از خیر قَدَر، قضا گذشته
کار دلم از دعا گذشته
شبهای بلند بی عبادت
در حسرت ربنا گذشته
سلطان شده روز بعد، هرکس
از کوی تو چون گدا گذشته
گیرم که گذشت آه از حال
حالا چه کنیم با گذشته
طوری ز خطای ما گذر کرد
ماندیم ندیده یا گذشته
تصمیم به توبه تا گرفتم
فرمود: گذشتهها گذشته
هرجا که رسید گریه کردیم
آب از سر چشم ما گذشته
در راه نجات امت خویش
از خون خودش خدا گذشته
میخی که رسیده از مدینه
از سینهی کربلا گذشته
یک تیر به حلق اصغرت خورد
از حنجر او سه تا گذشته
وا شد دهن کمان و حرفش
از گوش، هجا هجا گذشته
از روی تن تو یک نفر نه
یک لشکر بیحیا گذشته
عباس کجاست تا ببیند
بر خواهر او چهها گذشته
ابوالفضل عصمت پرست
برچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
ابوالفضل عصمت پرست
+
نوشته شده در دوشنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۱ساعت 9:56  توسط احسان نصری
|
ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت
بیقرارِ بیقرار آمد، قرارش را نداشت
سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود
بر رکاب اما سوار کهنهکارش را نداشت
بر رکاب خود نگین سرخ خاتم را ندید
بر رکاب خود نگین شاهوارش را نداشت
خوب یادش بود وقتی رهسپار جنگ شد
دشت تاب گامهای استوارش را نداشت
لحظههایی را که بی او از سفر برگشته بود
لحظههایی را که اصلا انتظارش را نداشت
یالهایش گیسوانی غوطهور در خاک و خون
چشمهایش چشمهای که اختیارش را نداشت
اسب بی صاحب شبیه کشتی بی ناخداست
صاحبش را، هستیاش را، اعتبارش را نداشت
پیکر خود را به خون آسمان آغشته کرد
طاقت دل کندن از دار و ندارش را نداشت
اسبها در قتلهگاه آسیمه سر میتاختند
کاش شرم دیدن ایل و تبارش را نداشت
پیکری صد پاره از آوردگاه آورده بود
که حساب زخمهای بیشمارش را نداشت
کاش دُلدُل بود و دِل دِل کردنش را میشنید
لحظهای که حیدرِ بی ذوالفقارش را نداشت
بالهایش را همان جا باز کرد و جان سپرد
آرزویی غیر مردن در کنارش را نداشت
احمد علوی
برچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
احمد علوی
+
نوشته شده در یکشنبه نهم شهریور ۱۳۹۹ساعت 12:24  توسط احسان نصری
|
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
سحر نسیم گذشت از سر مزار شهیدان
هنوز در پی بویی که میرسد به مشامی
یکی حسین امیرش شد و چه خوب امیری
یکی حسین امامش شد و چه خوب امامی
یکی بدون زره مرگ را گرفت در آغوش
یکی نماز تو را شد سپر بدون کلامی
یکی سیاه ولی روسپید؛ چون تو گرفتی
سر غلام به دامان خود چه حسن ختامی
یکی علی شد و اکبر شد و چه ماه منیری
یکی عمو شد و سقّا شد و چه ماه تمامی
به روی نیزه و در باد، گیسوان پریشان
چنان شدند که باقی نماند کوفه و شامی
دلم به حسرت یا لیتنا رسید و نگاهم
به سر در حرم افتاد، اُدخلوا بِسلامی...
