از تو نشان گرفتم و دیدم نشان تویی
من بی‌هوا پریده‌ام و آسمان تویی

ای نقشِ تاک حک شده بر باغِ دامنت
هر جرعه‌ی شراب به هر استکان تویی

تقویم‌ها به شوقِ تو تکرار می‌شوند
بوی خوش بهار پس از هر خزان تویی

از ابتدای عشق تویی تا تمامِ عشق
هم ساربان تو هستی و هم کاروان تویی

در کوره‌راهِ حادثه دل در تو بسته‌ام
طوفان گذشت، جلوه‌ی رنگین‌کمان تویی

ای یار! ای ترانه‌ی شب‌های انتظار!
خوشتر ز شعرِ خواجه کدام است؟ آن تویی

جویا معروفی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, جویا معروفی
+ نوشته شده در  جمعه پانزدهم فروردین ۱۳۹۹ساعت 13:56  توسط احسان نصری  | 

انسانی که آلزایمر می‌گیرد
قدم زدن را
از یاد نمی‌برد
پس چیزی هست
کسی هست
که هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود
شبیه خورشید فردا
که هر روز مرا پیرتر می‌کند
اما یک‌شب با موهای سفید
دوباره از خود خواهم پرسید:
آیا باز او را خواهم دید؟

آریا معصومی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, آریا معصومی
+ نوشته شده در  دوشنبه چهارم فروردین ۱۳۹۹ساعت 11:45  توسط احسان نصری  | 

آمد درست زیر شبستان گل نشست
در بین آن جماعت مغرور شب‌پرست

یک تکه آفتاب؟ نه! یک تکه از بهشت...
حالا درست پشت سر من نشسته است

"چادر نماز گل گلی انداخته به سر"
افتاده از بهشت بر این ارتفاعِ پست

این بیت مطلع غزلی عاشقانه نیست
این چندمین ردیف نمازی خیالی است

گلدسته‌ی اذان و من و های های های
الله اکبر و... اَنَا فی کُلِّ وادِ... مست

سُبحانَ مَن یُمیتُ و یُحیی و لا اله
الّا هُو الَّذی اخَذ العهْدَ فی الَسْت

سُبحان ربِّ هرچه دلم را ز من برید
سُبحان ربِّ هرچه دلم را ز من گسست

(یک پرده باز پشت همین بیت می‌کشیم
او فکر می‌کنیم در این پرده مانده است)

سارا سلام! اشهد ان لا اله... تو
با چشم‌های سرمه‌ای... ان لا اله... مست

دل می‌بری که... حیّ علی... های های های
"هرجا که هست پرتو روی حبیب هست"

بالا بلند! عقد تو را با لبان من
آن شب مگر فرشته‌ای از آسمان نبست؟!

باران جل جل شب خرداد توی پارک
مهرت همان شب... اشهد ان... در دلم نشست

آن شب کبو... (کبو)... کبوتری از بامتان پرید
نم نم نما... (نما)... نماز تو در بغض من شکست

سُبحانَ مَن یُمیتُ و یُحیی و لا اله
الّا هُو الَّذی اخَذ العهْدَ فی الَسْت

سبحان ربِّ هرچه دلم را ز من برید
سبحان ربِّ هرچه دلم را ز من گسست

سُبحان ربی الـْـ... من و سارا... بحمده
سُبحان ربی الــْ... من و سارا دلش شکست

سُبحان ربی الـْـ... من و سارا به هم رسیـ...
سُبحانَ تا به کی من و او دست روی دست؟

زخمم دوباره وا شد و ایاکَ نستعین
تا اهدنا الصـْ... سرای تو راهی نمانده است

(یک پرده باز بین من و او کشیده‌اند
سارا گمانم آن طرف پرده مانده است)

محمدحسین بهرامیان


برچسب‌ها: اشعار, غزل, محمدحسین بهرامیان
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۸ساعت 20:22  توسط احسان نصری  | 

از این وضعیت نجاتم بده!
کمتر زیبا باش‌...

