ساده اما قشنگ
تسلیم می شوم...
دیگر هوای خانه بدون تو سرد نیست
آنقدر درد هست که انگار درد نیست
این زن – همان زنی که به کرات نیمه شب
در انتظار دیدن من گریه کرد – نیست
امشب که راه می روی و دور می شوی
مردی که روی خاک نیفتاده مرد نیست
من در مقابل تو و سودای رفتنت
تسلیم می شوم که توان نبرد نیست
عاشق منم، کسی که در این کوچه بارها
دور تو گشته است، ولی دوره گرد نیست
در خانه بعد تو نه خزان است نه بهار
در این کویر دغدغه ی سبز و زرد نیست
از من، من پیاده گذر کن ولی عزیز
دنبال تک سوار سفیدت نگرد... نیست
امیرعلی سلیمانی
برچسبها:
اشعار
,
غزل
,
امیرعلی سلیمانی
+
نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۶ساعت 13:46  توسط احسان نصری |
آدرس کانال تلگرام:
sadeamaghashang@
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
نوشته های پیشین
اسفند ۱۴۰۲
بهمن ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
بهمن ۱۴۰۰
آبان ۱۴۰۰
تیر ۱۴۰۰
خرداد ۱۴۰۰
اردیبهشت ۱۴۰۰
فروردین ۱۴۰۰
اسفند ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
آذر ۱۳۹۹
آبان ۱۳۹۹
مهر ۱۳۹۹
شهریور ۱۳۹۹
مرداد ۱۳۹۹
تیر ۱۳۹۹
خرداد ۱۳۹۹
اردیبهشت ۱۳۹۹
فروردین ۱۳۹۹
اسفند ۱۳۹۸
مرداد ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۸
خرداد ۱۳۹۸
اردیبهشت ۱۳۹۸
اسفند ۱۳۹۷
آرشيو
آرشیو موضوعی
اشعار
بریده کتاب
جمعه های انتظار
روزهای جانسوز
رسولان خاموش
بهانه های دلم
داستانهای ساده اما قشنگ
پیوندها
من در شعر نو
پانتومیم چشمانت (احسان نصری)
حوض نقاشی
RSS