر چاهی فرو رفتیم
ما توی هر شهری کتک خوردیم

مانند یک باران بی موقع
در روزهای اول خرداد
مثل دو تا کبریت تب کرده
در پمپِ بنزین امیرآباد

مانند یک خنیاگر غمگین
که از صدای ساز می ترسید
مثل کلاغ مرده ای بودیم
که دیگر از پرواز می ترسید

عشق من و تو قطره خونی که
از صورتی نمناک افتاده
عشق من و تو لاک پشتی که
وارونه روی خاک افتاده

عشق من و تو مثل حوضی تنگ
جا کم میاورد و کدر می شد
مانند یک نارنجک دستی
در کوچه گاهی منفجر می شد

عشق من و تو مثل گنجشکی
از لانه اش هربار می افتاد
عشق من و تو قاب عکسی بود
که هرشب از دیوار می افتاد

مثل دو تا اعدامی تنها
تا لحظه ی آخر دعا کردیم
ما لای زخم هم فرو رفتیم
ما توی خون هم شنا کردیم

ما خاطرات مبهمی بودیم
که روز وشب کم رنگ تر می شد
دیوارها را هرچه می کندیم
سلول هامان تنگ تر می شد

مثل دو ماهی قرمز مغرور
تا آخر دریا جلو رفتیم
ما عاشقی کردیم و افتادیم
ما عاشقی کردیم و لو رفتیم

حامد ابراهیم پور


برچسب‌ها: اشعار, مثنوی, حامد ابراهيم پور
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۱ساعت 8:18  توسط احسان نصری  | 

«-سلام... حرف بزن خانم!
دوباره حرف بزن با من
گذشته بیست خزان بر ما
تو خوب مانده‌ای اما من...

به فکر معجزه‌ای بودم
میان حسرت و دلسردی
تو را صدا بزنم، شاید
دلت بگیرد و برگردی...

تنم خلاصه‌ای از غم بود
اگرچه ظاهر عادی داشت 
لبم برای نخندیدن
دلیل‌های زیادی داشت...

غمت، روایت اندوهی
که در سپیدی مویم بود
شبیه غدّه‌ی بدخیمی
همیشه توی گلویم بود...»

کلاه از سر خود بردار
ردیف کن کلماتت را
کنار آینه تمرین کن
گره بزن کرواتت را

نگاه کن به خودت صد بار:
عصا و پیرهنت بد نیست
اتوی پالتویت خوب است
نشسته روی تنت، بد نیست!

بدون ترس، بزن بیرون
شتاب کن که غروب آمد
هزار مرتبه از حافظ
سوال کردی و خوب آمد!

مقدّر است که پایانی
به رنج مستمرت باشد
به این امید بزن بیرون
که عشق منتظرت باشد...

...دوباره پک بزن آهسته
به آخرین نخ سیگارت
سه ساعت است که تنهایی
کسی نیامده دیدارت...

سه ساعت است که در سرما
تو و امیدِ تو پابندند
سه ساعت است که در این پارک
کلاغ‌ها به تو می‌خندند...

سه ساعت است که تنهایی
کسی نیامده نزدیکت
به عشق فکر نکن، برگرد
به سمت خانه‌ی تاریکت...

سه بار قفل بزن بر در
بشوی صورت ماتت را
کنار آینه تمرین کن
گره بزن کرواتت را...

صدای تیر تو می‌پیچد
میان خانه‌ی خاموشت
و مرگ، یک زن دیوانه‌ست
که گریه کرده در آغوشت...

حامد ابراهیم‌پور


برچسب‌ها: اشعار, مثنوی, حامد ابراهيم پور
+ نوشته شده در  جمعه سوم بهمن ۱۳۹۹ساعت 23:34  توسط احسان نصری  | 

چه بود؟ جز خفگی، جز سکوت و بیم نبود
شبیه خانه... ولی خانه ی قدیم نبود

میان برف پریدیم و سهم مان چیزی
به جز نوازش شلیک مستقیم نبود

تگرگ می زد و طوفان گرفته بود اما
کسی به فکر دو گنجشکِ روی سیم نبود

کسی به گربه ی نزدیکِ تنگ سنگ نزد
کسی به یاد دو تا ماهیِ یتیم نبود

تو را به گریه قسم: بازگرد... آن بوسه
برای آنکه خداحافظی کنیم نبود

من و تو دور شدیم و خدا نگاه نکرد
من و تو دور شدیم و خدا کریم نبود...

حامد ابراهیم پور


برچسب‌ها: اشعار, غزل, حامد ابراهيم پور
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۴ساعت 23:6  توسط احسان نصری  | 

تنهایی
مهربانم کرده است
شبیه سربازی که از روی برجک دیده بانی
برای تک تیرانداز آن سوی مرز
دست تکان می دهد...

حامد ابراهیم پور


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, حامد ابراهيم پور
+ نوشته شده در  سه شنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۳ساعت 13:34  توسط احسان نصری  | 

خانم اجازه هست که در قصّه ای جدید
تصمیمتان عوض شود و عاشقم شوید؟

آخر تو هیچ وقت قدیمی نمی شوی
مانند آرزوی خرید لباس عید

آخر تو... بگذریم، چه تغییر می کند؟
اوضاع ما دو تا پس ازین مدّت مدید

آنروز یادم است زنِ دستهای تو
بد جور مردِ دست مرا کرد نا امید

هی نبض دستهای من آنروز می نشست
هی پلک چشمهای من آنروز می پرید

یادم نرفته است که در قاب عکسِ حوض
پوشیده بود عکس تو پیراهن سپید

یادم نرفته است که لبهای قرمزت
خون، چکّه چکّه، چکّه شد از چاقویم چکید

من فکر می کنم که تو را دفن کرده ام
در گوشه ی حیاط کنار درخت بید

من فکر می کنم که شبی سبز می شود
از خون چشم های سیاهت زنی جدید

آ‌ب و گلاب، دسته گل صورتی و سرخ
امروز هم سلام، زن لاغر سپید

آیا اجازه هست در این قصّه ی جدید
تصمیمتان عوض شود و عاشقم شوید؟

حامد ابراهيم پور


برچسب‌ها: اشعار, غزل, حامد ابراهيم پور
+ نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 12:16  توسط احسان نصری  |