نزار قبانی


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, نزار قبانی
+ نوشته شده در  دوشنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۸ساعت 21:13  توسط احسان نصری  | 

ز شرم گرچه تهی ماند از تو آغوشم
نمی‌شود شب دیدارمان فراموشم

دلم که بود خروشان چو بحر شد خاموش
چو موج گرم صدایت دوید در گوشم

زدی به شانه‌ی من تکیه و ندانستی
که بار غم فتد از رفتن تو بر دوشم

به رنگ بخت منش آفریده است خدا
بیا که مرده‌ی آن گیسوی سیه‌پوشم

گَرَم تو خون جگر داده‌ای حلالم باد
وگر ز جام لبت می کشیده‌ام نوشم

به خویش باز نیارد مرا ز مستی عشق
اگر که بال‌زنان آید از سفر هوشم

نمی‌شود دل دریایی‌ام تهی از شور
اگر به صورت ظاهر فتاده از جوشم

از آن زمان که جدا ماندم از گل رویت
چو بلبلی که خزانش زده‌ست خاموشم

به یک دو حرف کنم مختصر حکایت را
تو را ز یاد نبردم مکن فراموشم...

محمد قهرمان


برچسب‌ها: اشعار, غزل, محمد قهرمان
+ نوشته شده در  جمعه شانزدهم اسفند ۱۳۹۸ساعت 16:7  توسط احسان نصری  | 

من این راه دراز را آمدم
که تو را ببینم
زمین شخم‌زده را دیده‌ام
پاره خشت و ماه بریده را دیده‌ام
شگفت کودکان
و پایمال علف‌ها را دیده‌ام
سایه‌بانی خاک و شعله‌ی آه را دیده‌ام
باد را دیده‌ام؛
و تو را ندیدم

شمس لنگرودی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, شمس لنگرودی
+ نوشته شده در  پنجشنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۸ساعت 14:7  توسط احسان نصری  | 

به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم
پر و بالی تکاندم، خسته از پرواز برگشتم

به سویت آمدم تا خود بگویم راز عشقم را
دل از شرمندگی پر بود و بی ابراز برگشتم

مرا چون موج، دوری از تو ممکن نیست ای ساحل
هزاران بار ترکت کردم اما باز برگشتم

نه مثل ساحران پستم نه چون پیغمبران والا
عصا انداختم بی سحر و بی اعجاز برگشتم

دل از بیهوده گردی‌های سابق کندم و چون گرد
به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم

سجاد سامانی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, سجاد سامانی
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۸ساعت 11:34  توسط احسان نصری  | 

اگر می‌خواهی احساس مرا بدانی
به سایه‌ات نگاه کن
نزدیک به توام
حال که هرگز نمی‌توانم لمست کنم

جمال ثریا
ترجمه‌ی سیامک تقی‌زاده


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, جمال ثريا, سیامک تقی زاده
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۸ساعت 2:19  توسط احسان نصری  | 

نه نگاه هیز دارم، نه جسارت جوانی
که لبی بخواهم از تو به زبان بی‌زبانی

نه جسارتی که یک روز بپرسم از تو نامی
نه شجاعتی که یک شب بدهم به تو نشانی

عطش زمینی‌ام را تب بوسه چینی‌ام را
به چه حیله‌ای بگویم به دو چشم آسمانی

به تبسمی لبم را به تو دادم و ندیدی
چه کنم؟ نگفته بودم سخنی به این عیانی

به سرم زده برایت غزلی بگویم اما
دودلم که می‌گذاری به حساب مهربانی

غلامرضا طریقی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, غلامرضا طریقی
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۸ساعت 19:21  توسط احسان نصری  | 

خانه‌ام را گم کرده‌ام
این جریان هولناک
عطرهای تو در باران
مرا آسوده نمی‌گذارند
پس
باز آی در این فصل بی باران
اقرار می‌کنم
تو را دوست داشتم
تو
همان که مرا با لباس آبی
به عمق تعجب و انکار انبوه برده بودی
من ایستادم
بی دفاع
تو بردی
من ماندم
تو بردی
گفتم: ببر که من دوست دارم
گفتم: رها می‌شوم
از یاد تو
از لباس آبی
قلب من گواه بر تو دارد
دشوار است
فراموشی لبخند تو
تو حتی در هنگام خداحافظی
من را
در راهرو نگاه نمی‌کردی
می‌رفتی می‌رفتی

