درد من این روزها از جنس دردی دیگر استکوچه ات بی من مسیر کوچه گردی دیگر استراه آن راه است و کفش آن کفش و پا آن پا ولی –رهنورد این بار اما رهنوردی دیگر استفرق ما در "آنچه بودیم" است با "آنچه شدیم"تو همان زن هستی و این مرد، مردی دیگر استنقشه ی گنجی که من میخواستم پیش تو نیستظاهرا در سینه ی دریانوردی دیگر استچشمهایت را که بستی با خودم گفتم: جهان –باز هم در آستان جنگ سردی دیگر استدر درونم جنگجویی از نفس افتاده، باز -با وجود این به دنبال نبردی دیگر استوقت خوشحالی ندارم، زندگی من فقط –داغ روی داغ و دردی روی دردی دیگر استاصغر عظیمی مهربرچسبها:
اشعار,
غزل,
اصغر عظيمي مهر
+
نوشته شده در دوشنبه سی ام تیر ۱۳۹۳ساعت 22:15  توسط احسان نصری
|
وقتی نمی رسیشاید پایت راجایی جا گذاشته ای،وقتی نمی شود گذشتباید دوست داشتسید محمد مرکبیانبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
سید محمد مرکبیان
+
نوشته شده در شنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۳ساعت 13:49  توسط احسان نصری
|
سبز بودم که به تیغ هرس انداختی امدست و پا بسته به چنگ هوس انداختی امخواستم پشت و پناهم بشوی اما حیفسپرم کردی و در تیر رس انداختی امجلد بامت شده بودم که تو بالم بدهیبال و پر بسته به کنج قفس انداختی امدر قفس گشته ام انقدر که دورت بزنمدور باطل زدم و از نفس انداختی اممثل یک بچه ی نا خواسته زاییده شدممثل یک مادر ناچار پس انداختی امفواد میرشاه ولدبرچسبها:
اشعار,
غزل,
فواد میرشاه ولد
+
نوشته شده در جمعه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۳ساعت 14:40  توسط احسان نصری
|
گور پدرِ شعرخودت از این همه نیامدنخسته نشدی...؟!سهیل ملکیبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
سهیل ملکی
+
نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۳ساعت 19:47  توسط احسان نصری
|
بدان قدر مرا، مانند من پیدا نخواهد شدکه هر کس با تو باشد غیر من، دیوانه خواهد شدنه ترکم می کند عشقت، نه کاری می دهد دستمجوان بیکار اگر باشد، وبال خانه خواهد شداگر امروز بغضم را، براند شانه های تو...کسی غیر از تو فردا گریه ام را شانه خواهد شدغرورم را شکستی راحت و هرگز نفهمیدیکه «برجی خسته» با پس لرزه ای ویرانه خواهد شدنفهمیدی که وقتی عشق باشد، کرم خاکی هماگر پیله ببافد دور خود، پروانه خواهد شدتو را من زنده خواهم داشت، زیرا عشق من روزیبرای نسلهای بعد ما افسانه خواهد شد...حسین زحمتکشبرچسبها:
اشعار,
غزل,
حسین زحمتکش
+
نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۳ساعت 12:55  توسط احسان نصری
|
زلزله،از شانه ها میاغازدسیل از چشمحریق از دلآه...آدمیزاد و این همه بلای طبیعیطاهره فنیابرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
طاهره فنیا
+
نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۳ساعت 0:20  توسط احسان نصری
|
