بگذار دیگران از حسادت بترکند! انگشتان من چقدر به انگشتان تو می آیند!
برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  دوشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۱ساعت 21:8  توسط احسان نصری  | 

گذشت عشق من و تو، به من دچاری هات
و دوست دارمت و دوستم نداری هات

چه شد كه آمدم از در ولی نفهمیدی؟!
كجا شد آن همه شب چشم انتظاری هات؟

به خنده هات خزان دلم گلستان شد
به جانم آتشی انداخت گریه زاری هات

شراب ناب لبت، بوسه های طولانی
هنوز خاطر من هست می گساری هات

كه چشم های خمار تو مستی من بود
و مست می شدم از نشئه ی خماری هات

اگرچه شاخه گلی در خزان من خشكید
دوباره هدیه بیاور از آن بهاری هات

به جای دست تو بر گردنم طناب افتاد
اضافه می شوم آیا به سوگواری هات؟

علی ثابت قدم


برچسب‌ها: اشعار, غزل, علی ثابت قدم
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 11:10  توسط احسان نصری  | 

شده باز ابر باران زایِ تو امشب وبال من
و باران مي چكد بر شيروانیِ خيال من 

گرفته رنگ چشمان تو حالِ آسمانم را
هوای شرجی شب های گيلان است حال من

شبيخونِ لبِ سرخِ تو راهِ خواب را بسته
چه ظلمی می كند لب هات بر چشمانِ لال من!

نترس از اشك، با جرأت تكان دِه شانه هايت را‍
تمام غصه ها جا می شود در دستمالِ من

بيا دار و ندارم را بگير و دل به من بسپار
تمام شعر‌هايم مالِ تو، اما تو مالِ من

بهمن صباغ زاده


برچسب‌ها: اشعار, غزل, بهمن صباغ زاده
+ نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۱ساعت 11:8  توسط احسان نصری  | 

من و تو در دل همدیگریم و دور از هم
چقدر خاطره داریم در مرور از هم

دو ریل در دو مسیر مخالفیم و به هم
نمیرسیم بجز لحظه ی عبور از هم

تو من، تو من، تو منی... من تو، من تو، من تو شدم
مگر که مرگ جدامان کند به زور از هم

نه... تن نده پریِ من، تو وردها بلدی
بخوان که پاره شود بند بند تور از هم

نه... مثل ریل نه... فکر دوباره آمدنیم
شبیه عقربه ها لحظه ی عبور از هم

مهدی فرجی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, مهدی فرجی
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ساعت 11:36  توسط احسان نصری  | 

بهشت فاصله ی پلک بالا و پایین من است، وقتی که به "تو" نگاه میکنم...
برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۱ساعت 16:2  توسط احسان نصری  | 

می دانی بهشت کجاست؟
یه فضای چند وجب در چند وجب
بین بازوهای کسی که دوستش داری ...

حسین پناهی


برچسب‌ها: اشعار, حسین پناهی
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۱ساعت 15:45  توسط احسان نصری  | 

از استادی پرسیدند: آیا قلبی که شکسته باز هم میتواند عاشق شود؟
استاد گفت: بله میتواند
پرسیدند: آیا شما تاکنون از لیوان شکسته آب خورده اید؟
استاد پاسخ داد: آیا شما بخاطر لیوان شکسته از آب خوردن دست کشیده اید؟

برچسب‌ها: داستان های ساده اما قشنگ
+ نوشته شده در  پنجشنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 12:12  توسط احسان نصری  | 

زخمم بزن، که زخم مرا مرد می کند
اصلا برای عشق سرم درد می کند

زخمم بزن که لااقل این کار ساده را
هر یار بی وفای جوانمرد می کند

آن جا که رفته ای خودمانیم هیچ کس
آن چه دلم برای تو می کرد می کند؟

در را نبسته ای که هوای اتاق را
باد خزان حوصله دلسرد می کند

فردا نمی شوی که نمی دانی عشق تو
دارد چه کار با من شبگرد می کند

خاکستر غروب تو هر روز در افق
آتش پرست روح مرا زرد می کند

عاشق بکش که مرگ مرا زنده می کند
زخمم بزن که زخم مرا مرد می کند

نجمه زارع


برچسب‌ها: اشعار, غزل, نجمه زارع
+ نوشته شده در  پنجشنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 11:36  توسط احسان نصری  | 

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هيچ وقت نريخت
لبخندی که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست می دارم

 

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خيال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطر بوی لاله های وحشي
به خاطر گونه ی زرين آفتاب گردان
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که نديده ام دوست می دارم
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شيرين خا طره ها دوست می دارم

تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم ديد دوست می دارم
اندازه قطرات باران، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام... دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زيسته ام... دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب مي شود و
برای نخستين گناه...
تو را به خاطر دوست داشتن... دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم... دوست می دارم

شعر پل الوار شاعر فرانسوی و ترجمه احمد شاملو


برچسب‌ها: اشعار, احمد شاملو
+ نوشته شده در  یکشنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 12:40  توسط احسان نصری  | 

