اگر دری میان ما بود،
می كوفتم
در هم می كوفتم

اگر میان ما دیواری بود،
بالا می رفتم، پایین می آمدم
فرو می ریختم.

اگر كوه بود، دریا بود،
پا می گذاشتم
بر نقشه ی جهان و
نقشه ای دیگر می كشیدم.

اما میان ما هیچ نیست،
هیچ!
و تنها با هیچ
هیچ كاری نمی شود كرد

شهاب مقربین


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, شهاب مقربین
+ نوشته شده در  پنجشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۶ساعت 23:49  توسط احسان نصری  | 

این روزها به هرچه گذشتم کبود بود
هر سایه ای که دست تکان داد، دود بود

این روزها ادامه ی نان و پنیر و چای
اخبار منفجر شده ی صبح زود بود

جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بی وجود بود!

ما همچنان به سایه ای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگی اش تار و پود بود

پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود

دنیا نخواست؟ یا من و تو کم گذاشتیم؟
با من بگو قرار من این ها نبود! بود؟!

عبدالجبار کاکایی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, عبدالجبار کاکایی
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 21:33  توسط احسان نصری  | 

مردم‌ از عطر لباسم‌ می فهمند
که‌ عشق من‌ تویی
از عطر تنم‌ درمیابند که‌ با تو بوده ام
از بازوی‌ خواب‌ رفته ام‌ پی‌ می برند
که‌ زیر سر تو بوده‌ است

نمی توانم‌ پنهان‌ کنم
از نوشته های‌ منوّرم‌ می فهمند
که‌ برای‌ تو نوشته ام
در شعف گام هایم‌ شوق دیدار تو را درمیابند
در سبزینه ی‌ لبانم
نشان بوسه های‌ تو را پیدا می کنند

چگونه‌ می خواهی‌ داستان‌ عاشقانه مان‌ را
از حافظه ی گنجشکان‌ پاک‌ کنی‌
و نگذاری‌ خاطراتشان‌ را منتشر کنند؟

نزار قبانی
ترجمه ی یغما گلرویی


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, نزار قبانی, یغما گلرویی
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۶ساعت 17:50  توسط احسان نصری  | 

لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد

می شد بدانم این که خط سرنوشت من
از دفتر کدام شب تیره وام شد؟

اول دلم فراق تو را سرسری گرفت
وان زخم کوچک دلم آخر جذام شد

گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت
دیگر تمام شد گل سرخم! تمام شد

شعر من از قبیله ی خون است خون من
فواره از دلم زد و آمد کلام شد

ما خون تازه در رگ عشقیم و عشق را
شعر من و شکوه تو رمز الدوام شد

بعد از تو باز عاشقی و باز آه... نه!
این داستان به نام تو اینجا تمام شد

حسین منزوی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, حسین منزوی
+ نوشته شده در  جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۶ساعت 23:19  توسط احسان نصری  | 

آدمی را
توانایی عشق نیست
در عشق می شکند و می میرد

احمدرضا احمدی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, احمدرضا احمدی
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۶ساعت 23:36  توسط احسان نصری  | 

نه مثل کوه محکمم، نه مثل رود جاری ام
نه لایقم به دشمنی، نه آن که دوست داری ام

تو آن نگاه خیره ای در انتظار آمدن
من آن دو پلک خسته که به هم نمی گذاری ام

تو خسته ای و خسته تر منم که هرز می روم
تو از همه فراری و من از خودم فراری ام

زمانه در پی تو بود و لو ندادمت ولی
مرا به بند می کشد به جرم راز داری ام

شناختند عامیان من و تو را به این نشان
تو را به صبر کردنت، مرا به بی قراری ام

چقدر غصه می خورم که هستی و ندارمت
مدام طعنه میزند به بودنم، نداری ام
 
سید تقی سیدی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, سید تقی سیدی
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 18:27  توسط احسان نصری  | 

