از هر لیوانی که آب نوشیدمطعم لبان تو وپاییزی که تو در آن به جا ماندی به یادم بودفراموشی پس از فراموشیاماچرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آنگم شدی در خانه مانده بود؟ما سرانجام توانستیمپاییز را از تقویم جدا کنیماماطعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب هاحک شده بودلیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردمکنار گندم ها دفن کردمزود به خانه آمدمتو در آستانه ی در ایستاده بودیتو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودیگیسوان تو سفیداما لبان تو هنوز جوان بود.احمدرضا احمدیبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
احمدرضا احمدی
+
نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۶ساعت 13:35  توسط احسان نصری
|
بی تو بودن را تمام شهر با من گریه کرددوست با من هم صدا نالید دشمن گریه کردجای جای بی تو بودن را در آن تنگ غروبآسمانی ابر با بغضی سترون گریه کردبا هزاران آرزو یک مرد، مردی پر غرورمثل یک آلاله در فصل شکفتن گریه کرداین خبر وقتی که در دنیای گل ها پخش شدنسترن در گوشه ای افسرد لادن گریه کردوسعت تنهایی ام را در شبستان غزلشاعری با فاعلاتن فاعلاتن گریه کردگریه یعنی انفجار بغض یعنی درد عشقبارها این درد را در چاه بیژن گریه کردیک زمان حتی تو هم در مرگ من خواهی گریستمثل سهرابی که در سوگش تهمتن گریه کردمحمد سلمانیبرچسبها:
اشعار,
غزل,
محمد سلمانی
+
نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۶ساعت 17:34  توسط احسان نصری
|
اصلاً مهم نیستتو چند ساله باشیمن همسن و سال تو هستممهم نیستخانه ات کجا باشدبرای یافتنت کافی استچشم هایم را ببندمخلاصه بگویمحالاهر قفلی که می خواهدبه درگاه خانه ات باشدعشق پیچکی استکه دیوار نمی شناسدگروس عبدالملکیانبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
گروس عبدالملکیان
+
نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۶ساعت 22:51  توسط احسان نصری
|
دیگر هوای خانه بدون تو سرد نیستآنقدر درد هست که انگار درد نیستاین زن – همان زنی که به کرات نیمه شبدر انتظار دیدن من گریه کرد – نیستامشب که راه می روی و دور می شویمردی که روی خاک نیفتاده مرد نیستمن در مقابل تو و سودای رفتنتتسلیم می شوم که توان نبرد نیستعاشق منم، کسی که در این کوچه بارهادور تو گشته است، ولی دوره گرد نیستدر خانه بعد تو نه خزان است نه بهاردر این کویر دغدغه ی سبز و زرد نیستاز من، من پیاده گذر کن ولی عزیزدنبال تک سوار سفیدت نگرد... نیستامیرعلی سلیمانیبرچسبها:
اشعار,
غزل,
امیرعلی سلیمانی
+
نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۶ساعت 13:46  توسط احسان نصری
|
در تمام طول این سفر اگرطول و عرض صفر راطی نکرده امدر عبور از این مسیر دوراز الف اگر گذشته اماز اگر اگر به یا رسیده اماز کجا به ناکجا...یا اگر به وهم بودنماحتمال داده امباز هم دویده امآنچنان که زندگی مرادر هوای تونفس نفسحدس می زندهرچه می دومبا گمان رد گام های توگم نمی شومراستیدر میان این همه اگرتو چقدر بایدی!قیصر امین پوربرچسبها:
اشعار,
شعر نو,
قیصر امین پور
+
نوشته شده در جمعه نوزدهم آبان ۱۳۹۶ساعت 21:5  توسط احسان نصری
|
آه اگر دوران شیرین وفا خواهد گذشتروزهای همنشینی های ما خواهد گذشتبعد من تنها نخواهی ماند، اما بعد توبر من تنها نمی دانی چه ها خواهد گذشت...عاشقان تازه ات اهل کدام آبادی اند؟عطر گیسوی تو این بار از کجا خواهد گذشت؟تاب دورافتادنم از تاب گیسوی تو نیستکی دل آشفته از موی رها خواهد گذشت؟!ای دعای عاشقان پشت و پناهت! بازگردبی تو کار دوستداران از دعا خواهد گذشتسجاد سامانیبرچسبها:
اشعار,
غزل,
سجاد سامانی
+
نوشته شده در پنجشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۶ساعت 23:51  توسط احسان نصری
|
