اشک، لب های پُر از زخم مرا تر می کرد
عوض بوسه فقط زخم زبان می خوردم
با دل تنگ به امید فرج می رفتم
باز با سر به دل سنگ تو بر می خوردم
مست می کردم و دنبال خودم می گشتم
- آنقدر مست - که گاهی به خودم می خوردم
دور باطل زدم و باختم و بازی را -
در همان نقطه ی آغاز به پایان بردم
دَمِ رفتن، نفسی تنگ در آغوشم گیر
چادر گل گلی ات را کفنم کن، مُردم
بهمن صباغ زاده