احمدرضا احمدی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, احمدرضا احمدی
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۸ساعت 22:48  توسط احسان نصری  | 

مرز تنِ تو با وطنِ من زیاد نیست
ویزای سرزمینِ تنِ من زیاد نیست

دریای من! تمام مرا در خودت بگیر
سطحِ جزیره‌ی بدن من زیاد نیست

مشکل گشودنِ گرهِ گیسوان توست
چون دکمه‌های پیرهن من زیاد نیست

یاد تو... عشق تو... غم تو... آرزوی تو...
تعداد مردم وطن من زیاد نیست

صیاد پیرم آه پری فرق تور تو
با رشته رشته‌ی کفن من زیاد نیست

روح هزار ساله‌ی شعرم بخوان مرا
در این زمانه همسخن من زیاد نیست

فانوس خسته‌ی شبِ این ساحلم سحر
برگرد! عمر سوختن من زیاد نیست

محمدسعید میرزایی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, محمدسعید میرزایی
+ نوشته شده در  جمعه سوم خرداد ۱۳۹۸ساعت 20:6  توسط احسان نصری  | 

منم که دوستت دارم
نه مردی که دستش را به نرده‌ها گرفته
نه باران پشت پنجره
منم که دوستت دارم
و غم
بشکه‌های سنگینی را
در دلم جابه‌جا می‌کند.

غلامرضا بروسان


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, غلامرضا بروسان
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۸ساعت 23:3  توسط احسان نصری  | 

قسم به عشق که از عشق من یقینت را
بریده‌اند و عوض کرده‌اند دینت را

منم قرینه‌ی تو نیمه‌ای که گم شده بود
چگونه برده‌ای از یاد خود قرینت را؟

به چشم‌های من آن بوسه حرف آخر بود
چگونه محو کنم حرف آخرینت را؟

بیا و در تن این باغ مرده جاری کن
هوای وسوسه انگیز یاسمینت را

بیا نهان مکن از شاخه‌های حسرت من
میان پیرهنت سیب دست چینت را

چنان صدف که هنوز از هوای موج پر است
هنوز می‌شنوم گام پر طنینت را

مرا بخوان به همین نام تشنه کام شهید
که زندگی کنم آواز دلنشینت را

تو مرد سابق من نیستی عوض شده‌ای
زمانه کشت ابوالفضل پیش ازینت را

ابوالفضل صمدی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ابوالفضل صمدی
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۸ساعت 0:9  توسط احسان نصری  | 

تا چشم کار می‌کند
تو را نمی‌بینم.
از نشان‌هایی که داده‌اند
باید همین دور و برها باشی
زیر همین گوشه از آسمان
که می‌تواند فیروزه‌ای باشد
جایی در رنگهای خلوتِ این شهر
در عطر سنگین همین ماه
که شب بوها را
گیج کرده است
پشت یکی از همین پنجره‌ها
که مرا در خیابانهای در به در این شهر
تکثیر می‌کند.

 

تا به اینجا
تمام نشانی‌ها
درست از آب درآمده است.
آسمان
ماه
شب بوهای گیج
میز صبحانه‌ای در آفتاب نیمروز
فنجان خالی قهوه
ماتیک خوشرنگی
بر فیلتر سیگاری نیم سوخته
دستمال کاغذی‌ای که بوی دستهای تو را می‌دهد
و سایه‌ی خُنکی که مرغابیان
به خُرده نانی که تو بر آن پاشیده‌ای
تک می‌زنند.

می‌بینی که راه را
اشتباه نیامده‌ام.
آنقدر نزدیک شده‌ام
که شبیه تو را دیگر
به ندرت می‌بینم
اما تا چشم کار می‌کند
تو را نمی‌بینم
تو را ندیده‌ام
تو را...

