ما چه بودیم از همان آغاز غیر از جان هم؟
بغض هم، بی ‌تابی هم، درد هم، درمان هم

ما چه بودیم از همان آغاز؟ یک روح و دو تن
نیمه‌ های آشکار و نیمه ی پنهان هم

بیش از این باید به بوران زمستان خو کنیم
نیست وقتی دست‌ های گرممان از آن هم

طعمه ی هیزم‌ شکن‌ هایند شاخ و برگ ما
میزبان آتشی سرخیم و آتشدان هم

سر به زانوی که بگذارند وقت خستگی
قلب‌ های بی ‌قرار و بی سر و سامان هم؟

زندگی منهای تو مرگ است، پس با این حساب
می توان نامید ما را نقطه ی پایان هم

حسنا محمدزاده


برچسب‌ها: اشعار, غزل, حسنا محمدزاده
+ نوشته شده در  دوشنبه یکم مرداد ۱۳۹۷ساعت 1:47  توسط احسان نصری  |