بر شانه‌ام دست است یا بار گناه است این؟
حرمت نگه دار ای مسلمان! بارگاه است این

از فکر چال چانه‌ات بیرون نمی‌آیم
از پیش روی خلق بردارش که چاه است این

ابرو نه! خنجر، لب نه!مقتل، زلف نه! لشگر
از صلح می‌گفتی، ولی آوردگاه است این!

گفتی تو هم بگذار سر بر شانه‌ی امنم
پیداست از موی رهایت، پرتگاه است این

راهی به دل پیدا نخواهی کرد الا دل
فکر مرا بیرون کن از سر، اشتباه است این

گفتی که راهی پیش پاهای تو بگذارم
بگذار دل را زیر پاهایت که راه است این

در چشمت آخر بخت خود را امتحان کردم
نفرین به اقبالی که من دارم! سیاه است این

باشد! تو را روی سرم جا می‌دهم ای عشق
هرکس بپرسد چیست می‌گویم کلاه است این

محمدحسین ملکیان


برچسب‌ها: اشعار, غزل, محمدحسین ملکیان
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۹ساعت 20:21  توسط احسان نصری  | 

چشم همه ی جهان به آدینه ی ماست
یک بغض هزار ساله در سینه ی ماست

آقا اگر آمدی حواست باشد
مظلوم کشی عادت دیرینه ی ماست

محمدحسین ملکیان


برچسب‌ها: اشعار, رباعی, جمعه های انتظار, محمدحسین ملکیان
+ نوشته شده در  جمعه بیست و یکم آبان ۱۳۹۵ساعت 19:52  توسط احسان نصری  | 

صلح وقتی به معنی صلح است، که پذیرنده سنگری دارد
و اگر صلح را قبول نکرد، پشت گرمی به لشگری دارد

و اگر پرچم سفید نداشت، یا به یاران خود امید نداشت
سر به زانوی غم اگر که گذاشت، دامن مهر مادری دارد

دامن مادری اگر که نداشت، چاره دیگری اگر که نداشت
باز در اوج بی کسی هایش، سر در آغوش همسری دارد

سنگری نیست، لشگری هم نیست، چند وقتی ست مادری هم نیست
پشت این مرد ظاهرا خالی ست، نه... که در پشت خنجری دارد

همه درها به روی او بسته، همه درها به روی او بسته
همه درها به روی او... اما همچنان رو به غم دری دارد

زنی آمد میان بیت نشست، کاسه زهر را گرفت به دست
به خیالش که خانه تاریخ، شیشه های مشجری دارد

هرچه گشتم میان باطل و حق، هیچ حرفی به غیر جنگ نبود
ای لغت نامه ها قبول کنید صلح معنای دیگری دارد

محمدحسین ملکیان

السلام علیک یا حسن مجتبی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, محمدحسین ملکیان
+ نوشته شده در  پنجشنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۴ساعت 16:32  توسط احسان نصری  | 

از آسمان به کجا آمدم خدا؟ بنویس
از آن دقیقه ی اول، از ابتدا بنویس

چطور شد که پدر اشتباه فاحش کرد؟
و سیب، وسوسه شد دست بر قضا؟ بنویس

گناه سیب خوری با پدر، قبول، ولی
برای عذر گناهش خودت بیا بنویس -

زمینه ساز گناه پدر خودت بودی
بهشت و تابلوی ممنوع؟ ها، چرا؟ بنویس

«هُوَ حریصُ الی ما مُنِع» کلام تو نیست؟
تو نقطه ضعفِ پدر داشتی خدا، بنویس -

تراژدی غم انگیزِ سیب، بازی بود
که بار عشق بیفتد به دوش ما، بنویس

من از گناه پدر شاکی ام، به ما بد کرد
حسابِ ما و پدر را جدا جدا بنویس

محمدحسین ملکیان


برچسب‌ها: اشعار, غزل, محمدحسین ملکیان
+ نوشته شده در  یکشنبه یازدهم اسفند ۱۳۹۲ساعت 14:25  توسط احسان نصری  |