می خواهی
من را
به بی خبری از خودت
عادت بدهی؟

من
به بی خبری از تو
عادت نمی کنم

من به نبودنت
عادت نمی کنم

به بودنت
عادت نمی کنم

من
فقط می توانم عاشق بشوم
که شده ام

من را
به هیچ چیز از خودت
عادت نده

عادت نمی کنم

افشین یداللهی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, افشین یداللهی
+ نوشته شده در  دوشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۶ساعت 20:27  توسط احسان نصری  | 

نمی گویم همین شبهای ابرآلود برگردی
تو فرصت داری اصلاً تا ابد... تا زود برگردی

تو فرصت داری از هر جای این تقویم بی تاریخ
بدون هیچ مرز، ای عشق نامحدود برگردی!

تو فرصت داری ای زیباترین فردای فرداها!
سحرگاهی که خواهی ماند... خواهی بود... برگردی

به میعاد غزلهایی که کامل می شود با تو
تو باید ای زن کامل! زن موعود! برگردی

بیا موهات سمت باد را تغییر خواهد داد
تو دریایی تو باید بر خلاف رود برگردی

همین یک غنچه باقی مانده از این شاخه ی مریم
همین کافی ست تا یک صبح خیلی زود برگردی...

محمدسعید میرزایی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, محمدسعید میرزایی
+ نوشته شده در  پنجشنبه شانزدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 14:38  توسط احسان نصری  | 

اگر که نتوانم تو را تا ابد ببینم
بدان که همواره تو همراه من خواهی بود
از درون
و از برون
همراه من خواهی بود
بر نوک انگشتانم
بر تیغه های ذهنم
و در میانه ها
در میانه های آنچه که هستم
از آنچه که از من باقی خواهد ماند

چارلز بوکوفسکی


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, چارلز بوکوفسکی
+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 15:1  توسط احسان نصری  | 

حس می کنم کنار تو از خود فراترم
درگیر چشم های تو باشم رهاترم

تنهایی ام کم از غم دلتنگی تو نیست
من هرچه بی قرارترم، بی صداترم

گاهی مقابل تو که می ایستم نرنج!
پیش تو از هر آینه بی ادعاترم

قلبی که کنج سینه ی من می زند تویی
من با غم تو از خود تو آشناترم

هر لحظه اتفاق می افتم بدون تو
از مرگ ها و زلزله ها بی هواترم

حالم بد است... با تو فقط خوب می شوم
خیلی از آنچه فکر کنی مبتلاترم...

اصغر معاذی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, اصغر معاذی
+ نوشته شده در  چهارشنبه هشتم شهریور ۱۳۹۶ساعت 0:9  توسط احسان نصری  | 

مانده ام
چگونه تو را فراموش کنم

اگر تو را فراموش کنم
باید
سال هایی را نیز که با تو بوده ام
فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را
باران را
اسب ها و جاده ها را
باید
دنیا را
زندگی را
و خودم را نیز فراموش کنم

تو
با همه چیز درآمیخته ای...

رسول یونان


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, رسول یونان
+ نوشته شده در  پنجشنبه دوم شهریور ۱۳۹۶ساعت 20:6  توسط احسان نصری  | 

غمش رهایی و خوشحالی اش گرفتاری
هزار خوش دلی آکنده با خود آزاری

درست می شنوی؛ عاشقانه می گویم
بدان که شعر دروغ است و عشق، بیماری

سراغی از تو نگیرم بگو چه کار کنم؟
که جان به لب شدم از قهر و آشتی، آری

به دوست داشتنت افتخار خواهم کرد
ولی کلافه ام از این جنون ادواری

اگر دوباره سراغی گرفتم از تو، نباش
مرا رها کن و خود را بزن به بیزاری

دو روز بی خبرم از تو و نمی میرم
چنین نبود گمانم به خویشتن داری

دلم به زندگی سخت و مرگ راحت بود
مگر تو باز بگویی که دوستم داری

مهدی فرجی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, مهدی فرجی
+ نوشته شده در  چهارشنبه یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 15:24  توسط احسان نصری  |