دو چشمت از عسل لبریز و لب هایت شکر دارد
بیا، هرچند می گویند: شیرینی ضرر دارد

زدم دل را به حافظ، دیدم او امشب برای من -
"لبش می بوسم و در می کشم می" در نظر دارد

پریشان است و افسون و هوس در چشم او جمع است
پری‌ رو از پریده‌ رنگ، آخر کی خبر دارد؟

اگرچه مثل نرگس نیست چشمش سخت بیمار است
کمر چون مو ندارد او، ولی مو تا کمر دارد

لبش شیرین و حرفش تلخ و چشمش مست و قلبش سنگ
درشت و نرم را آمیخته با خیر و شر دارد

به یاد اولین بیت از کتاب خواجه افتادم
شروع عشق شیرین است، بعدش دردسر دارد

بهمن صباغ زاده


برچسب‌ها: اشعار, غزل, بهمن صباغ زاده
+ نوشته شده در  پنجشنبه دهم بهمن ۱۳۹۲ساعت 16:22  توسط احسان نصری  | 


غزلم، زلف سر شانه ی غم می ریزد
شب که موهای تو را باد به هم می ریزد

بس که در چشم تو جاری است شب و روز غزل
جای جوهر غزل از چشم قلم می ریزد

هوس ناخن خونریز و لب نازک تو
گل سرخی است که آتش به دلم می ریزد

وای و صد وای از آن لحظه که غم می دهدم
حیف و صد حیف از آن غمزه که کم می ریزد

خاطرت جمع که در خواب پریشان منی
شب که موهای تو در خواب به هم می ریزد

بهمن صباغ زاده


برچسب‌ها: اشعار, غزل, بهمن صباغ زاده
+ نوشته شده در  یکشنبه پنجم آبان ۱۳۹۲ساعت 19:6  توسط احسان نصری  | 

ای که اخمت به دلم ریخت غم عالم را
خنده ات می بَرَد از سینه دو عالم غم را

برق لب های تو یادآور ِشاتوت و شراب
چشمه ی اشک ِتو بی قدر کند زمزم را

گاه از آن غنچه فقط زخم زبان می ریزی
گاه با بوسه شفابخش کنی مرهم را

بسته ای غنچه ی سرخی به شب گیسویت
کرده ای باز رها خرمن ابریشم را

"نرگست عربده جوی و لبت افسوس کنان"
با همین هاست که دیوانه کنی آدم را

بهمن صباغ زاده


برچسب‌ها: اشعار, غزل, بهمن صباغ زاده
+ نوشته شده در  جمعه یازدهم مرداد ۱۳۹۲ساعت 16:58  توسط احسان نصری  | 

شده باز ابر باران زایِ تو امشب وبال من
و باران مي چكد بر شيروانیِ خيال من 

گرفته رنگ چشمان تو حالِ آسمانم را
هوای شرجی شب های گيلان است حال من

شبيخونِ لبِ سرخِ تو راهِ خواب را بسته
چه ظلمی می كند لب هات بر چشمانِ لال من!

نترس از اشك، با جرأت تكان دِه شانه هايت را‍
تمام غصه ها جا می شود در دستمالِ من

بيا دار و ندارم را بگير و دل به من بسپار
تمام شعر‌هايم مالِ تو، اما تو مالِ من

بهمن صباغ زاده


برچسب‌ها: اشعار, غزل, بهمن صباغ زاده
+ نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۱ساعت 11:8  توسط احسان نصری  | 

شانه را در هوس زلف کجت آزردم
بار کج بود که بر شانه به منزل بردم

اشک، لب های پُر از زخم مرا تر می کرد
عوض بوسه فقط زخم زبان می خوردم

با دل تنگ به امید فرج می رفتم
باز با سر به دل سنگ تو بر می خوردم

مست می کردم و دنبال خودم می گشتم
- آنقدر مست - که گاهی به خودم می خوردم

دور باطل زدم و باختم و بازی را -
در همان نقطه ی آغاز به پایان بردم

دَمِ رفتن، نفسی تنگ در آغوشم گیر
چادر گل گلی ات را کفنم کن، مُردم

بهمن صباغ زاده


برچسب‌ها: اشعار, غزل, بهمن صباغ زاده
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۱ساعت 11:23  توسط احسان نصری  | 

عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد
لیلی و مجنون قصه ی شیرین تری دارد

دیوان حافظ را شبی صد دفعه می بوسی
هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد

حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت
- عاشق که باشی – بیت های محشری دارد

با خواندن بعضی غزل ها تازه می فهمی
هر شاعری در سینه اش پیغمبری دارد

حرفِ دلت را با غزل حالی کنی سخت است
شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد

بهمن صباغ زاده


برچسب‌ها: اشعار, غزل, بهمن صباغ زاده
+ نوشته شده در  شنبه یازدهم آذر ۱۳۹۱ساعت 13:38  توسط احسان نصری  | 

با این که دل بدون تو تنها نمی شود
با این که عشقت از سر من وا نمی شود

اما هنوز شعر نمک ناشناس تو
از پای سفره غزلم پا نمی شود

وقتی دوباره پنجره خیس چشم من
باآفتاب چشم تو ارضا نمی شود

وقتی دو حرف لعنتی جدول دلت
من می شود ، تو می شود و ما نمی شود

دیگر به چشم هیچ کسی زل نمی زنم
دیگر شبیه چشم تو پیدا نمی شود

بهمن صباغ زاده


برچسب‌ها: اشعار, غزل, بهمن صباغ زاده
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۱ساعت 13:52  توسط احسان نصری  |