پیش بیا! پیش بیا! پیش‌تر!
تا که بگویم غم دل بیشتر

دوست ترت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویش تر

دوست تر از آن که بگویم چه قدر
بیش تر از بیش تر از بیش تر

داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویش تر

هیچ نریزد بجز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر

فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیش تر

قیصر امین پور


برچسب‌ها: اشعار, غزل, قیصر امین پور
+ نوشته شده در  چهارشنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 10:22  توسط احسان نصری  | 

لبخندهای ساده ات هر بار می میرند
یک دسته قو در آسمان انگار می میرند

در من هزاران حرف ناگفته است دور ازتو
اما به محض لحظه دیدار می میرند

مرگ اشتراک بین آدمهاست با یک فرق
افراد عاشق پیشه چندین بار می میرند

آنها که سقف آرزویی مرتفع دارند
پشت بلندی های آن دیوار می میرند

در مردم دنیای من هنجار یعنی عشق
نفرین به آنهایی که ناهنجار می میرند

نیما فرقه


برچسب‌ها: اشعار, غزل, نیما فرقه
+ نوشته شده در  دوشنبه نهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 19:53  توسط احسان نصری  | 

نگاه می کنم از پشت مات شیشه تو را
نخواستم که بفهمی گل ام همیشه تو را...

چقدر دوست... نه! اما نمی شود اصلا
چطور با کلماتی چنین کلیشه تو را...

مرا جوانه زدی، ریشه کرده ای، وقتی
تمام من شده ای: برگ، ساقه، ریشه... تو را -

چطور می شود از هم جدا کنم آخر؟
چطور خاطره های روان پریش تو را...

تو را تلاش کنم تا رها کنم از ذهن؟
خدای من! چه کنم؟ نه! ببین، نمیشه تو را

ببین نمیشه تو رو ریخت توی این کلمات
چطور میشه؟ بگو که چطور میشه تو را -

اسیر این کلمات اطو کشیده کنم؟!
چطور با کلماتی چنین کلیشه تو را ...

فاطمه حق وردیان


برچسب‌ها: اشعار, غزل, فاطمه حق وردیان
+ نوشته شده در  دوشنبه نهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 10:54  توسط احسان نصری  | 

چشمانت را قاب می گیرم!...
و روی آن می نویسم:
فروشی نیست!

 

ناصر رعیت نواز


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, ناصر رعیت نواز
+ نوشته شده در  یکشنبه هشتم بهمن ۱۳۹۱ساعت 0:52  توسط احسان نصری  | 

شبی که با تو گذشتم از دیار عشق
شدم اسیر و گرفتار، در حصار عشق

پلنگ قله های بلند غرور من بودم
که با ماه رخت گشتم شکار عشق

خمار قهوه ی چشمت، خمار چشمی که
مخدری هستند از عیار عشق

صدای غم شکن و خنده ات سبب شده است
به گردش دنیا بر مدار عشق

تمام ثانیه ها را ورق ورق بانو
نوشته ام بشوند یادگار عشق

بیا دعا بکنیم تا گره بخورند
قسم به نام مدبری اش، اللیل و النهار عشق

احسان نصری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, احسان نصری
+ نوشته شده در  پنجشنبه پنجم بهمن ۱۳۹۱ساعت 11:14  توسط احسان نصری  | 

مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود
مرا بخواه که هر قطعه ام غزل بشود

مرا بخوان که پس از این همه «الهه ی ناز»
دوباره ورد زبانم «اتل متل» بشود

سیاه چشم! فنا کن سپید را مگذار
که محتوایِ غزل نیز مبتذل بشود

هزار وعده به من داده ای بگو چه کنم؟
که دستِ کم یکی از وعده ها عمل بشود؟

قسم به عشق! به فتوای دل گناهی نیست
اگر به دست تو نامحرمی بغل بشود

بیا و مسئله ها را ز راه دل حل کن
که در تمام جهان این سخن مثل بشود:

«اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت
اگر که مسئله ها عاشقانه حل بشود»

غلامرضا طریقی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, غلامرضا طریقی
+ نوشته شده در  سه شنبه سوم بهمن ۱۳۹۱ساعت 12:42  توسط احسان نصری  | 

خدا بزرگ، خدا مهربان، خدا خوب است
تو خوب هستی و من خوبم و هوا خوب است

دلم اگرچه شکسته، اگرچه بیمار است
ولی به عشق تو چون هست مبتلا، خوب است

مریض عشق تو هرگز شفا نمی خواهد
چرا که درد اگر بود بی دوا، خوب است

مگو که: درد و بلایت به جان من بخورد
به راه عشق، اگر درد، اگر بلا خوب است

خوشم به خنده، به اخم و گلایه ات، زیرا
هرآنچه می رسد از جانب شما خوب است

محمود اکرامی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, محمود اکرامی
+ نوشته شده در  یکشنبه یکم بهمن ۱۳۹۱ساعت 12:9  توسط احسان نصری  |