يك روز اشك هاي تو فرياد مي شود
و عشق از محاصره آزاد مي شود

يك روز پر شكوه كه تاريخ عاشقي
بر پايه ي نگاه تو بنياد مي شود

روزي كه دست هاي تو در دست هاي من
از دستبرد فاجعه آزاد مي شود

تقويم پر تراكم رحلت به دست تو
تغيير مي نمايد و ميلاد مي شود

كابوس دشت هاي جنوب از عبور تو
خواب شمال مي شود و شاد مي شود

در كوچه هاي كهنه كه ديوار حاكم است
تنديس هاي پنجره ايجاد مي شود

خوشبخت قلب من كه به ياد تو مي تپد
خوشبخت اسم من كه به تو ياد مي شود

ابراهیم واشقانی فراهانی

برچسب‌ها: اشعار, غزل, ابراهیم واشقانی فراهانی, جمعه های انتظار
+ نوشته شده در  جمعه هشتم شهریور ۱۳۹۲ساعت 23:47  توسط احسان نصری  | 

مثل كبوتری كه اسیر درخت نیست
این عشقِ بی بهانه نگاهش به تخت نیست

تنها مرور دست تو را خواسته دلش
پیراهنی كه حق دلش چوب رخت نیست

می میرم از نبودنت و صبر می كنم
مرگ آن قدر كه شایعه كردند سخت نیست

می میرم و هنوز تو باور نمی كنی
می میرم و هنوز خیال تو تخت نیست

این قلب تیر خورده كه یک واقعیت است
از جنس ابتذال نقوش درخت نیست

حوای من، اسارت من در زمین تو
تقصیر چشم توست، به تقدیر و بخت نیست

ابراهیم واشقانی فراهانی

برچسب‌ها: اشعار, غزل, ابراهیم واشقانی فراهانی
+ نوشته شده در  یکشنبه نهم تیر ۱۳۹۲ساعت 13:44  توسط احسان نصری  |