مهدی جهاندار
برچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
مهدی جهاندار
+
نوشته شده در شنبه یکم شهریور ۱۳۹۹ساعت 18:0  توسط احسان نصری
|
اگرچه مادر تو، دختر پیمبر نیستکسی حسینِ علی را چنین برادر نیستحسین، پیش تو انگار در کنار علی ستکسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیستزلال علقمه، در حسرت تو میسوزدکنار آبی و لبهای تفته ات تر نیستبه زیر سایه ی دست تو مینشست، حسینچه سایه ای و چه دستی! شگفتآور نیست؟حدیث غیرتت آری شگفتآور بودکه گفته است که دست تو، آبآور نیست؟شکست، بعد تو پشت حسین فاطمه، آه!حسین مانده و مقتل، علی اکبر نیستحسین مانده و قنداقه ی علی اصغرحسین مانده و شش ماهه ای که دیگر نیستنمانده است به دست حسین از گلهاگلی پس از تو، دریغا! گلی که پرپر نیستهزار سال از آن ظهر داغ میگذردهنوز روضهی جانبازیَت، مکرّر نیستقسم به مادرت امّ البنین! امامی تواگرچه مادر تو، دختر پیمبر نیستمرتضی امیری اسفندقهبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
مرتضی امیری اسفندقه
+
نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۷ساعت 13:23  توسط احسان نصری
|
ای شعر از این آه نفسگیر بگواز ظهر به خون خفته ی تقدیر بگواز حال علی اصغر اگر پرسیدنداز تیزی پیکان سر تیر بگوحسنا محمدزادهبرچسبها:
اشعار,
رباعی,
ایام محرم,
حسنا محمدزاده
+
نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۷ساعت 22:0  توسط احسان نصری
|
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشدحالا تصور کن به دستش هم، سری باشدحالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگیدر هالهای از گیسویی خاکستری باشددختر دلش پر میکشد، بابا که میآیدموهای شانه کردهاش در معجری باشدای کاش میشد بر تنش پیراهنی زیبا...یا لااقل پیراهن سالمتری باشدسخت است هم شیرین زبان باشی و هم فکرتپیش عموی تشنهی آب آوری باشدبا آنهمه چشم انتظاری باورش سخت استسهمت از آغوش پدر تنها سری باشدشلاق را گاهی تحمل میکند شانهاما نه وقتی شانههای لاغری باشداما نه وقتی تازیانه دست ده نامرددور و برِ گم گشتهی بییاوری باشدخواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آوردچشمش به دنبال علی اصغری باشدوای از دل زینب که باید روز و شب انگاردر پیش چشمش روضههای مادری باشدوای از دل زینب که باید روضهاش امشب«بابا! مرا این بار با خود میبری؟» باشدبابا! مرا با خود ببر، میترسم آن بدمستدر فکر مهمانی و تشت دیگری باشدباید بیایم با تو، در برگشت میترسمدر راه خار و سنگهای بدتری باشدباید بیایم با تو، آخر خسته شد عمهشاید برای او شب راحت تری باشد؟قاسم صرافانبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
قاسم صرافان
+
نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۷ساعت 12:3  توسط احسان نصری
|
آتش چقدر رنگ پریده است در تنور!امشب مگر سپیده دمیده است در تنور؟این ردّ پای قافله ی داغ لاله هاست؟یا خون آفتاب چکیده است در تنور؟این گلفروش کیست که یک ریز و بی امانشیپور رستخیز دمیده است در تنورچون جسم پاره پاره ی در خون تپیده اشفریاد او بریده بریده است در تنوراز دودمان فتنه ی خاکستری، خسیخورشید را به شعله کشیده است در تنورجز آسمان ابری این شام کوفه سوزخورشیدِ سربریده که دیده است در تنور؟دنبال طفل گم شده انگار بارهابا آن سرِ بریده دویده است در تنورامشب چو گل شکفته ای از هم، مگر گلیگلبوسه از لبان تو چیده است در تنور؟در بوسه های خواهر تو جان نهفته بودجانی که بر لب تو رسیده است در تنورآن شب که ماهتاب، تو را می گریست زاردیدم که رنگ شعله پریده است در تنورمحمدعلی مجاهدیبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
محمدعلی مجاهدی
+
نوشته شده در دوشنبه دهم مهر ۱۳۹۶ساعت 0:51  توسط احسان نصری
|
با لبان تشنه آن ساعت که افتادی به خاکلَم تَقُل شیئا سِوا: قُم یا اخا! أدرِک اخاک!مشک دور از دست گریان است و قدری دورترمانده بر صحرا لبی خندان و جسمی چاک چاکعِندَما کُلُ یَرَونَ المَوتَ اَحلی مِن عَسَلخاک گلگون را نمیشویند جز با خون پاککلُّ مَن فِی الموکبِ قالَ خُذینی یا سُیوفتشنگان عشق را از جان فدا کردن چه باک؟یَلمَعُ النُّور الذی سَمّاهُ مصباحَ الهُدیتا قیامت میدرخشد این چراغ تابناکداوری عادل تر از تاریخ در تاریخ نیستنور هرگز در شب ظلمت نمیگردد هلاکفاضل نظریبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
فاضل نظری
+
