ساده اما قشنگ
سبز بودم که به تیغ هرس انداختی ام
سبز بودم که به تیغ هرس انداختی ام
دست و پا بسته به چنگ هوس انداختی ام
خواستم پشت و پناهم بشوی اما حیف
سپرم کردی و در تیر رس انداختی ام
جلد بامت شده بودم که تو بالم بدهی
بال و پر بسته به کنج قفس انداختی ام
در قفس گشته ام انقدر که دورت بزنم
دور باطل زدم و از نفس انداختی ام
مثل یک بچه ی نا خواسته زاییده شدم
مثل یک مادر ناچار پس انداختی ام
فواد میرشاه ولد
برچسبها:
اشعار
,
غزل
,
فواد میرشاه ولد
+
نوشته شده در جمعه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۳ساعت 14:40  توسط احسان نصری |
آدرس کانال تلگرام:
sadeamaghashang@
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
نوشته های پیشین
اسفند ۱۴۰۲
بهمن ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
بهمن ۱۴۰۰
آبان ۱۴۰۰
تیر ۱۴۰۰
خرداد ۱۴۰۰
اردیبهشت ۱۴۰۰
فروردین ۱۴۰۰
اسفند ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
آذر ۱۳۹۹
آبان ۱۳۹۹
مهر ۱۳۹۹
شهریور ۱۳۹۹
مرداد ۱۳۹۹
تیر ۱۳۹۹
خرداد ۱۳۹۹
اردیبهشت ۱۳۹۹
فروردین ۱۳۹۹
اسفند ۱۳۹۸
مرداد ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۸
خرداد ۱۳۹۸
اردیبهشت ۱۳۹۸
اسفند ۱۳۹۷
آرشيو
آرشیو موضوعی
اشعار
بریده کتاب
جمعه های انتظار
روزهای جانسوز
رسولان خاموش
بهانه های دلم
داستانهای ساده اما قشنگ
پیوندها
من در شعر نو
پانتومیم چشمانت (احسان نصری)
حوض نقاشی
RSS