نامه ات که به دستم رسید، من خواب بودم؛ نامه ات بیدارم کرد. نامه ات ستاره ای بود که نیمه شب در خوابم چکید و ناگهان دیدم که بالشم خیس هزار قطره نور است. دانستم که تو اینجا بوده ای و نامه را خودت آورده ای.رد پای تو روشن است. هر جا که نور هست، تو هستی، خودت گفته ای که نام تو نور است.نامه ات پر از نام بود. پر از نشان و نشانی. نامت رزاق بود و نشانت روزی و روز.گفتی که مهمانی است و گفتی هر که هنوز دلی در سینه دارد دعوت است. گفتی که سفره آسمان پهن است و منتظری تا کسی بیاید و از ظرف داغ خورشید لقمه ای برگیرد.و گفتی هر کس بیاید و جرعه ای نور بنوشد، عاشق می شود.گفتی همین است آن اکسیر، آن معجون آتشین که خاک را به بهشت می برد. و گفتی که از دل کوچک من تا آخرین کوچه کهکشان راهی نیست، اما دم غنیمت است و فرصت کوتاه و گفتی اگر دیر برسیم شاید سفره ات را برچیده باشی، آن وقت شاید تا ابد گرسنه بمانیم...آی فرشته، آی فرشته که روزی دوستم بودی، بلند شو دستم را بگیر و راه را نشانم بده، که سفره پهن است و مهمانی است. مبادا که دیر شود، بیا برویم، من تشنه ام، خورشید می خواهم.عرفان نظرآهاریبرچسبها:
عرفان نظرآهاری,
داستان های ساده اما قشنگ
+
نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۳ساعت 13:54  توسط احسان نصری
|
آسمان دزد است، کشتی حالِ بادش را ندارداو فقط از دزد دریایی نمادش را نداردباز می پرسی که کشتی های من غرق است؟ آریمثل معتادی که خرج اعتیادش را نداردباغ وحشی را تصور کن که می رقصد پلنگیتاب اشک ما و مرگ هم نژادش را نداردبی قرارم مثل وقتی مادری با یک شمارهمی رود تا باجه ها اما سوادش را نداردحکم جنگ آمد تصور کن که سربازی نشستهغیرتش باقی ست اما اعتقادش را نداردآب راکد را که دیدی؟ چون سرش بر سنگ خوردهرود بود و حال شوق امتدادش را ندارددرد یعنی شاعری در دفتر شعرش ببیندمثل سابق دیگر آن احساس شادش را نداردسید سعید صاحب علمبرچسبها:
اشعار,
غزل,
سید سعید صاحب علم
+
نوشته شده در شنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۳ساعت 14:1  توسط احسان نصری
|
برایم بلوز بافتیبرایت...روسریت را باز کن مردها فقط گیسو بافتن بلدند احسان پرسابرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
احسان پرسا
+
نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 15:48  توسط احسان نصری
|
خانم اجازه هست که در قصّه ای جدیدتصمیمتان عوض شود و عاشقم شوید؟آخر تو هیچ وقت قدیمی نمی شویمانند آرزوی خرید لباس عیدآخر تو... بگذریم، چه تغییر می کند؟اوضاع ما دو تا پس ازین مدّت مدیدآنروز یادم است زنِ دستهای توبد جور مردِ دست مرا کرد نا امیدهی نبض دستهای من آنروز می نشستهی پلک چشمهای من آنروز می پریدیادم نرفته است که در قاب عکسِ حوضپوشیده بود عکس تو پیراهن سپیدیادم نرفته است که لبهای قرمزتخون، چکّه چکّه، چکّه شد از چاقویم چکیدمن فکر می کنم که تو را دفن کرده امدر گوشه ی حیاط کنار درخت بیدمن فکر می کنم که شبی سبز می شوداز خون چشم های سیاهت زنی جدیدآب و گلاب، دسته گل صورتی و سرخامروز هم سلام، زن لاغر سپیدآیا اجازه هست در این قصّه ی جدیدتصمیمتان عوض شود و عاشقم شوید؟حامد ابراهيم پوربرچسبها:
اشعار,
غزل,
حامد ابراهيم پور
+
نوشته شده در چهارشنبه هجدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 12:16  توسط احسان نصری
|
در سرم تویی...در چشمم تویی...در قلبم تو..."من" عکس دسته جمعی تو ام...جلیل صفربیگیبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
جلیل صفربیگی
+
نوشته شده در سه شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 14:31  توسط احسان نصری
|