نوشته شده در جمعه هفتم مهر ۱۳۹۶ساعت 23:26  توسط احسان نصری
|
حسین آمد و آزاد از یزیدت کردخلاص از قفس وعده و وعیدت کردسیاه بود و سیاهی هر آنچه می دیدیتو را سپرد به آیینه، رو سپیدت کردچه گفت با تو در آن لحظه های تشنه حسین؟کدام زمزمه سیراب از امیدت کردبه دست و پای تو بار چه قفل ها که نبود!حسین آمد و سرشار از کلیدت کردجنون تو را به مرادت رساند ناگاهانعجب تشرف سبزی! جنون مریدت کردنصیب هر کس و ناکس نمی شود این بختقرار بود بمیری، خدا شهیدت کردنه پیشوند و نه پسوند، حر حری توحسین آمد و آزاد از یزیدت کردمرتضی امیری اسفندقهبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
مرتضی امیری اسفندقه
+
نوشته شده در سه شنبه چهارم مهر ۱۳۹۶ساعت 0:1  توسط احسان نصری
|
حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردیحسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردیغریب تا که نمانَد حسین بیعباسبه جای خواهری آن جا، برادری کردیگذشتی از همه چیزت به پای عشق حسینچه خواهری تو برادر، که مادری کردیتو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدرتو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردیپس از حسین، چه بر تو گذشت وارث درد!به خون نشستی و در خون، شناوری کردیپس از حسین، تو بودی که شرح عصمت راکه روز واقعه را یاد آوری کردیبه روی نیزه، سر آفتاب را دیدیولی شکست نخوردیّ و سروری کردیچه زخم ها که نزَد خطبه ات به خفّاشانزبان گشودی و روشن، سخنوری کردیزبان نبود، خودِ ذوالفقارِ مولا بودسخن درست بگویم، تو حیدری کردیحسینِ دیگری آن جا پس از حسین شکُفتتو با حسین پس از او، برابری کردیتویی مفسّر آن رستخیز ناگاهانیگانه قاصد امّت پیمبری کردیبَدَل به آینه شد، خاک کربلا با توتو کیمیاگری و کیمیاگری کردیحسین بود و تو بودی، تو خواهری کردیحسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردیمرتضی امیری اسفندقهبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
مرتضی امیری اسفندقه
+
نوشته شده در جمعه بیست و سوم مهر ۱۳۹۵ساعت 14:29  توسط احسان نصری
|
یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهدیا گر دهد پیمبر ابتر نمی دهدحتی اگرچه فیض الهی به هیچ کسغیر از رسول سوره ی کوثر نمی دهددختر در این قبیله تجلی کوثر استبیخود خدا به فاطمه دختر نمی دهدزینب یگانه است و خدا هم به فاطمهتا زینب است دختر دیگر نمی دهدزینب رشیده ایست که بر شانه ی کسیتکیه به غیر شانه ی حیدر نمی دهدزینب شکوه خواهریش را در عالمیندست کسی به غیر برادر نمی دهداو مظهر صفات جلالی حیدر استیعنی به راحتی به کسی سر نمی دهدزینب همان کسی است که در راه عفتشعباس می دهد نخ معجر نمی دهدعلی اکبر لطیفیانبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
علی اکبر لطیفیان
+
نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم مهر ۱۳۹۵ساعت 20:54  توسط احسان نصری
|
دهان جُربزه را سخت وا گذاشته استسری که سر به سرِ نیزه ها گذاشته استقدش بلندتر از ماست ده سر و گردنکسی که روی سر خویش پا گذاشته استبنا نبود سر از نی درآوَرَد آوازخداش خیر دهد کاین بنا گذاشته استچه تاجر است که سرمایه اش سر است و شگفتکه اصلِ مایه همان ابتدا گذاشته استسیاه مستیِ آن ساقیِ مبارز بینکه دستِ خویش نداند کجا گذاشته استشگفت مملکتا! این مگر عروسی کیست؟که این قبیله، خود از خون حنا گذاشته استفریب خورده کسی، کاین حماسه ی بشکوهتباه کرده و جای عزا گذاشته استوگر که اشک بریزیم گریه ی شوق استاز آنچه بر لب ما مرحبا گذاشته استحسین جنتیبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
حسین جنتی
+
نوشته شده در سه شنبه بیستم مهر ۱۳۹۵ساعت 19:54  توسط احسان نصری
|
تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلمببین که حال دلم شد خراب عزیز دلمنفس نفس نزن این گونه ای همه نفسممکن تو مادر خود را عذاب عزیز دلمتو رو به قبله شدی از عطش وَ می گرددبرای تو جگر آب، آب عزیز دلمهنوز راه نیفتاده ای مبارز منمکن برای شهادت شتاب عزیز دلمبگو که تیر سه شعبه میان این همه یلتو را نموده چرا انتخاب عزیز دلم؟نگو که می شود آخر محاسن بابابه خون حلق ظریفت خضاب عزیز دلمنشد دعای دلم مستجاب امادعای حرمله شد مستجاب عزیز دلممیلاد حسنیبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
میلاد حسنی
+
نوشته شده در شنبه هفدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 20:55  توسط احسان نصری
|