عباس صفاری


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, عباس صفاری
+ نوشته شده در  پنجشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۸ساعت 0:51  توسط احسان نصری  | 

شکوفه کن، بگشا باغ ارغوانت را
بخند تا که نبینم غم نهانت را

بخند ای پری مه‌گرفته! می‌دانم
نگاه عاشقم آزرده کرد جانت را

مرا ببخش که با این هوای توفانیم
شکسته‌ام پروبال پرندگانت را

مرا ببخش که این ابرهای ناآرام
به هم زد آبیِ آرامِ آسمانت را

مرا ببخش که باران نابهنگامم
شکست ساقه‌ی نیلوفر جوانت را

اگر که خواستم از این به بعد می‌گیرم
فقط ز دسته‌ی پروانه‌ها نشانت را

مرا ببخش عزیزم! خدا نگه‌دارت!
نبینم ای گل غمگین من خزانت را

حسن صادقی‌پناه


برچسب‌ها: اشعار, غزل, حسن صادقی پناه
+ نوشته شده در  چهارشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۸ساعت 13:32  توسط احسان نصری  | 

گل و ترانه و لبخند می‌رسد از راه
بهار، سرخوش و خُرسند می‌رسد از راه

گذشت دلهره‌آور غروبِ تنهایی
پگاهِ روشنِ پیوند می‌رسد از راه

بهار، گمشده‌ی سبزِ آسمانی ماست
کسی که گفتم و گفتند می‌رسد از راه

کسی که روحِ به افسردگی دچارِ مرا
نجات می‌دهد از بند می‌رسد از راه

مگو بهار، بگو روز بکرِ رستاخیز
بگو رسولِ خداوند می‌رسد از راه

همیشه تازه، همیشه رها، همیشه زلال
همیشه دلکش و دلبند می‌رسد از راه

اگرچه آخِرِ اسفند اول عید است
بهار اوّلِ اسفند می‌رسد از راه

مرتضی امیری اسفندقه


برچسب‌ها: اشعار, غزل, مرتضی امیری اسفندقه
+ نوشته شده در  چهارشنبه یکم اسفند ۱۳۹۷ساعت 16:10  توسط احسان نصری  | 

فردا آمده است و ایستاده است
پیش روی من
می‌پرسد چه می‌خواستی؟

با عصا او را کنار می‌زنم
همچنان چشم دوخته به دوردست
منتظر...

شهاب مقربین


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, شهاب مقربین
+ نوشته شده در  جمعه بیست و هشتم دی ۱۳۹۷ساعت 22:41  توسط احسان نصری  | 

ما می‌توانستیم زیباتر بمانیم
ما می‌توانستیم عاشق‌تر بخوانیم

ما می‌توانستیم بی‌شک... روزی... امّا
امروز هم آیا دوباره می‌توانیم؟

ای عشق! ای رگ کرده پستان میش مادر!
دور از تو ما، این برّگان بی‌شبانیم

ما نیمه‌های ناقص عشقیم و تا هست
از نیمه‌های خویش دورافتادگانیم

با هفت خان این توبه‌تویی نیست، شاید
ما گمشده در وادی هفتاد خوانیم

چون دشنه‌ای در سینه‌ی دشمن بکاریم؟
مایی که با هرکس به‌جز خود مهربانیم

سقراط را بگذار و با خود باش. امروز
ما وارثان کاسه‌هاب شوکرانیم

یک دست آوازی ندارد نازنیم!
ما خامُشان، این دست‌های بی‌دهانیم

افسانه‌ها، میدان عُشاق بزرگ‌اند
ما عاشقان کوچک بی‌داستانیم

حسین منزوی

 


برچسب‌ها: اشعار, غزل, حسین منزوی
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۷ساعت 23:58  توسط احسان نصری  | 

نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را
هوای تنگ غروب و شب خیابان را

اگرچه پنجره‌ها را گرفته‌ای از من
نگیر خلوت گنجشک‌های ایوان را

بهار، بی تو به این خانه گل نخواهد داد
هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را

بیا که تابستان با تو سمت و سو بدهد
نگاه شعله‌ور آفتابگردان را

تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
و بی‌پرنده‌گی عصرهای آبان را

سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم
اگر به خانه‌ام آورده‌ای زمستان را

بریز! چاره‌ی این عشق قهوه‌ی قجری‌ست
که چشم‌های تو پر کرده‌اند فنجان را...!

