چه ترسی بَرم داشت
چه ترسی
وقتی نگاهت
معنای آغاز کتاب اولم بود
و این قدر
پتک لازم نیست
جمجمه ام طاقت این همه را ندارد
من اصلا هیچ
به فکر دستان کوچکت باش
باور کن
من تو را برای یک روز و صد سال نمی خواهم
برای همیشه می خواهمت
که آیینه بی قاب زود می شکند

عمید صادقی نسب


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, عمید صادقی نسب
+ نوشته شده در  شنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۲ساعت 12:44  توسط احسان نصری  | 

کجای کاری؟
این گلِ یخ نیست گل یخ زده است
بانو!
دارم خودم را از چشم تو می بینم
صورتی آب دیده
دستانی از آرنج خواب رفته
که خواب چیدن نارنج می بینند
و یک بغل پر از تو
که برای نوشتن یک دوستت دارم بی ریا
از شوق در دستم قلم پا می شود.

عمید صادقی نسب


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, عمید صادقی نسب
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۱ساعت 11:46  توسط احسان نصری  | 

بعد از این
منتظر هرکه باشم
فکر می کنم
تو باید بیایی

اما اگر می شد
به کودکی برگشت
تو هم می آمدی

آن روز که رفتی،
پشت سرت باران بارید.

عمید صادقی نسب


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, عمید صادقی نسب
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هشتم آذر ۱۳۹۱ساعت 22:33  توسط احسان نصری  | 

حیف شد!
باران تو را خیس و پاره کرد
ای کفش قرارهای عاشقانه ام

فکر می کنم
سال هاست که خورشید
از عشق ماه می سوزد
و باران
دلسوزی ابرهاست برای او

باران عرق ریزانِ ابرهاست
زمانی که سعی می کنند
زمین را دور خورشید بچرخانند

محض خاطر آن همه دیروز
نرو
کمی تحمل کن
ببین قطره های باران
وقتی که از هم جدا می شوند
چه زود می میرند

این آسمان خجالت نمی کشد
با این همه سن و سال
تا دلش می گیرد
مثل بچه ها
می نشیند و های های گریه می کند.

عمید صادقی نسب


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, عمید صادقی نسب
+ نوشته شده در  دوشنبه یکم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:49  توسط احسان نصری  | 

ستاره ھا را می بینم
ھر شب
با این کھ دورند
و تورا در روز ھم
نمی بینم
کاش ستاره بودی.

عمید صادقی نسب

 


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, عمید صادقی نسب
+ نوشته شده در  یکشنبه یکم خرداد ۱۳۹۰ساعت 23:18  توسط احسان نصری  |