از خیر قَدَر، قضا گذشته
کار دلم از دعا گذشته

شب‌های بلند بی عبادت
در حسرت ربنا گذشته

سلطان شده روز بعد، هرکس
از کوی تو چون گدا گذشته

گیرم که گذشت آه از حال
حالا چه کنیم با گذشته

طوری ز خطای ما گذر کرد
ماندیم ندیده یا گذشته

تصمیم به توبه تا گرفتم
فرمود: گذشته‌ها گذشته

هرجا که رسید گریه کردیم
آب از سر چشم ما گذشته

در راه نجات امت خویش
از خون خودش خدا گذشته

میخی که رسیده از مدینه
از سینه‌ی کربلا گذشته

یک تیر به حلق اصغرت خورد
از حنجر او سه تا گذشته

وا شد دهن کمان و حرفش
از گوش، هجا هجا گذشته

از روی تن تو یک نفر نه
یک لشکر بی‌حیا گذشته

عباس کجاست تا ببیند
بر خواهر او چه‌ها گذشته

ابوالفضل عصمت پرست


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, ابوالفضل عصمت پرست
+ نوشته شده در  دوشنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۱ساعت 9:56  توسط احسان نصری  | 

ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت
بی‌قرارِ بی‌قرار آمد، قرارش را نداشت

سال‌ها پا در رکاب حضرت خورشید بود
بر رکاب اما سوار کهنه‌کارش را نداشت

بر رکاب خود نگین سرخ خاتم را ندید
بر رکاب خود نگین شاهوارش را نداشت

خوب یادش بود وقتی رهسپار جنگ شد 
دشت تاب گام‌های استوارش را نداشت

لحظه‌هایی را که بی او از سفر برگشته بود
لحظه‌هایی را که اصلا انتظارش را نداشت

یال‌هایش گیسوانی غوطه‌ور در خاک و خون
چشم‌هایش چشمه‌ای که اختیارش را نداشت

اسب بی صاحب شبیه کشتی بی ناخداست
صاحبش را، هستی‌اش را، اعتبارش را نداشت

پیکر خود را به خون آسمان آغشته کرد
طاقت دل کندن از دار و ندارش را نداشت

اسب‌ها در قتله‌گاه آسیمه سر می‌تاختند
کاش شرم دیدن ایل و تبارش را نداشت

پیکری صد پاره از آوردگاه آورده بود
که حساب زخم‌های بی‌شمارش را نداشت

کاش دُلدُل بود و دِل دِل کردنش را می‌شنید
لحظه‌ای که حیدرِ بی ذوالفقارش را نداشت

بال‌هایش را همان جا باز کرد و جان سپرد
آرزویی غیر مردن در کنارش را نداشت

احمد علوی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, احمد علوی
+ نوشته شده در  یکشنبه نهم شهریور ۱۳۹۹ساعت 12:24  توسط احسان نصری  | 

مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی

سحر نسیم گذشت از سر مزار شهیدان
هنوز در پی بویی که می‌رسد به مشامی

یکی حسین امیرش شد و چه خوب امیری
یکی حسین امامش شد و چه خوب امامی

یکی بدون زره مرگ را گرفت در آغوش
یکی نماز تو را شد سپر بدون کلامی

یکی سیاه ولی روسپید؛ چون تو گرفتی
سر غلام به دامان خود چه حسن ختامی

یکی علی شد و اکبر شد و چه ماه منیری
یکی عمو شد و سقّا شد و چه ماه تمامی

به روی نیزه و در باد، گیسوان پریشان
چنان شدند که باقی نماند کوفه و شامی

دلم به حسرت یا لیتنا رسید و نگاهم
به سر در حرم افتاد، اُدخلوا بِسلامی...

مهدی جهاندار


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, مهدی جهاندار
+ نوشته شده در  شنبه یکم شهریور ۱۳۹۹ساعت 18:0  توسط احسان نصری  | 

اگرچه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست

حسین، پیش تو انگار در کنار علی ست
کسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیست

زلال علقمه، در حسرت تو می‌سوزد
کنار آبی و لب‌های تفته ‌ات تر نیست

به زیر سایه ‌ی دست تو می‌نشست، حسین
چه سایه‌ ای و چه دستی! شگفت‌آور نیست؟

حدیث غیرتت آری شگفت‌آور بود
که گفته ‌است که دست تو، آب‌آور نیست؟

شکست، بعد تو پشت حسین فاطمه، آه!
حسین مانده و مقتل، علی اکبر نیست

حسین مانده و قنداقه‌ ی علی اصغر
حسین مانده و شش ماهه ‌ای که دیگر نیست

نمانده است به دست حسین از گل‌ها
گلی پس از تو، دریغا! گلی که پرپر نیست

هزار سال از آن ظهر داغ می‌گذرد
هنوز روضه‌ی جانبازیَت، مکرّر نیست

قسم به مادرت امّ‌ البنین! امامی تو
اگرچه مادر تو، دختر پیمبر نیست

مرتضی امیری اسفندقه


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, مرتضی امیری اسفندقه
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۷ساعت 13:23  توسط احسان نصری  | 