بلا کشیده فقط از بلا خبر داردهر آنکه شد به بلا مبتلا خبر داردفقط سه ساله کبود است جای جای تنشفقط رقیه از این ماجرا خبر داردهزار مرتبه پرسید و پاسخی نشنید:کسی ز حال پدر جانِ ما خبر دارد؟غریب نیست میان خرابه، زینب هستکه آشنا فقط از آشنا خبر داردبه عمه گفت: گمانم پدر نمی داند...به گریه گفت: عزیزم! چرا... خبر دارد!از آنچه بر تو گذشته است کربلا تا شامتنش جدا و سرش هم جدا خبر داردسیدمسعود طباطبائیبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
سیدمسعود طباطبائی
+
نوشته شده در سه شنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 20:55  توسط احسان نصری
|
از حالِ زارِ نامه برت حرف می زننداز این سفیر در به درت حرف می زننددر مسجدی که عطر علی می وزد از آناز بی نمازی پدرت حرف می زنندنیزه فروش هایِ نظرتنگِ چشم شوراز قد و قامت پسرت حرف می زنندکار از بهای گندم ری هم گذشته استاز قیمتِ سرِ قمرت حرف می زننددیدم کنیزهای دم بختِ بی جحازاز دختران در سفرت حرف می زننددیدم که در محله ی خورجین فروش هاخولی و شمر پشت سرت حرف می زنند وحید قاسمیبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
وحید قاسمی
+
نوشته شده در یکشنبه یازدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 20:56  توسط احسان نصری
|
صلح وقتی به معنی صلح است، که پذیرنده سنگری داردو اگر صلح را قبول نکرد، پشت گرمی به لشگری داردو اگر پرچم سفید نداشت، یا به یاران خود امید نداشتسر به زانوی غم اگر که گذاشت، دامن مهر مادری دارددامن مادری اگر که نداشت، چاره دیگری اگر که نداشتباز در اوج بی کسی هایش، سر در آغوش همسری داردسنگری نیست، لشگری هم نیست، چند وقتی ست مادری هم نیستپشت این مرد ظاهرا خالی ست، نه... که در پشت خنجری داردهمه درها به روی او بسته، همه درها به روی او بستههمه درها به روی او... اما همچنان رو به غم دری داردزنی آمد میان بیت نشست، کاسه زهر را گرفت به دستبه خیالش که خانه تاریخ، شیشه های مشجری داردهرچه گشتم میان باطل و حق، هیچ حرفی به غیر جنگ نبودای لغت نامه ها قبول کنید صلح معنای دیگری داردمحمدحسین ملکیانالسلام علیک یا حسن مجتبیبرچسبها:
اشعار,
غزل,
محمدحسین ملکیان
+
نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۴ساعت 16:32  توسط احسان نصری
|
جارو نکن عزیز من این خانه را به زوربر دامنت نگیر دو دردانه را به زوربگذار موی دخترمان را چنان که هستدستت نگیر فاطمه جان شانه را به زوربنشین کنار بی کسی ام چون نمی شودآباد کرد خانه ی ویرانه را به زورپژمرده ای و از همه ی اسم های تویادآور است روی تو "ریحانه" را به زورمردی که کنده بود در قلعه را ز جاوا می کند پس از تو در خانه را به زورساقی پر است جام نفس بعد فاطمهدیگر نزن تعارف پیمانه را به زور...حسین زحمتکششهادت مظلومانه حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت بادبرچسبها:
اشعار,
غزل,
حسین زحمتکش
+
نوشته شده در سه شنبه دوازدهم اسفند ۱۳۹۳ساعت 21:41  توسط احسان نصری
|
یک به یک سرهای سبز از روی تن ها ریختهبر زمین چون برگ گل دست و سر و پا ریختهاین بیابان روزگاری لاله زاری می شودبس که خون عاشقان بر خاک صحرا ریختهاهل دل در سر سپردن بی نیازند از کلامخون خود را هر که اینجا با یک ایما ریختههیچ کس غیر از خود یوسف نمیداند که چیستآتش عشقی که بر جان زلیخا ریختهرود میریزد به دریا غالبا! اما ببیندر کنار علقمه دریا به دریا ریختهمن یقین دارم خدا با خلق خاک کربلاخاک خود را اینچنین بر فرق دنیا ریختهگفت موسی: کاشکی می شد خدا را دید و حقنوری از خورشید نی در طور سینا ریختهنور خورشید اغلب از بالا به پایین بوده استدر تنور خولی از پایین به بالا ریختهکی کسی سمت پیمبرزاده سنگ انداخته ست؟!حتما اینجا کیسه ای از نان مولا ریختهتا نگوید کس «اناالمجنون» نمیداند که چیست-ارزش اشکی که از چشمان لیلا ریختهخوش به حال هر که عمر و جان و مال خویش رازیر پای تک تک اولاد زهرا ریختهاصغر عظيمي مهربرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
اصغر عظيمي مهر
+
نوشته شده در یکشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۳ساعت 19:5  توسط احسان نصری
|