اصغر معاذی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, اصغر معاذی
+ نوشته شده در  جمعه هجدهم آبان ۱۳۹۷ساعت 18:58  توسط احسان نصری  | 

رو به سمت نور ایستاده‌ام
دلم برای تک‌تک شما تنگ است
خوب که دقت کنی
کوکِ بریده‌ی باد و
عطسه‌ی بی‌هنگامِ حباب هم
همین را می‌گویند.

دلم به‌جا نیست
پایم به راه نمی‌آید
هنوز چیزهای بسیاری هست
که دوست‌شان دارم.

فدای فهمِ ستاره در ظلمتِ بی‌چراغ!

من... بعد از هزار سالِ تمام حتی
باز روزی مُرده‌ام به خانه بازخواهد گشت
تو از این تنبوره‌زنانِ توی کوچه نترس
نمی‌گذارم شب‌های ساکتِ پاییزی
از هول و ولایِ لرزانِ باد بترسی...!
هر کجا که باشم
باز کفن بر شانه از اشتباهِ مرگ می‌گذرم
می‌آیم مشق‌های عقب‌مانده‌ی تو را می‌نویسم
پتوی چهارخانه‌ی خودم را
تا زیرِ چانه‌ات بالا می‌کشم
و بعد... یک‌طوری پرده را کنار می‌زنم
که باد از شمارشِ مُردگانِ بی‌گورش
نفهمد که یکی کم دارد!

سید علی صالحی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, سید علی صالحی
+ نوشته شده در  شنبه دوازدهم آبان ۱۳۹۷ساعت 21:54  توسط احسان نصری  | 

لبریز غربتیم، پر از جاده ایم ما
حالا که بی تو تن به سفر داده ایم ما

این جاده گفته بود که رفتن رسیدن است!
رفتیم و حال، از نفس افتاده ایم ما

آیا برای او که دلش را به تو سپرد
دلتنگ می شوی؟! چقدَر ساده ایم ما

چیزی زیاد و کم نشده در جهان تو
یک اتفاق بوده و افتاده ایم ما

دل در مسیر عشق تو کم زخم خورده بود؟
زخمی بزن دوباره که آماده ایم ما

احسان نصری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, احسان نصری
+ نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت 10:36  توسط احسان نصری  | 

بادها در پاییز بی رحم تر می وزند
اصلا بعید نیست
آدم ها را
با درخت ها اشتباه بگیرند

زود به خانه برگرد!
زیاد بیرون نمان!
این بادها
اگر کلاه را ببرند
به فکر بردن سرها می افتند

رسول یونان


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, رسول یونان
+ نوشته شده در  سه شنبه سوم مهر ۱۳۹۷ساعت 19:47  توسط احسان نصری  | 

اگرچه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست

حسین، پیش تو انگار در کنار علی ست
کسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیست

زلال علقمه، در حسرت تو می‌سوزد
کنار آبی و لب‌های تفته ‌ات تر نیست

به زیر سایه ‌ی دست تو می‌نشست، حسین
چه سایه‌ ای و چه دستی! شگفت‌آور نیست؟

حدیث غیرتت آری شگفت‌آور بود
که گفته ‌است که دست تو، آب‌آور نیست؟

شکست، بعد تو پشت حسین فاطمه، آه!
حسین مانده و مقتل، علی اکبر نیست

حسین مانده و قنداقه‌ ی علی اصغر
حسین مانده و شش ماهه ‌ای که دیگر نیست

نمانده است به دست حسین از گل‌ها
گلی پس از تو، دریغا! گلی که پرپر نیست

هزار سال از آن ظهر داغ می‌گذرد
هنوز روضه‌ی جانبازیَت، مکرّر نیست

قسم به مادرت امّ‌ البنین! امامی تو
اگرچه مادر تو، دختر پیمبر نیست

مرتضی امیری اسفندقه


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, مرتضی امیری اسفندقه
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۷ساعت 13:23  توسط احسان نصری  | 

