ساده اما قشنگ
چقدر غصه می خورم که هستی و ندارمت...
نه مثل کوه محکمم، نه مثل رود جاری ام
نه لایقم به دشمنی، نه آن که دوست داری ام
تو آن نگاه خیره ای در انتظار آمدن
من آن دو پلک خسته که به هم نمی گذاری ام
تو خسته ای و خسته تر منم که هرز می روم
تو از همه فراری و من از خودم فراری ام
زمانه در پی تو بود و لو ندادمت ولی
مرا به بند می کشد به جرم راز داری ام
شناختند عامیان من و تو را به این نشان
تو را به صبر کردنت، مرا به بی قراری ام
چقدر غصه می خورم که هستی و ندارمت
مدام طعنه میزند به بودنم، نداری ام
سید تقی سیدی
برچسبها:
اشعار
,
غزل
,
سید تقی سیدی
+
نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 18:27  توسط احسان نصری |
آدرس کانال تلگرام:
sadeamaghashang@
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
نوشته های پیشین
اسفند ۱۴۰۲
بهمن ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
بهمن ۱۴۰۰
آبان ۱۴۰۰
تیر ۱۴۰۰
خرداد ۱۴۰۰
اردیبهشت ۱۴۰۰
فروردین ۱۴۰۰
اسفند ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
آذر ۱۳۹۹
آبان ۱۳۹۹
مهر ۱۳۹۹
شهریور ۱۳۹۹
مرداد ۱۳۹۹
تیر ۱۳۹۹
خرداد ۱۳۹۹
اردیبهشت ۱۳۹۹
فروردین ۱۳۹۹
اسفند ۱۳۹۸
مرداد ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۸
خرداد ۱۳۹۸
اردیبهشت ۱۳۹۸
اسفند ۱۳۹۷
آرشيو
آرشیو موضوعی
اشعار
بریده کتاب
جمعه های انتظار
روزهای جانسوز
رسولان خاموش
بهانه های دلم
داستانهای ساده اما قشنگ
پیوندها
من در شعر نو
پانتومیم چشمانت (احسان نصری)
حوض نقاشی
RSS