اصلا حسين جنس غمش فرق مي كنداين راه عشق، پيچ و خمش فرق مي كنداينجا گدا هميشه طلبكار مي شوداينجا كه آمدي كرمش فرق ميكندشاعر شدم براي سرودن برايشاناين خانواده محتشمش فرق مي كندصد مرده زنده مي شود از ذكر يا حسينعيساي خانواده دمش فرق مي كنداز نوع ويژگي دعا زير قبه اشمعلوم مي شود حرمش فرق مي كندتنها نه اينكه جنس غمش، جنس ماتمشحتي سياهي علمش فرق مي كندبا پاي نيزه روي زمين راه مي رودخورشيد كاروان قدمش فرق مي كندمن از "حسينُ منّي" پيغمبر خدافهميده ام حسين همه اش فرق مي كندعلی زمانیانبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
علی زمانیان
+
نوشته شده در شنبه دهم آبان ۱۳۹۳ساعت 17:53  توسط احسان نصری
|
اي تير، خطا كن! هدفت قلب رباب استيا حنجره ی سوخته ی تشنه ی آب است؟كوتاه بيا تير سه شعبه، كمي آرامهوهو نكن اين شاپرك تب زده خواب استاو آب طلب كرده فقط، چيز زيادي است؟گيرم كه ندادند ولي اين چه جواب است؟رنگش كه پريده، دو لبش مثل دو چوب استنه، تير! تو نه، چاره ی كارش فقط آب استاين طفل گناهي كه نكرده كمي انصافاينجاست، ببينيد كه حالش چه خراب استاين مرثيه را ختم كنيد آي جماعتيك جرعه نه، يك قطره دهيدش كه ثواب استسید محمد بابامیریبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
سید محمد بابامیری
+
نوشته شده در جمعه نهم آبان ۱۳۹۳ساعت 18:47  توسط احسان نصری
|
شمشیر برهنه... آسمان... مرد... زمینتلفیق هزار بغض و یک درد... زمیناز کعبه به سمت کربلا جاری شدما را به کجای قصه آورد زمین؟حسنا محمدزادهبرچسبها:
اشعار,
رباعی,
ایام محرم,
حسنا محمدزاده
+
نوشته شده در چهارشنبه هفتم آبان ۱۳۹۳ساعت 13:15  توسط احسان نصری
|
چند روزی می شود می سوزم اما هیچکسدردهایم را نمی فهمد در اینجا هیچکساز سرِ شب عهد کردم با تمام زخمهاجز به بابایم نگویم حرف خود با هیچکسمثل بابا، مثل عمه، مثل سقا، مثل... نه!من هم از جایی زمین خوردم که حتی هیچکسدیگر امشب طاقتم طاق است ای شلاقهاهرچه پیش آید خوش آید یا پدر یا هیچکسباید از غصه بمیرم، دستهایی مهربانروزگاری دور من بودند و حالا هیچکسقول داده می رسد امشب و یا نزدیک صبحمطمئن باشید دیگر می روم تا هیچکس...ناله هایم، گریه هایم، زخم پایم، گوشها...صورتم را هم نبیند صبح فردا هیچکسمن قسم خوردم به این گیسو و این لبهای سرخمثل تو بابا نمی آید به دنیا هیچکسعلیرضا لکبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
علیرضا لک
+
نوشته شده در سه شنبه ششم آبان ۱۳۹۳ساعت 14:30  توسط احسان نصری
|
روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نهنیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نهاین چه خورشیدِ غریبی است که با حالِ نزارپای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نهباغبانی است عجب، آن که در آن دشتِ بلابه خزانی ثمرش رفت، ولی قولش نهشیرمردی که در آن واقعه هفتاد و دو باردستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نهجان من برخیِ «آن مرد» که در شط فراتتیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نههر طرف می نگری نامِ حسین است و حسینای دمش گرم، سرش رفت، ولی قولش نهحسین جنتیبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
حسین جنتی
+
نوشته شده در دوشنبه پنجم آبان ۱۳۹۳ساعت 11:16  توسط احسان نصری
|
یا حسیندر جواب یارخواهی اتصبر می کنیمخیمه ها که خوب سوختروی آتشش برای هر که یارتان شودقیمه می پزیم...احسان پرسابرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
ایام محرم,
احسان پرسا
+
نوشته شده در یکشنبه چهارم آبان ۱۳۹۳ساعت 12:55  توسط احسان نصری
|
دیدنت در همه ی راه معما شده است
تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است؟
دیدنت سخت ولی سخت تر از آن این است
باز هم حرمله سرگرم تماشا شده است
باورم نیست که بالای سرم می خندی
دل من سوخته تر از دل لیلا شده است
ساربانی که نگین پدرت را دارد
چند روزی است در این قافله پیدا شده است
حجم تیری که علمدار زمین گیرش شد
باورم نیست که در حنجره ات جا شده است
کاش آرام رَوَد قافله تا راه روی
بعد من نوبت لالایی زهرا شده است
کاش آرام رَوَد تا که نیفتی از نی
ولی افسوس سر رأس تو دعوا شده است
نیزه داری که تو را می برد این را می گفت
باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است
حسن لطفیبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
حسن لطفی
+
نوشته شده در یکشنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 16:44  توسط احسان نصری
|
آن مرد عاشق بود. آن بازي عشق و آن حريف خدا. دور، دور آخر بود و بازي به دستخون رسيده بود. آن مرد زمين را سبز مي خواست. دل را سبز مي خواست و انسان را سبز، زيرا بهشت سبز است و روح سبز و ايمان سبز...
