من در قصه‌هايم سرِ پرنده‌اي را بريده و پنهان کرده‌ام تا خواننده به تحرک و تشنج تشديد شده‌ی تن و بال و پاهايش خيره شود؛ و پيش از آنکه پرنده بميرد، و تحرکش به سکون تبديل شود، شما تپش و تحرک و زنده بودن را در دردناکترين شکل آن مي‌بينيد که ديگر زندگي نيست، مرگ هم نيست؛ زيرا حرکت تندتر شده اندامش وجود دارد و زندگي آميخته با مرگ. و اين همه لحظه‌اي است پيش از مرگ، که پرنده شديدترين پر و بال زدن سرتاسر زندگي‌اش را انجام داده است؛ لحظه‌اي که بيشترين آميختگي را با زندگي و طلب زندگي دارد، آن هم درست در همسايگي مرگ. به خاطر همين است که تمام قصه‌هاي من شروع و پايان ندارد.

داستان‌های ناتمام
بیژن نجدی


برچسب‌ها: بریده کتاب, داستان‌های ناتمام, بیژن نجدی
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲ساعت 15:3  توسط احسان نصری  | 

شرایط برای نوشتن خیلی افسرده‌ کننده است، مدام می‌گویی اوضاع بدتر از این نمی‌شود و بعد می‌بینی که می‌شود. چقدر بدتر می‌تواند بشود؟

یادداشت‌های بغداد
نها الراضی
ترجمه‌ی مریم مومنی


برچسب‌ها: بریده کتاب, یادداشت‌های بغداد, نها الراضی, مریم مومنی
+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم خرداد ۱۴۰۲ساعت 9:36  توسط احسان نصری  | 

چه روزهای کثیفی! خورشید هر روز در چرک و خون طلوع می‌کند و در لجن مرداب غروب می‌کند. صبح‌ها دلم نمی‌خواهد بیدار شوم و شب‌ها نمی‌توانم درست بخوابم. روزم در دل‌مشغولی و شبم در خواب و بیدار می‌گذرد.

روزها در راه
شاهرخ مسکوب


برچسب‌ها: بریده کتاب, روزها در راه, شاهرخ مسکوب
+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم اسفند ۱۴۰۱ساعت 15:39  توسط احسان نصری  | 

مردم دوست ندارند شکست بخورند و شکست هم نخواهند خورد. مردم آزاد جنگ را شروع نمی کنند، اما شروع که شد، هرگز اسلحه شان را زمین نمی گذارند، حتی وقتی شکست بخورند. این کار از گله های انسانی که همه شان پیرو یک پیشوا هستند برنمی آید. به همین سبب است که گله های انسانی در عملیات ها پیروز می شوند و مردمان آزاد در نبردها. خواهید دید که جز این نیست، آقا.


ماه پنهان است
جان استاین بک
ترجمه‌ی شهرزاد بیات موحد


برچسب‌ها: بریده کتاب, ماه پنهان است, جان استاین بک, شهرزاد بیات موحد
+ نوشته شده در  چهارشنبه یازدهم اسفند ۱۴۰۰ساعت 7:32  توسط احسان نصری  | 

کسی چه می‌داند؟ اصلا مقصودتان چیست که آدم آخرش می‌میرد؟ 
شاید انسان صد حس داشته باشد که در موقع مرگ، فقط پنج حس آشنا و معروفش از بین برود و نود و پنج حس دیگرش زنده بماند...

باغ آلبالو
آنتوان چخوف
ترجمه‌ی سیمین دانشور


برچسب‌ها: بریده کتاب, باغ آلبالو, آنتوان چخوف, سیمین دانشور
+ نوشته شده در  شنبه هشتم آبان ۱۴۰۰ساعت 11:18  توسط احسان نصری  | 

می‌گویند: فیل را که می‌خواهند با هواپیما از جایی به جایی ببرند، برای حفظ تعادل، زیر دست و پایش جوجه مرغ‌هایی می‌ریزند، فیل ساعت‌ها تکان نمی‌خورد، نمی‌خوابد، نمی‌آشامد، تا به مقصد برسد. فکر می‌کند اگر پا از پا بردارد، تکان بخورد جوجه‌ای یا مادرش را زیر دست و پای سنگینش له کند.
فکر می‌کنم: این هیکل گنده و قدرتمند، به جای قلب، پروانه‌ای زیبا و ظریف دارد که در سینه‌اش می‌تپد.