ای شعر از این آه نفسگیر بگو
از ظهر به خون خفته ی تقدیر بگو

از حال علی اصغر اگر پرسیدند
از تیزی پیکان سر تیر بگو

حسنا محمدزاده


برچسب‌ها: اشعار, رباعی, ایام محرم, حسنا محمدزاده
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۷ساعت 22:0  توسط احسان نصری  | 

سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد

حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد

دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید
موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد

ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا...
یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد

سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنه‌ی آب آوری باشد

با آن‌همه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد

شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه
اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد

اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و برِ گم گشته‌ی بی‌یاوری باشد

خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد
چشمش به دنبال علی اصغری باشد

وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضه‌های مادری باشد

وای از دل زینب که باید روضه‌اش امشب
«بابا! مرا این بار با خود می‌بری؟» باشد

بابا! مرا با خود ببر، می‌ترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد

باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم
در راه خار و سنگ‌های بدتری باشد

باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟

قاسم صرافان


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, قاسم صرافان
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۷ساعت 12:3  توسط احسان نصری  | 

وقتی می گوییم دور
دور از کجا؟

هرکسی باید
یک نفر داشته باشد
تا فاصله ها را با او بسنجد

حسن آذری


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, حسن آذری
+ نوشته شده در  جمعه نوزدهم مرداد ۱۳۹۷ساعت 23:11  توسط احسان نصری  | 

سوزاندیَم که دلم خام تر شود
وحشی شدی، غزلم رام تر شود

آهو برای چه باید زمانِ صید
کاری کند که خوش اندام تر شود؟

جز اینکه از سر جانش گذشته تا
صیاد نابغه ناکام تر شود؟

آدم برای نشستن به خاک تو
باید نترسد و بدنام تر شود

چیزی نگفتی و گفتی نگویم و
رفتی که قصه پُر ابهام تر شود

آن قدر گریه نکردی میان بغض
تا چشم اشک، سرانجام، تر شود

امشب کنار غزل های من بخواب
شاید جهان تو آرام تر شود

افشین یداللهی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, افشین یداللهی
+ نوشته شده در  سه شنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۷ساعت 1:6  توسط احسان نصری  | 

نبودن تو
فقط نبودن تو نیست
نبودن خیلی چیزهاست
کلاه روی سرمان نمی ایستد
شعر نمی چسبد
پول در جیبمان دوام نمی آورد
نمک از نان رفته
خنکی از آب

ما بی تو فقیر شده ایم!

رسول یونان


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, رسول یونان
+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۷ساعت 0:46  توسط احسان نصری  | 

ما چه بودیم از همان آغاز غیر از جان هم؟
بغض هم، بی ‌تابی هم، درد هم، درمان هم

ما چه بودیم از همان آغاز؟ یک روح و دو تن
نیمه‌ های آشکار و نیمه ی پنهان هم

بیش از این باید به بوران زمستان خو کنیم
نیست وقتی دست‌ های گرممان از آن هم

طعمه ی هیزم‌ شکن‌ هایند شاخ و برگ ما
میزبان آتشی سرخیم و آتشدان هم

سر به زانوی که بگذارند وقت خستگی
قلب‌ های بی ‌قرار و بی سر و سامان هم؟

زندگی منهای تو مرگ است، پس با این حساب
می توان نامید ما را نقطه ی پایان هم

حسنا محمدزاده


برچسب‌ها: اشعار, غزل, حسنا محمدزاده
+ نوشته شده در  دوشنبه یکم مرداد ۱۳۹۷ساعت 1:47  توسط احسان نصری  | 

از خواب می ترسم
از بیداری ام بیزارم
بین خواب و بیداری ام حیرانم

این زیستن جهنمی ست
و تو
مامور عذاب همیشگی

کسی که عاشق می شود
از جهان رانده می شود
نه خدا دارد
نه مرگ

نورس یکن
ترجمه ی بابک شاکر


برچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, نورس یکن, بابک شاکر
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۷ساعت 0:31  توسط احسان نصری  |