اما سبزي را بهايي است به غايت سرخ، و بازي به غايتش رسيده بود، به غايتي سرخ. و از اين رو بود كه آن مرد، سرخ را برگزيد، كه عشق سرخ است و آتش سرخ و عصيان سرخ.
و از ميان تمامي سرخان، خون را برگزيد. نه اين خون رام آرام سر به زير فروتن را، آن خون عاصي عاشق را. آن خون كه فواره است و فرياد. او خون خويش را برگزيد كه بازي سخت سرخ و سخت خونين بود.
تركش كنيد و تنهايش بگذاريد كه شما را ياراي ياري او نيست. اين بازي آخر است و نه جوشن به كار مي آيد و نه نيزه و نه شمشير و نه سپر. ديگر نه طمع بهشت و نه ترس دوزخ و نه هول رستاخيز. برويد و برداريد و بگريزيد.
ديگر پيراهنتان پاره نخواهد شد، تنتان، پاره پاره خواهد شد. كيست؟
كيست كه با تن پاره پاره بماند؟ ديگر غنيمتي نصيبتان نخواهد شد، قلب شرحه شرحه تان،غنيمت ديگران خواهد شد. كيست؟ كيست كه با قلب شرحه شرحه بماند؟
اين عزيمت را ديگر بازگشتي نيست، زيرا كه آن يار، گلو را بريده دوست دارد و سر را بر نيزه و خون را پاشيده بر آسمان. كيست؟ كيست كه با گلوي بريده و خون پاشيده بر آسمان، بماند؟
وقتي بنده ايد و او مالك، بازي اين همه سخت نيست.
وقتي عابديد و او معبود، بازي اين همه سخت نيست.
اما آن زمان كه عاشقيد و او معشوق، يا آن هنگامه كه او عاشق است و شما معشوق، بازي اين چنين سخت است و اين چنين سرخ و اين چنين خونين. و بازي عاشقي را نخواهيد برد، جز به بهاي خون خويش.
آن مرد حسين بود و آن بازي كربلا و آن يار، خدا.