هرچه بیشتر می گریزمبه تو نزدیکتر می شومهرچه رو برمی گردانمتو را بیشتر می بینمجزیره ای هستمدر آب های شیداییاز همه سوبه تو محدودم.هزار و یک آینهتصویرت را می چرخاننداز تو آغاز می شومدر تو پایان می گیرمعمران صلاحیبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
عمران صلاحی
+
نوشته شده در چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۶ساعت 18:48  توسط احسان نصری
|
نشد سلام دهم - عشق را جواب بگیرمغرور یخ زده را، رو به آفتاب بگیرمنشد که لحظه ی فرّار مهربان شدنت رابه یادگار، برای همیشه قاب بگیرمنشد تقاص همه عمر تشنه جانی خود رابه جرعه ای ز تو - از خنده ی سراب - بگیرمچرا همیشه تو را، ای همه حقیقتم از تو!من از خیال بخواهم و یا ز خواب بگیرمچقدر می شود آیا در این کرامت آبیشبانه تور بیاندازم و حباب بگیرمحصار دغدغه نگذاشت تا دقیقه ای از عمربه قول چشم تو: «حالی هم از شراب بگیرم»خلاصه مثل مترسک گذشت زندگی مننشد که عرصه ی پروازی از عقاب بگیرممحمدعلی بهمنیبرچسبها:
اشعار,
غزل,
محمدعلی بهمنی
+
نوشته شده در شنبه سیزدهم آبان ۱۳۹۶ساعت 22:22  توسط احسان نصری
|
گاهی آنقدر بدم می آیدکه حس می کنم باید رفتباید از این جماعت پُرگو گریختواقعا می گویمگاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجاحتی از اسمم، از اشاره، از حروفاز این جهانِ بی جهت که میا، که مگو، که مپرس!گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هرچه آشناگوشه ی دوری گمنامحوالی جایی بی اسمبعد بی هیچ گذشته ایبه یاد نیارم از کجا آمده، کیستم، اینجا چه می کنم.بعد بی هیچ امروزیبه یاد نیاورم که فرقی هست، فاصله ای هست، فردایی هست.گاهی واقعا خیال می کنمروی دست خدا مانده امخسته اش کرده ام.راهی نیستباید چمدانم را ببندمراه بیفتم... بروم.و می روماما به درگاه نرسیده از خود می پرسمکجا...؟!کجا را دارم، کجا بروم؟سید علی صالحیبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
سید علی صالحی
+
نوشته شده در جمعه دوازدهم آبان ۱۳۹۶ساعت 13:10  توسط احسان نصری
|
من دور شدم از تو، اما به چه بد حالی!تو دور شدی از من، در اوج سبکبالیآن لحظه که می رفتی، پرسیدی از احوالمبا بغض گلوگیری گفتم که: خوشم... عالی...خندیدی و خندیدم، تو از ته دل، امامن از سر ناچاری، یک خنده ی پوشالیرفتی و جهانم را با رفتن خود بردیبعد از تو به جا مانده یک شهر پر از خالیحالا منِ افسرده، تنهایم و دلمردهده سال جلو افتاد بحران میانسالیبا اینکه مرا تنها، در غصه رها کردیدلخوش به همینم که، امروز تو خوشحالی...احسان نصریبرچسبها:
اشعار,
غزل,
احسان نصری
+
نوشته شده در دوشنبه هشتم آبان ۱۳۹۶ساعت 15:20  توسط احسان نصری
|
چه شغل عجیبی!شروع هفته تو را می بینمباقی هفتهبه خاموش کردن خود در اتاقم مشغولمشمس لنگرودیبرچسبها:
اشعار,
شعر سپید,
شمس لنگرودی
+
نوشته شده در یکشنبه هفتم آبان ۱۳۹۶ساعت 20:39  توسط احسان نصری
|
آوخ! هنوز زخمیم و رنج می برمدنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرممردم چه می کنند که لبخند می زنندغم را نمی شود که به رویم نیاورمقانون روزگار چگونه ست کین چنیندرگیر جنگ تن به تنی نا برابرمتو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی ستاز فکر دیدن تو تَرَک می خورد سرموامانده ام که تا به کجا می توان گریختاز این همیشه ها که ندارند باورمحال مرا نپرس که هنجار ها مرامجبور می کنند بگویم که "بهترم"نجمه زارعبرچسبها:
اشعار,
غزل,
نجمه زارع
+
نوشته شده در شنبه ششم آبان ۱۳۹۶ساعت 18:36  توسط احسان نصری
|
یک دست در جیب چپ
دست دیگر
در جیب راست
این اندوه آشنا
تصویر پاییز است
تورگوت اویار
ترجمه ی سیامک تقی زاده
برچسبها:
اشعار,
شعر جهان,
تورگوت اویار,
سیامک تقی زاده
+
نوشته شده در سه شنبه دوم آبان ۱۳۹۶ساعت 23:54  توسط احسان نصری
|