دیگر هوای خانه بدون تو سرد نیست
آنقدر درد هست که انگار درد نیست

این زن – همان زنی که به کرات نیمه شب
در انتظار دیدن من گریه کرد – نیست

امشب که راه می روی و دور می شوی
مردی که روی خاک نیفتاده مرد نیست

من در مقابل تو و سودای رفتنت
تسلیم می شوم که توان نبرد نیست

عاشق منم، کسی که در این کوچه بارها
دور تو گشته است، ولی دوره گرد نیست

در خانه بعد تو نه خزان است نه بهار
در این کویر دغدغه ی سبز و زرد نیست

از من، من پیاده گذر کن ولی عزیز
دنبال تک سوار سفیدت نگرد... نیست

امیرعلی سلیمانی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, امیرعلی سلیمانی
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۶ساعت 13:46  توسط احسان نصری  |