دلم جزیره ی اندوه است ولی کنار تو می خندم
چقدر پیش تو خوشنودم، چقدر پیش تو خرسندم

از ابتدا تو اگر بودی، اگر چراغ تو روشن بود
به شب دخیل نمی بستم، دل از ستاره نمی کندم

در این کرانه من آن رودم که جز به عشق نپیمودم
روان شدم که به دریایی به جز تن تو نپیوندم

اگرچه دیده تو را ای یار ندیده بود ولی انگار
همیشه دل نگران بودم برای چشم تو دلبندم

جز اینکه ناپدری کردم مگر بدِ دگری کردم؟
قدم شکست ولی نشکست قسم به موی تو سوگندم

مجال گریه اگر باشد دلی سبک کنم از اندوه
فقط به خاطر فرزندم... فقط به خاطر فرزندم

امیرحسین الهیاری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, امیرحسین الهیاری
+ نوشته شده در  دوشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 14:23  توسط احسان نصری  | 

در چشم ها دو خواهرِ همراز داشتی
خرما فروشِ عشوه گری ناز داشتی

ماندم که بر دهانِ تو "آری" ست یا که نیست؟!
بر لب چو غنچه ای غلط انداز داشتی

ای بهترین "غزل" که خدا "حافظِ" تو باد
خود در دو چشمِ خسته دو شیراز داشتی

من نیست جز غزل به بساطم ولی تو هم
طبعی سخن شناس و غزلباز داشتی

آوارگی ازل به ابد سرنوشت ماست
پایان نصیبِ توست که آغاز داشتی

امیرحسین الهیاری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, امیرحسین الهیاری
+ نوشته شده در  پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۶ساعت 14:57  توسط احسان نصری  | 

اگرچه می برد امشب دوباره از هوشت
به یاد هرکه اگر هرچه می زنی نوشت!

نهال نو رس عشقی که دست تابستان
سه گوشواره ی گیلاس کرده در گوشت

سری تکان بده تا همچو گیس خرمنی ات
تمام عشق به پایت بیفتد از دوشت

سری تکان بده تا آن گدازه های هوس
بجوشد از لب آتشفشان خاموشت

سری تکان بده تا خود هر آن چه می دانی
بریزد از تن عریان پرنیان پوشت

مگر به سینه بخوابانی ام که این شب ها
خیال خواب ندارم مگر در آغوشت

امیرحسین الهیاری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, امیرحسین الهیاری
+ نوشته شده در  پنجشنبه هشتم مهر ۱۳۹۵ساعت 1:14  توسط احسان نصری  |