ای شعر از این آه نفسگیر بگو
از ظهر به خون خفته ی تقدیر بگو

از حال علی اصغر اگر پرسیدند
از تیزی پیکان سر تیر بگو

حسنا محمدزاده


برچسب‌ها: اشعار, رباعی, ایام محرم, حسنا محمدزاده
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۷ساعت 22:0  توسط احسان نصری  | 

سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد

حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد

دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید
موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد

ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا...
یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد

سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنه‌ی آب آوری باشد

با آن‌همه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد

شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه
اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد

اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و برِ گم گشته‌ی بی‌یاوری باشد

خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد
چشمش به دنبال علی اصغری باشد

وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضه‌های مادری باشد

وای از دل زینب که باید روضه‌اش امشب
«بابا! مرا این بار با خود می‌بری؟» باشد

بابا! مرا با خود ببر، می‌ترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد

باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم
در راه خار و سنگ‌های بدتری باشد

باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟

قاسم صرافان


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, قاسم صرافان
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۷ساعت 12:3  توسط احسان نصری  | 

آتش چقدر رنگ پریده است در تنور!
امشب مگر سپیده دمیده است در تنور؟

این ردّ پای قافله ی داغ لاله هاست؟
یا خون آفتاب چکیده ا‌ست در تنور؟

این گلفروش کیست که یک ریز و بی امان
شیپور رستخیز دمیده‌ است در تنور

چون جسم پاره پاره ی در خون تپیده اش
فریاد او بریده بریده ا‌ست در تنور

از دودمان فتنه ی خاکستری، خسی
خورشید را به شعله کشیده ا‌ست در تنور

جز آسمان ابری این شام کوفه سوز
خورشیدِ سربریده که دیده‌ است در تنور؟

دنبال طفل گم شده انگار بارها
با آن سرِ بریده دویده ا‌ست در تنور

امشب چو گل شکفته ای از هم، مگر گلی
گلبوسه از لبان تو چیده ا‌ست در تنور؟

در بوسه های خواهر تو جان نهفته بود
جانی که بر لب تو رسیده ا‌ست در تنور

آن شب که ماهتاب، تو را می گریست زار
دیدم که رنگ شعله پریده‌ است‌ در تنور

محمدعلی مجاهدی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, محمدعلی مجاهدی
+ نوشته شده در  دوشنبه دهم مهر ۱۳۹۶ساعت 0:51  توسط احسان نصری  | 

با لبان تشنه آن ساعت که افتادی به خاک
لَم تَقُل شیئا سِوا: قُم یا اخا! أدرِک اخاک!

مشک دور از دست گریان است و قدری دورتر
مانده بر صحرا لبی خندان و جسمی چاک چاک

عِندَما کُلُ یَرَونَ المَوتَ اَحلی مِن عَسَل
خاک گلگون را نمی‌شویند جز با خون پاک

کلُّ مَن فِی الموکبِ قالَ خُذینی یا سُیوف
تشنگان عشق را از جان فدا کردن چه باک؟

یَلمَعُ النُّور الذی سَمّاهُ مصباحَ الهُدی
تا قیامت می‌درخشد این چراغ تابناک

داوری عادل تر از تاریخ در تاریخ نیست
نور هرگز در شب ظلمت نمی‌گردد هلاک

فاضل نظری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, فاضل نظری
+ نوشته شده در  جمعه هفتم مهر ۱۳۹۶ساعت 23:26  توسط احسان نصری  | 

حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد

سیاه بود و سیاهی هر آنچه می دیدی
تو را سپرد به آیینه، رو سپیدت کرد

چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه حسین؟
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد

به دست و پای تو بار چه قفل ها که نبود!
حسین آمد و سرشار از کلیدت کرد

جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان
عجب تشرف سبزی! جنون مریدت کرد

نصیب هر کس و ناکس نمی شود این بخت
قرار بود بمیری، خدا شهیدت کرد

نه پیشوند و نه پسوند، حر حری تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد

مرتضی امیری اسفندقه


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, مرتضی امیری اسفندقه
+ نوشته شده در  سه شنبه چهارم مهر ۱۳۹۶ساعت 0:1  توسط احسان نصری  | 

حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی

غریب تا که نمانَد حسین بی‌عباس
به جای خواهری آن جا، برادری کردی

گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین
چه خواهری تو برادر، که مادری کردی

تو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدر
تو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردی

پس از حسین، چه بر تو گذشت وارث درد!
به خون نشستی و در خون، شناوری کردی

پس از حسین، تو بودی که شرح عصمت را
که روز واقعه را یاد آوری کردی

به روی نیزه، سر آفتاب را دیدی
ولی شکست نخوردیّ و سروری کردی

چه زخم ها که نزَد خطبه ات به خفّاشان
زبان گشودی و روشن، سخنوری کردی

زبان نبود، خودِ ذوالفقارِ مولا بود
سخن درست بگویم، تو حیدری کردی

حسینِ دیگری آن جا پس از حسین شکُفت
تو با حسین پس از او، برابری کردی

تویی مفسّر آن رستخیز ناگاهان
یگانه قاصد امّت پیمبری کردی

بَدَل به آینه شد، خاک کربلا با تو
تو کیمیاگری و کیمیاگری کردی

حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی

مرتضی امیری اسفندقه


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, مرتضی امیری اسفندقه
+ نوشته شده در  جمعه بیست و سوم مهر ۱۳۹۵ساعت 14:29  توسط احسان نصری  | 

یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد
یا گر دهد پیمبر ابتر نمی دهد

حتی اگرچه فیض الهی به هیچ کس
غیر از رسول سوره ی کوثر نمی دهد

دختر در این قبیله تجلی کوثر است
بیخود خدا به فاطمه دختر نمی دهد

زینب یگانه است و خدا هم به فاطمه
تا زینب است دختر دیگر نمی دهد

زینب رشیده ایست که بر شانه ی کسی
تکیه به غیر شانه ی حیدر نمی دهد

زینب شکوه خواهریش را در عالمین
دست کسی به غیر برادر نمی دهد

او مظهر صفات جلالی حیدر است
یعنی به راحتی به کسی سر نمی دهد

زینب همان کسی است که در راه عفتش
عباس می دهد نخ معجر نمی دهد

علی اکبر لطیفیان


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, علی اکبر لطیفیان
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و یکم مهر ۱۳۹۵ساعت 20:54  توسط احسان نصری  | 

دهان جُربزه را سخت وا گذاشته است
سری که سر به سرِ نیزه ها گذاشته است

قدش بلندتر از ماست ده سر و گردن
کسی که روی سر خویش پا گذاشته است

بنا نبود سر از نی درآوَرَد آواز
خداش خیر دهد کاین بنا گذاشته است

چه تاجر است که سرمایه اش سر است و شگفت
که اصلِ مایه همان ابتدا گذاشته است

سیاه مستیِ آن ساقیِ مبارز بین
که دستِ خویش نداند کجا گذاشته است

شگفت مملکتا! این مگر عروسی کیست؟
که این قبیله، خود از خون حنا گذاشته است

فریب خورده کسی، کاین حماسه ی بشکوه
تباه کرده و جای عزا گذاشته است

وگر که اشک بریزیم گریه ی شوق است
از آنچه بر لب ما مرحبا گذاشته است

حسین جنتی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, حسین جنتی
+ نوشته شده در  سه شنبه بیستم مهر ۱۳۹۵ساعت 19:54  توسط احسان نصری  | 

تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم
ببین که حال دلم شد خراب عزیز دلم

نفس نفس نزن این گونه ای همه نفسم
مکن تو مادر خود را عذاب عزیز دلم

تو رو به قبله شدی از عطش وَ می گردد
برای تو جگر آب، آب عزیز دلم

هنوز راه نیفتاده ای مبارز من
مکن برای شهادت شتاب عزیز دلم

بگو که تیر سه شعبه میان این همه یل
تو را نموده چرا انتخاب عزیز دلم؟

نگو که می شود آخر محاسن بابا
به خون حلق ظریفت خضاب عزیز دلم

نشد دعای دلم مستجاب اما
دعای حرمله شد مستجاب عزیز دلم

میلاد حسنی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, میلاد حسنی
+ نوشته شده در  شنبه هفدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 20:55  توسط احسان نصری  | 

بلا کشیده فقط از بلا خبر دارد
هر آنکه شد به بلا مبتلا خبر دارد

فقط سه ساله کبود است جای جای تنش
فقط رقیه از این ماجرا خبر دارد

هزار مرتبه پرسید و پاسخی نشنید:
کسی ز حال پدر جانِ ما خبر دارد؟

غریب نیست میان خرابه، زینب هست
که آشنا فقط از آشنا خبر دارد

به عمه گفت: گمانم پدر نمی داند...
به گریه گفت: عزیزم! چرا... خبر دارد!

