زیر باران بنشینیم که باران خوب است
گم شدن با تو در انبوه خیابان خوب است

با تو بی تابی و بی خوابی و دل مشغولی
با تو حال خوش و احوال پریشان خوب است

روبرویم بنشین و غزلی تازه بخوان
اندکی بوسه پس از شعر فراوان خوب است

لب تو تنگ شراب است و حرام است شراب
گرچه گفتند که نوشیدن پنهان خوب است

چشم می بندی و دستان مرا می گیری
دست در دست تو آسوده و آسان خوب است

موی خود وا کن و بگذار به رویت برسم
گاه گاهی گذر از کفر به ایمان خوب است

شب خوبی ست، بگو حال زیارت داری؟
مستی جاده ی گیلان به خراسان خوب است

نم نم نیمه شب و نغمه ی عبدالباسط
گذر عمر کنار تو... به قرآن خوب است

ناصر حامدی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ناصر حامدی
+ نوشته شده در  یکشنبه دوم آذر ۱۳۹۳ساعت 21:13  توسط احسان نصری  | 

هنوز گرچه صدایت غریب و غمگین است
بلند حرف بزن، گوش شهر سنگین است

بلند حرف بزن ماه بی قرینه، ولی
مراقب سخنت باش، شب خبرچین است

مراقب سخنت باش و کم بگو از عشق
شنیده ام که مجازات عشق سنگین است

اگر به نام تو دستی به آسمان برخاست
گمان مبر که دعا می کنند، نفرین است...

به قدر خوردن یک چای تلخ با من باش
که تلخ با تو عزیزم هنوز شیرین است

مرا به خوب شدن وعده می دهی اما
شنیده ام همه ی وعده ها دروغین است

به حال و روز بد پیش از این چه می‌نالی؟
چه ماجرا که به تقدیرمان پس از این است

ناصر حامدی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ناصر حامدی
+ نوشته شده در  یکشنبه ششم مرداد ۱۳۹۲ساعت 15:42  توسط احسان نصری  | 

من پیر شدم، دیر رسیدی، خبری نیست
مانند من آسیمه سر و دربدری نیست

بسیار برای تو نوشتم غم خود را
بسیار مرا نامه، ولی نامه بری نیست

یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست

حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست

بگذار که درها همگی بسته بمانند
وقتی که نگاهی نگران، پشت دری نیست

بگذار تبر بر کمر شاخه بکوبد
وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست

تلخ است مرا بودن و تلخ است مرا عمر
در شهر به جز مرگ متاع دگری نیست

ناصر حامدی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ناصر حامدی
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 15:40  توسط احسان نصری  |