قاشق چای خوری
هوشنگ مرادی کرمانی


برچسب‌ها: بریده کتاب, قاشق چای خوری, هوشنگ مرادی کرمانی
+ نوشته شده در  شنبه یکم خرداد ۱۴۰۰ساعت 11:55  توسط احسان نصری  | 

من به پای پنجره می‌آیم عزیزم. و نگاه می‎کنم و از لابه‌لای ابرهای توفانی و پر شتاب، این یا آن ستاره‌ی آسمان جاویدان را می‌بینم. نه! شماها فرو نخواهید ریخت. جاودانگی، شما را در قلب خود جای داده است و  مرا هم. بنات النعش را دیدم که برای من عزیزترین صورت فلکی است.
شب‌ها که از پیش تو برمی‌گشتم، از در خانه‌تان که بیرون می‌آمدم، همیشه روبه‌رویم بود. و من با چه سرمستی‌ای به تماشای آن می‌ایستادم. دست به آسمان بلند می‌کردم و او را نشان و گواه مقدس خوشبختی خودم می‌گرفتم. و هنوز هم، آخ لوته! چه چیزها که مرا به یاد تو نمی‌اندازد!
آیا تو مرا در احاطه‌ی خود نداری! و آیا من مثل بچه‌ای سیری ناپذیر همه‌ی آن خرده ریزهایی را که دست تو لمسشان کرده دزدانه، برای خودم برنمی‌دارم! و آن برش عزیز طرح صورتت! من این تصویر را برای تو به جا می‌گذارم لوته! و از تو می‌خواهم که خوب از آن نگاهداری کنی. هزاران هزار بوسه بر آن نشانده‌ام و هر باره که بیرون رفته و یا برگشته‌ام سلامش داده‌ام...

رنج‌های ورتر جوان
یوهان ولفگانگ فون گوته
ترجمه‌ی محمود حدادی


برچسب‌ها: بریده کتاب, رنج های ورتر جوان, یوهان ولفگانگ فون گوته, محمود حدادی
+ نوشته شده در  پنجشنبه دوازدهم فروردین ۱۴۰۰ساعت 1:28  توسط احسان نصری  | 

تصمیم گرفتم تا ظهر توی رختخواب بمانم. شاید تا آن‌موقع نصف آدم‌های دنیا بمیرند و مجبور باشم فقط نصف دیگرشان را تحمل کنم.


عامه‌پسند
چارلز بوکوفسکی
ترجمه‌ی پیمان خاکسار


برچسب‌ها: بریده کتاب, عامه‌پسند, چارلز بوکوفسکی, پیمان خاکسار
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۹ساعت 19:24  توسط احسان نصری  | 

چیزی که باعث می‌شود آدم‌ها کنار هم نمانند حماقتشان هست نه تفاوت‌هایشان...

با هم، همین و بس
آنا گاوالدا
ترجمه‌ی ناهید فروغان


برچسب‌ها: بریده کتاب, آنا گاوالدا, ناهید فروغان
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۹ساعت 11:45  توسط احسان نصری  | 

آدم با کسی در زندگی‌های قبلی دمخور بوده؛ بعد از او جدا شده... هی به این دنیا می‌آید تا او را پیدا کند. فراق می‌کشد و انتظار می‌کشد، وقتی پیدایش کرد و شناختش مگر می‌تواند ولش کند؟ اولش دو تا گیاه بهم پیچیده بوده‌اند كه یکیش پژمرده! در زندگی بعدی دو تا مرغ مهاجر بوده‌اند که وقتی به جنوب یا شمال پرواز کرده‌اند همدیگر را گم کرده‌اند. در زندگی بعدی دو تا آهوی دل‌آشنا بوده‌اند که یکی را صیادی شکار کرده و دیگری از دوری او آه کشیده. بعد دو تا پدر و دختر، بعد دو تا خواهر و برادر و ... و آخرش که بهم می‌رسند چطور همدیگر را ول کنند؟


سووشون
سیمین دانشور


برچسب‌ها: بریده کتاب, سووشون, سیمین دانشور
+ نوشته شده در  یکشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۹ساعت 10:23  توسط احسان نصری  | 

تنها چیزی که باعث اطمینان هر مردی به زندگی می‌شود، عشق یک زن است، میل به اینکه به‌ خاطر او و برای به‌ دست‌آوردن او قوی باشد.

