وقتی می گویم: دیگر به سراغم نیا!
فکر نکن که فراموشت کرده ام...
یا دیگر دوستت ندارم!
نه...
من فقط فهمیدم
وقتی دلت با من نیست؛
بودنت مشکلی را حل نمی کندبرچسبها:
رسولان خاموش
+
نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 20:5  توسط احسان نصری
|
تو که میدانی
مبدا و مقصد من آغوش توست
پس دست به سینه در مقابلم هرگز قرار نگیر
چون به دستانت حسودی خواهم کرد
که جای من را گرفته اند
حتی برای یک لحظهبرچسبها:
رسولان خاموش
+
نوشته شده در چهارشنبه نهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 12:24  توسط احسان نصری
|
موج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد
گیسوان تو شبیه است به شب اما نه
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد
خودشناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد
عقل یکدل شده با عشق، فقط می ترسم
هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد
زخمی کینه ی من، این تو و این سینه ی من
من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد
یکی از ما دو نفر کشته به دست دگریاست
وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد
فاضل نظری
برچسبها:
اشعار,
غزل,
فاضل نظری
+
نوشته شده در چهارشنبه نهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 11:10  توسط احسان نصری
|
روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که نا آگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بی راه گفتن کرد.
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت مادمازل من لئون تولستوی هستم.
زن که بسیار شرمگین شده بود عذر خواهی کرد و گفت چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟
تولستوی در جواب گفت شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.برچسبها:
داستان های ساده اما قشنگ
+
نوشته شده در سه شنبه هشتم اسفند ۱۳۹۱ساعت 12:55  توسط احسان نصری
|
بعد از تو سرد و خسته و ساکت تمام روز...
با صد بهانه ی متفاوت تمام روز...
هی فکر می کنم به تو و خیره می شود
چشمم به چند نقطه ی ثابت تمام روز
زردند گونه های من و خاک می خورد
آیینه روی میز توالت تمام روز
در این اتاق، بعدِ تو تکرار می شود
یک سینمای مبهم و صامت تمام روز
گهگاه می زند به سرم درد دل کنم
با یک نوار خالیِ کاست تمام روز
«من» بی «تو» مرده ای متحرّک تمام شب...
«من» بی «تو» سرد و خسته و ساکت تمام روز...
نجمه زارع
برچسبها:
اشعار,
غزل,
نجمه زارع
+
نوشته شده در سه شنبه هشتم اسفند ۱۳۹۱ساعت 10:14  توسط احسان نصری
|
نهایتا که تو این دفعه هم موافق من...
من عاشقم تو بگو کیست عاشق من؟
خیال مرگ ندارم ولی قرار این است
که موج مست چنین می خورد به قایق من
بیا و بگذر از این... این که عاقبت روزی...
قبول کن که جز این نیست لایق من
شبیه ثانیه ای بی مجال منتظرم
تو حرف می زنی از سال، ماه، از دقایق من
مخالف اند، مخالف، تمام مردم شهر
ولی هنوز تویی یک صدا موافق من
روح الامین امینی
برچسبها:
اشعار,
غزل,
روح الامین امینی
+
نوشته شده در چهارشنبه دوم اسفند ۱۳۹۱ساعت 12:0  توسط احسان نصری
|