از آنچه بر تو گذشته است کربلا تا شام
تنش جدا و سرش هم جدا خبر دارد

سیدمسعود طباطبائی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, سیدمسعود طباطبائی
+ نوشته شده در  سه شنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 20:55  توسط احسان نصری  | 

از حالِ زارِ نامه برت حرف می زنند
از این سفیر در به درت حرف می زنند

در مسجدی که عطر علی می وزد از آن
از بی نمازی پدرت حرف می زنند

نیزه فروش هایِ نظرتنگِ چشم شور
از قد و قامت پسرت حرف می زنند

کار از بهای گندم ری هم گذشته است
از قیمتِ سرِ قمرت حرف می زنند
دیدم کنیزهای دم بختِ بی جحاز
از دختران در سفرت حرف می زنند

دیدم که در محله ی خورجین فروش ها
خولی و شمر پشت سرت حرف می زنند
 
وحید قاسمی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, وحید قاسمی
+ نوشته شده در  یکشنبه یازدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 20:56  توسط احسان نصری  | 

صلح وقتی به معنی صلح است، که پذیرنده سنگری دارد
و اگر صلح را قبول نکرد، پشت گرمی به لشگری دارد

و اگر پرچم سفید نداشت، یا به یاران خود امید نداشت
سر به زانوی غم اگر که گذاشت، دامن مهر مادری دارد

دامن مادری اگر که نداشت، چاره دیگری اگر که نداشت
باز در اوج بی کسی هایش، سر در آغوش همسری دارد

سنگری نیست، لشگری هم نیست، چند وقتی ست مادری هم نیست
پشت این مرد ظاهرا خالی ست، نه... که در پشت خنجری دارد

همه درها به روی او بسته، همه درها به روی او بسته
همه درها به روی او... اما همچنان رو به غم دری دارد

زنی آمد میان بیت نشست، کاسه زهر را گرفت به دست
به خیالش که خانه تاریخ، شیشه های مشجری دارد

هرچه گشتم میان باطل و حق، هیچ حرفی به غیر جنگ نبود
ای لغت نامه ها قبول کنید صلح معنای دیگری دارد

محمدحسین ملکیان

السلام علیک یا حسن مجتبی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, محمدحسین ملکیان
+ نوشته شده در  پنجشنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۴ساعت 16:32  توسط احسان نصری  | 

جارو نکن عزیز من این خانه را به زور
بر دامنت نگیر دو دردانه را به زور

بگذار موی دخترمان را چنان که هست
دستت نگیر فاطمه جان شانه را به زور

بنشین کنار بی کسی ام چون نمی شود
آباد کرد خانه ی ویرانه را به زور

پژمرده ای و از همه ی اسم های تو
یادآور است روی تو "ریحانه" را به زور

مردی که کنده بود در قلعه را ز جا
وا می کند پس از تو در خانه را به زور

ساقی پر است جام نفس بعد فاطمه
دیگر نزن تعارف پیمانه را به زور...

حسین زحمتکش

شهادت مظلومانه حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد


برچسب‌ها: اشعار, غزل, حسین زحمتکش
+ نوشته شده در  سه شنبه دوازدهم اسفند ۱۳۹۳ساعت 21:41  توسط احسان نصری  | 

یک به یک سرهای سبز از روی تن ها ریخته
بر زمین چون برگ گل دست و سر و پا ریخته

این بیابان روزگاری لاله زاری می شود
بس که خون عاشقان بر خاک صحرا ریخته

اهل دل در سر سپردن بی نیازند از کلام
خون خود را هر که اینجا با یک ایما ریخته

هیچ کس غیر از خود یوسف نمیداند که چیست
آتش عشقی که بر جان زلیخا ریخته

رود میریزد به دریا غالبا! اما ببین
در کنار علقمه دریا به دریا ریخته

من یقین دارم خدا با خلق خاک کربلا
خاک خود را اینچنین بر فرق دنیا ریخته

گفت موسی: کاشکی می شد خدا را دید و حق
نوری از خورشید نی در طور سینا ریخته

نور خورشید اغلب از بالا به پایین بوده است
در تنور خولی از پایین به بالا ریخته

کی کسی سمت پیمبرزاده سنگ انداخته ست؟!
حتما اینجا کیسه ای از نان مولا ریخته

تا نگوید کس «اناالمجنون» نمیداند که چیست-
ارزش اشکی که از چشمان لیلا ریخته

خوش به حال هر که عمر و جان و مال خویش را
زیر پای تک تک اولاد زهرا ریخته

اصغر عظيمي مهر


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, اصغر عظيمي مهر
+ نوشته شده در  یکشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۳ساعت 19:5  توسط احسان نصری  | 

