من دور شدم از تو، اما به چه بد حالی!
تو دور شدی از من، در اوج سبکبالی

آن لحظه که می رفتی، پرسیدی از احوالم
با بغض گلوگیری گفتم که: خوشم... عالی...

خندیدی و خندیدم، تو از ته دل، اما
من از سر ناچاری، یک خنده ی پوشالی

رفتی و جهانم را با رفتن خود بردی
بعد از تو به جا مانده یک شهر پر از خالی

حالا منِ افسرده، تنهایم و دلمرده
ده سال جلو افتاد بحران میانسالی

با اینکه مرا تنها، در غصه رها کردی
دلخوش به همینم که، امروز تو خوشحالی...

احسان نصری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, احسان نصری
+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم آبان ۱۳۹۶ساعت 15:20  توسط احسان نصری  |