هزار آیینه می روید، به هر جا می نهی پا را
همین قدر از تو می دانم: هوایی کرده ای ما را

سحر می لغزد از سر شانه هایت تا بیاویزد
به گرد بازوانت باز، بازوبند ِ دریا را

میان چشمهایت دیده ام  قد می کشد باران
و اندوهی که وسعت می دهد بی تابی ما را

- شمردم بارها انگشتهایم را، بگو آیا -
از اول بشمرم بر روی چشمم می نهی پا را؟

من از طعم دو بیتی های باران خورده لبریزم
کنار اشکهایم می شود آویخت دریا را

شب و آشفتگی با دستهایت می خورد پیوند
زمین گم می کند در شیب سرگردانیّت ما را

تمام راه پر می گردد از آوای سرشارت
و باران می تکاند اشتیاق اطلسی ها را

منصوره نیک گفتار

برچسب‌ها: اشعار, غزل, منصوره نیک گفتار, جمعه های انتظار
+ نوشته شده در  جمعه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۰ساعت 19:6  توسط احسان نصری  |