اصلا حسين جنس غمش فرق مي كند
اين راه عشق، پيچ و خمش فرق مي كند

اينجا گدا هميشه طلبكار مي شود
اينجا كه آمدي كرمش فرق مي‌كند

شاعر شدم براي سرودن برايشان
اين خانواده محتشمش فرق مي كند

صد مرده زنده مي شود از ذكر يا حسين
عيساي خانواده دمش فرق مي كند

از نوع ويژگي دعا زير قبه اش
معلوم مي شود حرمش فرق مي كند

تنها نه اينكه جنس غمش، جنس ماتمش
حتي سياهي علمش فرق مي كند

با پاي نيزه روي زمين راه مي رود
خورشيد كاروان قدمش فرق مي كند

من از "حسينُ منّي" پيغمبر خدا
فهميده ام حسين همه اش فرق مي كند

علی زمانیان


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, علی زمانیان
+ نوشته شده در  شنبه دهم آبان ۱۳۹۳ساعت 17:53  توسط احسان نصری  | 

اي تير، خطا كن! هدفت قلب رباب است
يا حنجره ی سوخته ی تشنه ی‌ آب است؟

كوتاه بيا تير سه شعبه، كمي آرام
هوهو نكن اين شاپرك تب زده خواب است

او آب طلب كرده فقط، چيز زيادي است؟
گيرم كه ندادند ولي اين چه جواب است؟

رنگش كه پريده، دو لبش مثل دو چوب است
نه، تير! تو نه، چاره ی كارش فقط آب است

اين طفل گناهي كه نكرده كمي انصاف
اينجاست،‌ ببينيد كه حالش چه خراب است

اين مرثيه را ختم كنيد آي جماعت
يك جرعه نه، يك قطره دهيدش كه ثواب است

سید محمد بابامیری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, سید محمد بابامیری
+ نوشته شده در  جمعه نهم آبان ۱۳۹۳ساعت 18:47  توسط احسان نصری  | 

شمشیر برهنه... آسمان... مرد... زمین
تلفیق هزار بغض و یک درد... زمین

از کعبه به سمت کربلا جاری شد
ما را به کجای قصه آورد زمین؟

حسنا محمدزاده


برچسب‌ها: اشعار, رباعی, ایام محرم, حسنا محمدزاده
+ نوشته شده در  چهارشنبه هفتم آبان ۱۳۹۳ساعت 13:15  توسط احسان نصری  | 

چند روزی می شود می سوزم اما هیچکس
دردهایم را نمی فهمد در اینجا هیچکس

از سرِ شب عهد کردم با تمام زخمها
جز به بابایم نگویم حرف خود با هیچکس

مثل بابا، مثل عمه، مثل سقا، مثل... نه!
من هم از جایی زمین خوردم که حتی هیچکس

دیگر امشب طاقتم طاق است ای شلاقها
هرچه پیش آید خوش آید یا پدر یا هیچکس

باید از غصه بمیرم، دستهایی مهربان
روزگاری دور من بودند و حالا هیچکس

قول داده می رسد امشب و یا نزدیک صبح
مطمئن باشید دیگر می روم تا هیچکس...

ناله هایم، گریه هایم، زخم پایم، گوشها...
صورتم را هم نبیند صبح فردا هیچکس

من قسم خوردم به این گیسو و این لبهای سرخ
مثل تو بابا نمی آید به دنیا هیچکس

علیرضا لک


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, علیرضا لک
+ نوشته شده در  سه شنبه ششم آبان ۱۳۹۳ساعت 14:30  توسط احسان نصری  | 

روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه
نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه

این چه خورشیدِ غریبی است که با حالِ نزار
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه

باغبانی است عجب، آن که در آن دشتِ بلا
به خزانی ثمرش رفت، ولی قولش نه

شیرمردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه

جان من برخیِ «آن مرد» که در شط فرات
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه

هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین
ای دمش گرم، سرش رفت، ولی قولش نه

حسین جنتی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, حسین جنتی
+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم آبان ۱۳۹۳ساعت 11:16  توسط احسان نصری  | 

یا حسین
در جواب یارخواهی ات
صبر می کنیم
خیمه ها که خوب سوخت
روی آتشش برای هر که یارتان شود
قیمه می پزیم...

