از حالِ زارِ نامه برت حرف می زنند
از این سفیر در به درت حرف می زنند

در مسجدی که عطر علی می وزد از آن
از بی نمازی پدرت حرف می زنند

نیزه فروش هایِ نظرتنگِ چشم شور
از قد و قامت پسرت حرف می زنند

کار از بهای گندم ری هم گذشته است
از قیمتِ سرِ قمرت حرف می زنند
دیدم کنیزهای دم بختِ بی جحاز
از دختران در سفرت حرف می زنند

دیدم که در محله ی خورجین فروش ها
خولی و شمر پشت سرت حرف می زنند
 
وحید قاسمی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, وحید قاسمی
+ نوشته شده در  یکشنبه یازدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 20:56  توسط احسان نصری  | 

با آن که روضه خوانم و می خوانم از شما
فهمیده ام که هیچ نمی دانم از شما

یا ایها العزیز! ذلیل معاصی ام
باید ز شرم چهره بپوشانم از شما

می ترسم از رسیدن آن جمعه ای که من
جای سلام روی بگردانم از شما

رویی نمانده است به چشمت نظر کنم
پس بی دلیل نیست گریزانم از شما

من اصل انتظار تو را برده ام ز یاد
با انتظارهای فراوانم از شما

من نان به نرخ نام تو خورده ام حلال کن
محض رضای ذائقه می خوانم از شما

وحید قاسمی

 


برچسب‌ها: اشعار, غزل, جمعه های انتظار, وحید قاسمی
+ نوشته شده در  جمعه نوزدهم مهر ۱۳۹۲ساعت 20:58  توسط احسان نصری  | 

دارد زمان آمدنت دیر می شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود

وقتی به نامه عملم خیره می شوی
اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود

کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار
در دام چشم های تو تسخیر می شود؟

این کشتی شکسته ی طوفان معصیت
با ذوق دست توست که تعمیر می شود

حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه
با حلقه های زلف تو درگیر می شود

در قطره های اشک قنوت شب شما
عکس ضریح گمشده تکثیر می شود

تقصیر گریه های غریبانه ی شماست
دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود

وحید قاسمی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, جمعه های انتظار, وحید قاسمی
+ نوشته شده در  جمعه سوم خرداد ۱۳۹۲ساعت 20:57  توسط احسان نصری  |