برگرد، تا وقتی نمی آیی نمی چسبد
بانوی من، پاییز، تنهایی نمی چسبد

وقتی نباشی پیش من، پاییز، جای خود
هر چیز زیبا و تماشایی نمی چسبد

بر سرزمین غصبی دل، بعد تو، شاهم
بر مُلک خالی، حکمفرمایی نمی چسبد

دار و ندارم بوده ای، هستی و خواهی بود
دار و ندارم، بی تو دارایی نمی چسبد

کم "هیت لک" نشنیده ام امّا "معاذالله"
وقتی زلیخا نیست، رسوایی نمی چسبد

هرچند تلخی می کنی شیرین من، با من
بی قند لبخندت ولی چایی نمی چسبد

از تو فقط یک عکس پیشم مانده بانو جان
می بوسمت امّا مقوایی نمی چسبد

رضا احسان پور


برچسب‌ها: اشعار, غزل, رضا احسان پور
+ نوشته شده در  پنجشنبه دوم مهر ۱۳۹۴ساعت 16:53  توسط احسان نصری  | 

پدرم همیشه می گفت:
"مرد گریه نمی کند"
من ولی گریه می کنم

به جای همه ی مردهای تاریخ
به جای همه ی اشک هایی که مردها به دنیا بدهکارند

بگذار یک "نامرد" دین مردها را ادا کرده باشد
من، مردانه گریه می کنم

رضا احسان پور


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, رضا احسان پور
+ نوشته شده در  سه شنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۳ساعت 12:34  توسط احسان نصری  |