ساده اما قشنگ
خلاصه مثل مترسک گذشت زندگی من
نشد سلام دهم - عشق را جواب بگیرم
غرور یخ زده را، رو به آفتاب بگیرم
نشد که لحظه ی فرّار مهربان شدنت را
به یادگار، برای همیشه قاب بگیرم
نشد تقاص همه عمر تشنه جانی خود را
به جرعه ای ز تو - از خنده ی سراب - بگیرم
چرا همیشه تو را، ای همه حقیقتم از تو!
من از خیال بخواهم و یا ز خواب بگیرم
چقدر می شود آیا در این کرامت آبی
شبانه تور بیاندازم و حباب بگیرم
حصار دغدغه نگذاشت تا دقیقه ای از عمر
به قول چشم تو: «حالی هم از شراب بگیرم»
خلاصه مثل مترسک گذشت زندگی من
نشد که عرصه ی پروازی از عقاب بگیرم
محمدعلی بهمنی
برچسبها:
اشعار
,
غزل
,
محمدعلی بهمنی
+
نوشته شده در شنبه سیزدهم آبان ۱۳۹۶ساعت 22:22  توسط احسان نصری |
آدرس کانال تلگرام:
sadeamaghashang@
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
نوشته های پیشین
اسفند ۱۴۰۲
بهمن ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
بهمن ۱۴۰۰
آبان ۱۴۰۰
تیر ۱۴۰۰
خرداد ۱۴۰۰
اردیبهشت ۱۴۰۰
فروردین ۱۴۰۰
اسفند ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
آذر ۱۳۹۹
آبان ۱۳۹۹
مهر ۱۳۹۹
شهریور ۱۳۹۹
مرداد ۱۳۹۹
تیر ۱۳۹۹
خرداد ۱۳۹۹
اردیبهشت ۱۳۹۹
فروردین ۱۳۹۹
اسفند ۱۳۹۸
مرداد ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۸
خرداد ۱۳۹۸
اردیبهشت ۱۳۹۸
اسفند ۱۳۹۷
آرشيو
آرشیو موضوعی
اشعار
بریده کتاب
جمعه های انتظار
روزهای جانسوز
رسولان خاموش
بهانه های دلم
داستانهای ساده اما قشنگ
پیوندها
من در شعر نو
پانتومیم چشمانت (احسان نصری)
حوض نقاشی
RSS