دهان جُربزه را سخت وا گذاشته است
سری که سر به سرِ نیزه ها گذاشته است

قدش بلندتر از ماست ده سر و گردن
کسی که روی سر خویش پا گذاشته است

بنا نبود سر از نی درآوَرَد آواز
خداش خیر دهد کاین بنا گذاشته است

چه تاجر است که سرمایه اش سر است و شگفت
که اصلِ مایه همان ابتدا گذاشته است

سیاه مستیِ آن ساقیِ مبارز بین
که دستِ خویش نداند کجا گذاشته است

شگفت مملکتا! این مگر عروسی کیست؟
که این قبیله، خود از خون حنا گذاشته است

فریب خورده کسی، کاین حماسه ی بشکوه
تباه کرده و جای عزا گذاشته است

وگر که اشک بریزیم گریه ی شوق است
از آنچه بر لب ما مرحبا گذاشته است

حسین جنتی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, حسین جنتی
+ نوشته شده در  سه شنبه بیستم مهر ۱۳۹۵ساعت 19:54  توسط احسان نصری  | 

روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه
نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه

این چه خورشیدِ غریبی است که با حالِ نزار
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه

باغبانی است عجب، آن که در آن دشتِ بلا
به خزانی ثمرش رفت، ولی قولش نه

شیرمردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه

جان من برخیِ «آن مرد» که در شط فرات
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه

هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین
ای دمش گرم، سرش رفت، ولی قولش نه

حسین جنتی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, حسین جنتی
+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم آبان ۱۳۹۳ساعت 11:16  توسط احسان نصری  | 

باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری ست که از بختِ بدِ خویش
در لشکرِ دشمن، پسری داشته باشد

حالم چو درختی ست که یک شاخه ی نا اهل
بازیچه ی دستِ تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزندِ تو دینِ دگری داشته باشد...

آویخته از گردن من، شاه کلیدی
این کاخِ کهن بی که دری داشته باشد

سر در گمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت، کلافی که سری داشته باشد

حسین جنتی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, حسین جنتی
+ نوشته شده در  یکشنبه پانزدهم دی ۱۳۹۲ساعت 14:38  توسط احسان نصری  |