یک به یک سرهای سبز از روی تن ها ریخته
بر زمین چون برگ گل دست و سر و پا ریخته

این بیابان روزگاری لاله زاری می شود
بس که خون عاشقان بر خاک صحرا ریخته

اهل دل در سر سپردن بی نیازند از کلام
خون خود را هر که اینجا با یک ایما ریخته

هیچ کس غیر از خود یوسف نمیداند که چیست
آتش عشقی که بر جان زلیخا ریخته

رود میریزد به دریا غالبا! اما ببین
در کنار علقمه دریا به دریا ریخته

من یقین دارم خدا با خلق خاک کربلا
خاک خود را اینچنین بر فرق دنیا ریخته

گفت موسی: کاشکی می شد خدا را دید و حق
نوری از خورشید نی در طور سینا ریخته

نور خورشید اغلب از بالا به پایین بوده است
در تنور خولی از پایین به بالا ریخته

کی کسی سمت پیمبرزاده سنگ انداخته ست؟!
حتما اینجا کیسه ای از نان مولا ریخته

تا نگوید کس «اناالمجنون» نمیداند که چیست-
ارزش اشکی که از چشمان لیلا ریخته

خوش به حال هر که عمر و جان و مال خویش را
زیر پای تک تک اولاد زهرا ریخته

اصغر عظيمي مهر


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, اصغر عظيمي مهر
+ نوشته شده در  یکشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۳ساعت 19:5  توسط احسان نصری  |