کسی از کوچه ها رد شد، که دارد عطر و بویت رانشانم می دهد باد پریشان، سمت و سویت راهمین کافیست، اینکه باشی و بعد گپ و چاییدو دستت را بگیرم من، و با لبخند رویت را...تو آن پیغمبری هستی که با اعجاز می آیدبکش دستی به موهاتو، در آور گیره مویت رامن و او هر دو عاشق، او اگر آری، چرا من نه؟به آتش میکشانم آخرش ببر پتویت رانه اینکه مرد آن باشم، جنون گل میکند گاهیبه رسم شیر و آهو گاه می خواهم گلویت راگمانم آن زمانی که، تماشا میکنی خود رادر آیینه، خودت عاشق شوی گهگاه اویت راشبیه معبدی هستی، پر از گنجینه ی زیباکه میخواهد ببیند هر کسی یکبار تویت راکسی جز من سزاوار نگاه مهربانت نیستبه دنبال چه می گردی؟ رها کن جستجویت رادرون سینه ام زخمیست کاری، آه کاری کنکه جراحان بیاموزند، ترفند رفویت را"نخواهی خاطرم را هم، من از یادت نمی کاهم"درون سینه دارم تا همیشه آرزویت رامهدی مهدی زادهبرچسبها:
اشعار,
غزل,
مهدی مهدی زاده
+
نوشته شده در شنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۳ساعت 11:54  توسط احسان نصری
|
تلاش بیهوده نکنچنان مرده ای در منکه مسیح هم اگر عبور کند از توبیدار نخواهی شدرضا كاظمىبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
رضا کاظمی
+
نوشته شده در شنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۳ساعت 11:46  توسط احسان نصری
|
به چشم خلق چنان مست و فارغ از بندیکه نیست باورشان بنده ی خداوندیمدام از همه دل می بری ولیکن خودچرا به این همه دلداده دل نمی بندی؟به دامِ کبرِ خود افتادی و شدی شیطانبه دام وسوسه ای از بهشت دل کندیبه خون کشیده ای و می کشی به خون هر دمبرای آنکه بگویی به من هنرمندیچرا به گریه بیفتم که خوب می دانمبه چشم های پر از اشک نیز می خندیمجید صحراکارهابرچسبها:
اشعار,
غزل,
مجید صحراکارها
+
نوشته شده در جمعه سیزدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 13:6  توسط احسان نصری
|
رد این عطر رامی گیرم و می آیم،یا به تو می رسم...یا سر از بهشت در می آورمرضا یاراحمدیبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
رضا یاراحمدی
+
نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 15:15  توسط احسان نصری
|
ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانمباید چه بگویم به پرستار جوانم؟باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم؟وقتی که ندارد خبر از درد نهانم؟تب کرده ام اما نه به تعبیر طبیبانآن تب که گل انداخته بر گونه ی جانمبیماری من عامل بیگانه نداردعشق تو به هم ریخته اعصاب و روانمآخر چه کند با دل من علم پزشکیوقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ستمی ترسم اگر باز شود قفل دهانم-این گرگ پرستار به تلبیس دماسنجامشب بکشد نام تو از زیر زبانممی پرسد و خاموشم و می پرسد و خاموش...چیزی که عیان ست چه حاجت به بیانمبهروز یاسمیبرچسبها:
اشعار,
غزل,
بهروز یاسمی
+
نوشته شده در چهارشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 15:37  توسط احسان نصری
|
مننگرانِ نیامدنت نیستمنگرانم بیایی و من رابا این ابروهایِ گره خوردهگونه هایِ فرو رفتهبا این لبهایِ سیاهپیشانیِ چروکبه جا نیاورینشناسیمننگران نیامدنت نیستمنگرانم بیاییو من را به جا نیاورینشناسی...شهریار بهروزبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
