نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را
هوای تنگ غروب و شب خیابان را

اگرچه پنجره‌ها را گرفته‌ای از من
نگیر خلوت گنجشک‌های ایوان را

بهار، بی تو به این خانه گل نخواهد داد
هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را

بیا که تابستان با تو سمت و سو بدهد
نگاه شعله‌ور آفتابگردان را

تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
و بی‌پرنده‌گی عصرهای آبان را

سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم
اگر به خانه‌ام آورده‌ای زمستان را

بریز! چاره‌ی این عشق قهوه‌ی قجری‌ست
که چشم‌های تو پر کرده‌اند فنجان را...!

اصغر معاذی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, اصغر معاذی
+ نوشته شده در  جمعه هجدهم آبان ۱۳۹۷ساعت 18:58  توسط احسان نصری  |