احسان پرسا


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, ایام محرم, احسان پرسا
+ نوشته شده در  یکشنبه چهارم آبان ۱۳۹۳ساعت 12:55  توسط احسان نصری  | 

دیدنت در همه ی راه معما شده است
تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است؟

دیدنت سخت ولی سخت تر از آن این است
باز هم حرمله سرگرم تماشا شده است

باورم نیست که بالای سرم می خندی
دل من سوخته تر از دل لیلا شده است

ساربانی که نگین پدرت را دارد
چند روزی است در این قافله پیدا شده است

حجم تیری که علمدار زمین گیرش شد
باورم نیست که در حنجره ات جا شده است

کاش آرام رَوَد قافله تا راه روی
بعد من نوبت لالایی زهرا شده است

کاش آرام رَوَد تا که نیفتی از نی
ولی افسوس سر رأس تو دعوا شده است

نیزه داری که تو را می برد این را می گفت
باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است

حسن لطفی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, حسن لطفی
+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 16:44  توسط احسان نصری  | 

آن مرد عاشق بود. آن بازي عشق و آن حريف خدا. دور، دور آخر بود و بازي به دستخون رسيده بود. آن مرد زمين را سبز مي خواست. دل را سبز مي خواست و انسان را سبز، زيرا بهشت سبز است و روح سبز و ايمان سبز...
اما سبزي را بهايي است به غايت سرخ، و بازي به غايتش رسيده بود، به غايتي سرخ. و از اين رو بود كه آن مرد، سرخ را برگزيد، كه عشق سرخ است و آتش سرخ و عصيان سرخ.
و از ميان تمامي سرخان، خون را برگزيد. نه اين خون رام آرام سر به زير فروتن را، آن خون عاصي عاشق را. آن خون كه فواره است و فرياد. او خون خويش را برگزيد كه بازي سخت سرخ و سخت خونين بود.
تركش كنيد و تنهايش بگذاريد كه شما را ياراي ياري او نيست. اين بازي آخر است و نه جوشن به كار مي آيد و نه نيزه و نه شمشير و نه سپر. ديگر نه طمع بهشت و نه ترس دوزخ و نه هول رستاخيز. برويد و برداريد و بگريزيد.
ديگر پيراهنتان پاره نخواهد شد، تنتان، پاره پاره خواهد شد. كيست؟
كيست كه با تن پاره پاره بماند؟ ديگر غنيمتي نصيبتان نخواهد شد، قلب شرحه شرحه تان،غنيمت ديگران خواهد شد. كيست؟ كيست كه با قلب شرحه شرحه بماند؟
اين عزيمت را ديگر بازگشتي نيست، زيرا كه آن يار، گلو را بريده دوست دارد و سر را بر نيزه و خون را پاشيده بر آسمان. كيست؟ كيست كه با گلوي بريده و خون پاشيده بر آسمان، بماند؟
وقتي بنده ايد و او مالك، بازي اين همه سخت نيست.
وقتي عابديد و او معبود، بازي اين همه سخت نيست.
اما آن زمان كه عاشقيد و او معشوق، يا آن هنگامه كه او عاشق است و شما معشوق، بازي اين چنين سخت است و اين چنين سرخ و اين چنين خونين. و بازي عاشقي را نخواهيد برد، جز به بهاي خون خويش.
آن مرد حسين بود و آن بازي كربلا و آن يار، خدا.

عرفان نظرآهاری


برچسب‌ها: عرفان نظرآهاری, ایام محرم, داستان های ساده اما قشنگ
+ نوشته شده در  جمعه هفدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 16:21  توسط احسان نصری  | 

دوباره ماه محرّم، دوباره بوی حسین
دوباره بر سر هر كوچه گفت و گوی حسین

بیا به دسته ی ما نوحه ی جنون سر كن
كه می رویم شباشب، به جست و جوی حسین

حسین، وارث كشف و شهود غار حراست
چه های و هوی محمّد، چه های و هوی حسین

نبسته اند به روی حسین، هرگز آب
فرات، آب ننوشید از گلوی حسین

فرات، تشنه ی لب های تفته جوشش بود
فرات، آب شد از شرم، رو به روی حسین

قتیل قبله همیشه به یاد می مانَد
بیا كه مهر نماز است، خاك كوی حسین

چنین كه در دل من ،داغ كربلا جاری ست
شهید می شوم از هُرم آرزوی حسین

طلوع می كند آخر طلیعه ی موعود
مسیر قبله عوض می شود، به سوی حسین

علیرضا قزوه


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, علیرضا قزوه
+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 14:5  توسط احسان نصری  | 