شهریار بهروز
+
نوشته شده در سه شنبه دهم تیر ۱۳۹۳ساعت 15:14  توسط احسان نصری
|
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرمبر شانه ی تنهایی خود سر بگذارماز حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوستناراضی ام، امّا گله ای از تو ندارمدر سینه ام آویخته دستی قفسی راتا حبس نفس های خودم را بشمارماز غربت ام آنقدر بگویم که پس از توحتّی ننشسته ست غباری به مزارمای کشتی جان، حوصله کن می رسد آن روزروزی که تو را نیز به دریا بسپارمنفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشتیک بار به پیراهن تو بوسه بکارمای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دارتا دست خداحافظی اش را بفشارم...فاضل نظریبرچسبها:
اشعار,
غزل,
فاضل نظری
+
نوشته شده در دوشنبه نهم تیر ۱۳۹۳ساعت 15:30  توسط احسان نصری
|
اصلا برو به جهنمآنجا هم بهشت میشود...نسترن وثوقیبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
نسترن وثوقی
+
نوشته شده در یکشنبه هشتم تیر ۱۳۹۳ساعت 14:26  توسط احسان نصری
|
خنده ات ساخت و ساز، اخم تو ویرانی هاگیسوانت گره ی کورِ پریشانی هااشک تو در صدد حمله ی قلبی به من استیورش آورده به من لشکر اشکانی هانقش ابروی تو را جای مدل در سر داشتطاق ها ساخت اگر دولت ساسانی هااز لب سرخ تو حرفی نزدم می ترسمزعفران باد کند دستِ خراسانی هاچشم تو جنگل سبزی ست در آغوش خزرآشنایند به این منظره گیلانی هادرّی و در دل یک مشت پر از مرواریدنادری باز در انبوه فراوانی هاجواد منفردبرچسبها:
اشعار,
غزل,
جواد منفرد
+
نوشته شده در شنبه هفتم تیر ۱۳۹۳ساعت 13:18  توسط احسان نصری
|
شایداین برای بی نهایت مین بار استکه می گویم دوستت دارمبا دارم دارم که آغوش پر نمی شودکمی نزدیکتر بیا خسیس...بهرنگ قاسمیبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
بهرنگ قاسمی
+
نوشته شده در جمعه ششم تیر ۱۳۹۳ساعت 12:53  توسط احسان نصری
|
نمِ باران نشسته روی شعرم... دفترم یعنینمی بینم تو را، ابری ست در چشم تَرم یعنیسرم داغ است و یک کوره تبم، انگار خورشیدمفقط یکریز می گردد جهان دورِ سرم یعنیتو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندمتمام هستی ام نابود شد، بال و پرم یعنینشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتماذان گفتند و من کاری نکردم... کافرم یعنی؟اگر ده سال بر می گشتم از امروز می دیدی که من هم شور دارم عاشقی را از بَرَم یعنیتنِ تو موطِن من بوده پس در سینه پنهان کنپس از من آنچه می ماند به جا؛ خاکسترم یعنینشستم چای خوردم، شعر گفتم، شاملو خواندماگر منظورت این ها بود، خوبم... بهترم یعنیمهدی فرجیبرچسبها:
اشعار,
غزل,
مهدی فرجی
+
نوشته شده در پنجشنبه پنجم تیر ۱۳۹۳ساعت 14:30  توسط احسان نصری
|
اگر مثل آدم خداحافظی كنیغصّه می خوری اما خيالت راحت است.اماجدايی بدون خداحافظی بد استخيلی بديك ديدار ناتمام استذهن ناچار می شود هِی به عقب برگرددو درست يك ذره مانده به آخر متوقف بشود...انگار بروی به سينما و آخر فيلم را نديده باشی...فریبا وفیبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
فریبا وفی
+
نوشته شده در پنجشنبه پنجم تیر ۱۳۹۳ساعت 0:11  توسط احسان نصری
|