ای که اخمت به دلم ریخت غم عالم را
خنده ات می بَرَد از سینه دو عالم غم را

برق لب های تو یادآور ِشاتوت و شراب
چشمه ی اشک ِتو بی قدر کند زمزم را

گاه از آن غنچه فقط زخم زبان می ریزی
گاه با بوسه شفابخش کنی مرهم را

بسته ای غنچه ی سرخی به شب گیسویت
کرده ای باز رها خرمن ابریشم را

"نرگست عربده جوی و لبت افسوس کنان"
با همین هاست که دیوانه کنی آدم را

بهمن صباغ زاده


برچسب‌ها: اشعار, غزل, بهمن صباغ زاده
+ نوشته شده در  جمعه یازدهم مرداد ۱۳۹۲ساعت 16:58  توسط احسان نصری  |