بیا مسافر من ساده از سفر برگرد
که هست جاده محراب پر خطر برگرد

مگر نمی شنوی تو صدای دزدان را
که گرد قافله هستند در گذر برگرد

تمام کوچه مسجد شکاف شمشیر است
بیا به اسم تو ای شاه از سفر برگرد

اگر چه خواهش من را نمی دهی پاسخ
بیا به خواهش غازی و قفل در برگرد

چه کس نماز سحر را شکسته می خواند
بیا نماز قضا کن و این سحر برگرد

اردشیر آقایی

ایام سوگواری شهادت امیرالمومنین علی علیه سلام ثسلیت باد


برچسب‌ها: اشعار, غزل, اردشیر آقایی
+ نوشته شده در  دوشنبه هفتم مرداد ۱۳۹۲ساعت 17:46  توسط احسان نصری  | 

جایی که یاس هست و کسی بو نمی کند
جایی که بغض هست و کسی رو نمی کند

جایی که دست شیر خدا بسته می شود
کس احترام ساحت بانو نمی کند

اینجا مدینه است که جز مردم اش کسی
آتش به آشیان پرستو نمی کند

وقتی که بیت وحی پر از شعله می شود
دیگر لگد که رحم به پهلو نمی کند

اینجاست مادری که قریب دو ماه و نیم
از زخم شانه، شانه به گیسو نمی کند

بانوی آفتاب، خدایا که هیچوقت
مانند شمع سوخته سو سو نمی کند

اینها همه کنار... ولی هیچ مادری
با بازوی شکسته که جارو نمی کند...

مهدی صفی یاری

شهات حضرت زهرا (س) تسلیت باد


برچسب‌ها: اشعار, غزل, مهدی صفی یاری
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۹۲ساعت 10:12  توسط احسان نصری  | 

نباشید همانند انسانهائی که برای حسین عزاداری می کنند و بر سرو صورت می زنند و اشک می ریزند و همگام با یزید برای حسین شام غریبان می گیرند و پرونده حسین را می بندند .

دکتر علی شریعتی


برچسب‌ها: دکتر علی شریعتی, ایام محرم
+ نوشته شده در  دوشنبه ششم آذر ۱۳۹۱ساعت 19:25  توسط احسان نصری  | 

نشسته سايه ای از آفتاب بر رويش
به روی شانه طوفان رهاست گيسويش

 

ز دوردست سواران دوباره می‌آيند
كه بگذرند به اسبان خويش از رويش

كجاست يوسف مجروح پيرهن چاكم
كه باد از دل صحرا می‌آورد بويش

كسی بزرگ تر از امتحان ابراهيم
كسی چنان كه به مذبح بريد چاقويش

نشسته است كنارش كسی كه می گريد
كسی كه دست گرفته به روی پهلويش

هزار مرتبه پرسيده ام ز خود او كيست
كه اين غريب نهاده است سر به زانويش

كسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است
كجای حادثه افتاده است بازويش

كسی كه با لب خشك و ترك ترك شده اش
نشسته تير به زير كمان ابرويش

كسی است وارث اين دردها كه چون كوه است
عجب كه كوه ز ماتم سپيد شد مويش

عجب كه كوه شده چون نسيم سرگردان
كه عشق می كشد از هر طرف به هر سويش

طلوع می‌كند اكنون به روی نيزه سری
به روی شانه طوفان رهاست گيسويش

فاضل نظری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, فاضل نظری
+ نوشته شده در  جمعه سوم آذر ۱۳۹۱ساعت 12:40  توسط احسان نصری  | 

نگو!
نگو که سوار تو مرده است،
ای پريشانی يالهايت،
سرآغاز آشوب آسمان و زمين!
آرام بگير در اين دشتهای بی سمضربه اسبان.
بگذار خون خشک شده بر گردنت را بشويم.
کاش باز نگشته بودی!
تا اميد بازگشت سوارت،
ادامه زندگی را بهانه باشد.
نگو!
نگو که سوار تو مرده است.

 

علی صالحی بافقی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, ایام محرم, علی صالحی بافقی
+ نوشته شده در  چهارشنبه یکم آذر ۱۳۹۱ساعت 19:41  توسط احسان نصری  | 

فریاد بزن که کربلا ماتم نیست
میراث حسین، درد و داغ و غم نیست

جان مایه نهضت حسینی این است:
هر کس که به ظلم تن دهد، آدم نیست

رضا اسماعیلی


برچسب‌ها: اشعار, رباعی, ایام محرم, رضا اسماعیلی
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۱ساعت 12:38  توسط احسان نصری  | 

یک پیرزن از دختری غمگین کشیدند
بر روی پیشانیش از بس چین کشیدند

 