عرفان نظرآهاری
برچسبها:
عرفان نظرآهاری,
ایام محرم,
داستان های ساده اما قشنگ
+
نوشته شده در جمعه هفدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 16:21  توسط احسان نصری
|
دوباره ماه محرّم، دوباره بوی حسین
دوباره بر سر هر كوچه گفت و گوی حسین
بیا به دسته ی ما نوحه ی جنون سر كن
كه می رویم شباشب، به جست و جوی حسین
حسین، وارث كشف و شهود غار حراست
چه های و هوی محمّد، چه های و هوی حسین
نبسته اند به روی حسین، هرگز آب
فرات، آب ننوشید از گلوی حسین
فرات، تشنه ی لب های تفته جوشش بود
فرات، آب شد از شرم، رو به روی حسین
قتیل قبله همیشه به یاد می مانَد
بیا كه مهر نماز است، خاك كوی حسین
چنین كه در دل من ،داغ كربلا جاری ست
شهید می شوم از هُرم آرزوی حسین
طلوع می كند آخر طلیعه ی موعود
مسیر قبله عوض می شود، به سوی حسین
علیرضا قزوهبرچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
علیرضا قزوه
+
نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 14:5  توسط احسان نصری
|
بیا مسافر من ساده از سفر برگرد
که هست جاده محراب پر خطر برگرد
مگر نمی شنوی تو صدای دزدان را
که گرد قافله هستند در گذر برگرد
تمام کوچه مسجد شکاف شمشیر است
بیا به اسم تو ای شاه از سفر برگرد
اگر چه خواهش من را نمی دهی پاسخ
بیا به خواهش غازی و قفل در برگرد
چه کس نماز سحر را شکسته می خواند
بیا نماز قضا کن و این سحر برگرد
اردشیر آقایی
ایام سوگواری شهادت امیرالمومنین علی علیه سلام ثسلیت باد
برچسبها:
اشعار,
غزل,
اردشیر آقایی
+
نوشته شده در دوشنبه هفتم مرداد ۱۳۹۲ساعت 17:46  توسط احسان نصری
|
جایی که یاس هست و کسی بو نمی کند
جایی که بغض هست و کسی رو نمی کند
جایی که دست شیر خدا بسته می شود
کس احترام ساحت بانو نمی کند
اینجا مدینه است که جز مردم اش کسی
آتش به آشیان پرستو نمی کند
وقتی که بیت وحی پر از شعله می شود
دیگر لگد که رحم به پهلو نمی کند
اینجاست مادری که قریب دو ماه و نیم
از زخم شانه، شانه به گیسو نمی کند
بانوی آفتاب، خدایا که هیچوقت
مانند شمع سوخته سو سو نمی کند
اینها همه کنار... ولی هیچ مادری
با بازوی شکسته که جارو نمی کند...
مهدی صفی یاری
شهات حضرت زهرا (س) تسلیت باد
برچسبها:
اشعار,
غزل,
مهدی صفی یاری
+
نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۹۲ساعت 10:12  توسط احسان نصری
|
نباشید همانند انسانهائی که برای حسین عزاداری می کنند و بر سرو صورت می زنند و اشک می ریزند و همگام با یزید برای حسین شام غریبان می گیرند و پرونده حسین را می بندند .
دکتر علی شریعتی
برچسبها:
دکتر علی شریعتی,
ایام محرم
+
نوشته شده در دوشنبه ششم آذر ۱۳۹۱ساعت 19:25  توسط احسان نصری
|
نشسته سايه ای از آفتاب بر رويش
به روی شانه طوفان رهاست گيسويش
ز دوردست سواران دوباره میآيند
كه بگذرند به اسبان خويش از رويش
كجاست يوسف مجروح پيرهن چاكم
كه باد از دل صحرا میآورد بويش
كسی بزرگ تر از امتحان ابراهيم
كسی چنان كه به مذبح بريد چاقويش
نشسته است كنارش كسی كه می گريد
كسی كه دست گرفته به روی پهلويش
هزار مرتبه پرسيده ام ز خود او كيست
كه اين غريب نهاده است سر به زانويش
كسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است
كجای حادثه افتاده است بازويش
كسی كه با لب خشك و ترك ترك شده اش
نشسته تير به زير كمان ابرويش
كسی است وارث اين دردها كه چون كوه است
عجب كه كوه ز ماتم سپيد شد مويش
عجب كه كوه شده چون نسيم سرگردان
كه عشق می كشد از هر طرف به هر سويش
طلوع میكند اكنون به روی نيزه سری
به روی شانه طوفان رهاست گيسويش
فاضل نظری
برچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
فاضل نظری
+
نوشته شده در جمعه سوم آذر ۱۳۹۱ساعت 12:40  توسط احسان نصری
|
نگو!
نگو که سوار تو مرده است،
ای پريشانی يالهايت،
سرآغاز آشوب آسمان و زمين!
آرام بگير در اين دشتهای بی سمضربه اسبان.
بگذار خون خشک شده بر گردنت را بشويم.
کاش باز نگشته بودی!
تا اميد بازگشت سوارت،
ادامه زندگی را بهانه باشد.
نگو!
نگو که سوار تو مرده است.
