یک مکث، یک درنگ، جهانی که ایستاد
ساعت جلو نرفت، زمانی که ایستاد

یک صندلی که جیغ کشید و عقب نشست
یک زن بلند شد، چمدانی که ایستاد

یک مردِ بغض کرده به سختی نفس کشید-
-با اضطراب، با نگرانی که ایستاد

گفت: از مَ... من نَ... نباید جدا شوی!
مردی فرونشست -زبانی که ایستاد-

ناگفته ماند حرف نگاهی که اشک شد
در خود فروشکست همانی که ایستاد

زن رفته بود و سایه‌ی مردی معلق است
در بهتِ کافه، در جریانی که ایستاد

در انجمادِ یک شبِ برفی به خواب رفت
دستی که سرد شد، ضربانی که ایستاد...

احسان نصری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, احسان نصری
+ نوشته شده در  شنبه شانزدهم اسفند ۱۳۹۹ساعت 20:53  توسط احسان نصری  | 

اندوهت را ملامتی نیست
من هم اگر اندوه بودم
آرزو داشتم که در سینه‌ات بنشینم

هبة هاجر
ترجمه‌ی محمد حمادی


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, هبة هاجر, محمد حمادی
+ نوشته شده در  جمعه پانزدهم اسفند ۱۳۹۹ساعت 23:47  توسط احسان نصری  | 

درخت، منتظرِ ساعتِ بهار شدن
و غرقِ ثانیه‌های شکوفه‌بار شدن

درخت، دست به جیب ایستاده آخرِ فصل
کنار جاده، در اندیشه‌ی سوار شدن

درخت منتظر چیست؟ گاریِ پاییز؟
و یا مسافرِ گردونه‌ی بهار شدن؟

و او شبیه به یک کارمندِ غمگین است
درست لحظه‌ی از کار بر کنار شدن

گرفته زیرِ بغل، برگه‌های باطله را
به فکر ارّه شدن، سوختن، غبار شدن

درخت، دید به خوابش که پنجره شده است
ولی ملول شد از فکرِ پر غبار شدن

و گفت پنجرگی... آه دوره‌ی سختی‌ست
بدونِ پلک زدن، چشم انتظار شدن

و دوست داشت که یک صندلی شود مثلاً
به جای دار شدن، چوبه‌ی مزار شدن

درخت، ارّه شد و سمت شهر راه افتاد
فقط یکی دو قدم مانده تا بهار شدن

... ولی درخت ندانست، قسمتش این بود:
برای یک زنِ آوازه‌خوان، سه‌تار شدن

محمدسعید میرزایی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, محمدسعید میرزایی
+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۹ساعت 22:13  توسط احسان نصری  | 

که آدمی اگر ناگزیر به عمر جاودانه 
می‌گردید
ناچار به اختراع مرگ برمی‌خاست.

هرمز علی‌پور


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, هرمز علی پور
+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم اسفند ۱۳۹۹ساعت 2:54  توسط احسان نصری  | 

برای سوخته‌دل بستر و مزار یکی‌ست
تمشک ترش لب و تُنگ زهرمار یکی‌ست

تفاوتی نکند اشک و بغض و هق‌هق ما
مسیر چشمه و سیلاب و آبشار یکی‌ست

هنوز گرده‌ی سهراب سرخ مثل عقیق
هنوز رسم پدرسوز روزگار یکی‌ست

هنوز طعنه به جان می‌خرد زلیخا و
هنوز بر در کنعان امیدوار یکی‌ست

هزار بار دلم سوخت در غمی مبهم
دلیل سوختنش هر هزار بار یکی‌ست

حرام باشد اگر بی وضو بغل گیرم
که قوس پیکره‌ی برنو و دوتار یکی‌ست

شبی ترنج به بر می‌کشد شبی حلاج
شکایت از که کنیم ای رفیق! دار یکی‌ست

دو مصرع‌اند، دو ابرو، شکسته نستعلیق
میان هر غزلی بیت شاهکار یکی‌ست

به دست آنکه نوازش شدیم تیغ افتاد
دلیل خون‌جگریِ من و انار یکی‌ست

به دشنه‌کاریِ قلبم برس! ادامه بده!
خدای هر دوی ما انتهای کار یکی‌ست

حامد عسکری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, حامد عسکری
+ نوشته شده در  سه شنبه پنجم اسفند ۱۳۹۹ساعت 17:39  توسط احسان نصری  |