سیلاب اشکی تلخ را بر روی گونه
با قصد حذف خنده ای شیرین کشیدند

بر روی دریا آب را بستند و از رود
یک خط فرضی بین کفر و دین کشیدند

بو برده از این فاجعه عالم که خنجر
روی اقاقی های عطرآگین کشیدند

ترس از شناسایی شان در آیه می رفت
خطی به روی واژه (ظالین) کشیدند

نقاشها این سوی بوم اسبی که زخمی ست
آن سوی بوم افتاده ای از زین کشیدند

ظلمت گرفت این دشت را، گویی از آنروز
خورشید را از آسمان پایین کشیدند

جواد منفرد


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, جواد منفرد
+ نوشته شده در  شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ساعت 23:46  توسط احسان نصری  | 

آب را گِل نکُنید
شاید از دور علمدارِ حسین
مشکِ طفلان بر دوش
زخم و خون بر اندام
می رِسَد تا که از این آب روان
پُر کُنَد مشکِ تهی
بِبَرَد جرعه یِ آبی برساند به حرم
تا علی اصغرِ  بی شیرِ رباب
نَفَسَش تازه شَوَد
و بخوابد آرام

آب را گِل نکُنید
که عزیزانِ حسین
همگی خیره به راهند که ساقی آید
و به انگشتِ کَرَم
گره کورِ عطش بگشاید

آب را گِل نکُنید
که در این نزدیکی
عابدی تشنه لب و بیمارست
در تب و گریه اسیر
عمه اش این دو سه شب
تا سحر بیدار است

آب را گِل نکُنید
که بُوَد مهریه ی مادرشان
نه همین آب
که هر جایِ دگر رودی و نهری جاریست
مهر زهرای بتولست.
از اینست که من می گویم:
آب را گل نکنید
آب را گل نکنید
آب را گل نکنید...

ياسر قرباني


برچسب‌ها: ایام محرم
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۱ساعت 11:51  توسط احسان نصری  | 

وقتی که حسین را تو "سین" می‌خوانی
در تعزیه، روضه حزین می‌خوانی

 

یعنی که حماسه را غلط می‌فهمی
وقتی که ز کوه، اینچنین می‌خوانی!

رضا اسماعیلی


برچسب‌ها: اشعار, رباعی, ایام محرم, رضا اسماعیلی
+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۰ساعت 16:4  توسط احسان نصری  | 

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

 

پدرش چیز زیادی که نمی خواست، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟

با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد

خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد؟

خون حیدر به رگش، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد

شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد

زیر خورشید نشسته، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد

علیرضا لک


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, علیرضا لک
+ نوشته شده در  جمعه یازدهم آذر ۱۳۹۰ساعت 10:57  توسط احسان نصری  | 

پرسید: چرا؟
هفتاد و دو دلیل آوردی
جهان، مجاب شد.

 

حميدرضا شكارسري


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, ایام محرم, حمیدرضا شکارسری
+ نوشته شده در  چهارشنبه نهم آذر ۱۳۹۰ساعت 12:59  توسط احسان نصری  | 

راستی آیا
کودکان کربلا، تکلیفشان تنها
دائما تکرار مشقِ آب! آب!
مشقِ بابا آب بود؟

 

قیصر امین پور


برچسب‌ها: اشعار, شعر نو, ایام محرم, قیصر امین پور
+ نوشته شده در  یکشنبه ششم آذر ۱۳۹۰ساعت 22:54  توسط احسان نصری  | 

در قبایل عرب همواره جنگ بود، اما مکه "زمین حرام" بود و ماه های رجب، ذی القعده، ذی الحجه و محرم "زمان حرام". دو قبیله که با هم می جنگیدند، تا وارد ماه حرام می شدند، جنگ را موقتا تعطیل می کردند. اما برای آنکه اعلام کنند که در حال جنگند و این آرامش از سازش نیست، ماه حرام رسیده است و چون بگذرد جنگ ادامه خواهد یافت، سنت بود که بر قبه ی خیمه ی فرمانده ی قبیله پرچم سرخی می افراشتند تا دوستان، دشمنان و مردم، همه بدانند که جنگ پایان نیافته است.

آنها که به کربلا می روند، می بینند که (به ظاهر) جنگ با پیروزی یزید پایان گرفته و بر جنگ، آرامش مرگ سایه افکنده است. اما می بینند که بر قبه ی آرامگاه حسین، پرچم سرخی در اهتزاز است:

"بگذار این سال های حرام بگذرد"

دکترعلی شریعتی


برچسب‌ها: دکتر علی شریعتی, ایام محرم
+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم آذر ۱۳۹۰ساعت 12:35  توسط احسان نصری  |