دفترچه ممنوع
آلبا دسس پدس
ترجمه‌ی بهمن فرزانه


برچسب‌ها: بریده کتاب, دفترچه ممنوع, آلبا دسس پدی, بهمن فرزانه
+ نوشته شده در  شنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۹ساعت 21:16  توسط احسان نصری  | 

پرستو برای من مثل نان بود. مثل متفورمین و انسولین بود برای بیمار دیابتی. من نه‌فقط پرستو که هر چیز مربوط به او را هم دوست داشتم. پرهام، برادرش، را هم بیش‌تر از همه‌ی دوازده‌ساله‌های دنیا دوست داشتم. مادرش، ناهید خانم، را مثل مادر خودم دوست داشتم، پدرش، آقای خسروی، دبیر بازنشسته‌ی زیست‌شناسی را خیلی دوست داشتم، آن‌قدر که به درس مزخرفی مثل زیست‌شناسی هم علاقه‌مند شده بودم. کارمندهای بانک پاسارگاد شعبه‌ی امیرآباد را، خیلی ساده، چون پرستو را می‌شناختند و به او احترام می‌گذاشتند، دوست داشتم. کفش‌های پرستو و کیف او و چیزهای توی کیف او را هم دوست داشتم. جاکلیدی و نوع آدامسی که می‌خرید. ساعت‌مچی‌اش. انگشترها و دست‌بند نقره‌ای‌اش را. حتا انگار اسکناس‌هایی که توی کیف او بود با بقیه‌ی اسکناس‌ها فرق داشت. انگار چیزی از او ساطع می‌شد که اشیا و آدم‌هایی را که در مسیر این تابش بودند، دوست‌داشتنی می‌کرد.


عشق و چیزهای دیگر
مصطفی مستور


برچسب‌ها: بریده کتاب, عشق و چیزهای دیگر, مصطفی مستور
+ نوشته شده در  شنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۹ساعت 17:47  توسط احسان نصری  | 

برایتان قسم می‌خورم که توی دنیا آنقدر بی‌توجهی زیاد است که مجبور به انتخاب هستید، عینا مثل تعطیلات که نمی‌شود هم به ییلاق رفت هم به کنار دریا. آدم مجبور است از بین بی‌توجهی‌های دنیا آن‌هایی که بیشتر می‌پسندد را انتخاب کند. آدم‌ها همیشه بهترین و گران‌ترین را انتخاب می‌کنند. مثل نازی‌ها که کارشان به قیمت میلیون‌ها آدم تمام شد.

زندگی در پیش رو
رومن گاری
ترجمه‌ی لیلی گلستان


برچسب‌ها: بریده کتاب, زندگی در پیش رو, رومن گاری, لیلی گلستان
+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۹ساعت 10:25  توسط احسان نصری  | 

ای کاش می‌توانستم بروم، ای کاش می‌توانستم فرار کنم، اما نمی‌توانم! چرا که در پس آب، در پس نان، در پس بوسه سیمای تو وجود دارد؛ چرا که در پس عشق، در پس گرسنگی، در پس پاکی و صافی، سیمای تو وجود دارد. پس چگونه می‌توانم از تو فرار کنم؟

سرگشته راه حق
نیکوس کازانتزاکیس
ترجمه‌ی منیر جزنی


برچسب‌ها: بریده کتاب, سرگشته راه حق, نیکوس کازانتزاکیس, منیر جزنی
+ نوشته شده در  شنبه هفتم تیر ۱۳۹۹ساعت 13:37  توسط احسان نصری  | 

- یک روز چهل‌وسه بار غروب آفتاب را تماشا کردم!
و کمی بعد گفتی:
- خودت که می‌دانی... وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد از تماشای غروب لذت می‌برد.

شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپه ری
ترجمه‌ی احمد شاملو


برچسب‌ها: بریده کتاب, شازده کوچولو, آنتوان دوسنت اگزوپه ری, احمد شاملو
+ نوشته شده در  پنجشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۹ساعت 20:7  توسط احسان نصری  | 

فراموش نکن که آدمی در این جهان هست که همیشه و هر لحظه می‌توانی پیش او برگردی. روزی از ته قلبم تمام آنچه دارم و آنچه هستم را به تو بخشیده‌ام. تو قلبم را با خود خواهی داشت تا وقتی که من این جهان غریب را ترک بگویم، جهانی که دارد خسته‌ام می‌کند. تنها امیدم این است که روزی تو بفهمی چقدر دوستت داشته‌ام.

خطاب به عشق
نامه‌های عاشقانه‌ی آلبر کامو و ماریا کاسارس
ترجمه‌ی زهرا خانلو


برچسب‌ها: بریده کتاب, خطاب به عشق, آلبر کامو, ماریا کاسارس
+ نوشته شده در  پنجشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۹ساعت 13:25  توسط احسان نصری  |