علی صالحی بافقی
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
ایام محرم,
علی صالحی بافقی
+
نوشته شده در چهارشنبه یکم آذر ۱۳۹۱ساعت 19:41  توسط احسان نصری
|
فریاد بزن که کربلا ماتم نیستمیراث حسین، درد و داغ و غم نیستجان مایه نهضت حسینی این است:هر کس که به ظلم تن دهد، آدم نیسترضا اسماعیلیبرچسبها:
اشعار,
رباعی,
ایام محرم,
رضا اسماعیلی
+
نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۱ساعت 12:38  توسط احسان نصری
|
یک پیرزن از دختری غمگین کشیدند
بر روی پیشانیش از بس چین کشیدند
سیلاب اشکی تلخ را بر روی گونه
با قصد حذف خنده ای شیرین کشیدند
بر روی دریا آب را بستند و از رود
یک خط فرضی بین کفر و دین کشیدند
بو برده از این فاجعه عالم که خنجر
روی اقاقی های عطرآگین کشیدند
ترس از شناسایی شان در آیه می رفت
خطی به روی واژه (ظالین) کشیدند
نقاشها این سوی بوم اسبی که زخمی ست
آن سوی بوم افتاده ای از زین کشیدند
ظلمت گرفت این دشت را، گویی از آنروز
خورشید را از آسمان پایین کشیدند
جواد منفرد
برچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
جواد منفرد
+
نوشته شده در شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ساعت 23:46  توسط احسان نصری
|
آب را گِل نکُنید
شاید از دور علمدارِ حسین
مشکِ طفلان بر دوش
زخم و خون بر اندام
می رِسَد تا که از این آب روان
پُر کُنَد مشکِ تهی
بِبَرَد جرعه یِ آبی برساند به حرم
تا علی اصغرِ بی شیرِ رباب
نَفَسَش تازه شَوَد
و بخوابد آرام
آب را گِل نکُنید
که عزیزانِ حسین
همگی خیره به راهند که ساقی آید
و به انگشتِ کَرَم
گره کورِ عطش بگشاید
آب را گِل نکُنید
که در این نزدیکی
عابدی تشنه لب و بیمارست
در تب و گریه اسیر
عمه اش این دو سه شب
تا سحر بیدار است
آب را گِل نکُنید
که بُوَد مهریه ی مادرشان
نه همین آب
که هر جایِ دگر رودی و نهری جاریست
مهر زهرای بتولست.
از اینست که من می گویم:
آب را گل نکنید
آب را گل نکنید
آب را گل نکنید...
ياسر قرباني
برچسبها:
ایام محرم
+
نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۱ساعت 11:51  توسط احسان نصری
|
وقتی که حسین را تو "سین" میخوانی
در تعزیه، روضه حزین میخوانی
یعنی که حماسه را غلط میفهمی
وقتی که ز کوه، اینچنین میخوانی!
رضا اسماعیلی
برچسبها:
اشعار,
رباعی,
ایام محرم,
رضا اسماعیلی
+
نوشته شده در سه شنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۰ساعت 16:4  توسط احسان نصری
|
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟
با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد؟
خون حیدر به رگش، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد
دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد
شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد
زیر خورشید نشسته، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد
علیرضا لک
برچسبها:
اشعار,
غزل,
ایام محرم,
علیرضا لک
+
نوشته شده در جمعه یازدهم آذر ۱۳۹۰ساعت 10:57  توسط احسان نصری
|
پرسید: چرا؟
هفتاد و دو دلیل آوردی
جهان، مجاب شد.
حميدرضا شكارسري
برچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
ایام محرم,
حمیدرضا شکارسری
+
نوشته شده در چهارشنبه نهم آذر ۱۳۹۰ساعت 12:59  توسط احسان نصری
|
راستی آیا
کودکان کربلا، تکلیفشان تنها
دائما تکرار مشقِ آب! آب!
مشقِ بابا آب بود؟
قیصر امین پور
برچسبها:
اشعار,
شعر نو,
ایام محرم,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در یکشنبه ششم آذر ۱۳۹۰ساعت 22:54  توسط احسان نصری
|
در قبایل عرب همواره جنگ بود، اما مکه "زمین حرام" بود و ماه های رجب، ذی القعده، ذی الحجه و محرم "زمان حرام". دو قبیله که با هم می جنگیدند، تا وارد ماه حرام می شدند، جنگ را موقتا تعطیل می کردند. اما برای آنکه اعلام کنند که در حال جنگند و این آرامش از سازش نیست، ماه حرام رسیده است و چون بگذرد جنگ ادامه خواهد یافت، سنت بود که بر قبه ی خیمه ی فرمانده ی قبیله پرچم سرخی می افراشتند تا دوستان، دشمنان و مردم، همه بدانند که جنگ پایان نیافته است.
آنها که به کربلا می روند، می بینند که (به ظاهر) جنگ با پیروزی یزید پایان گرفته و بر جنگ، آرامش مرگ سایه افکنده است. اما می بینند که بر قبه ی آرامگاه حسین، پرچم سرخی در اهتزاز است:
"بگذار این سال های حرام بگذرد"
دکترعلی شریعتی
برچسبها:
دکتر علی شریعتی,
ایام محرم
+
نوشته شده در چهارشنبه دوم آذر ۱۳۹۰ساعت 12:35  توسط احسان نصری
|