باید گاهی سکوت کنیم ، شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشد...
برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  چهارشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۱ساعت 14:36  توسط احسان نصری  | 

دشتها آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد رویید
در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن
نفسی تازه کنیم
گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه دلها را
علف هرزه کین پوشانده ست
هیچکس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست

حمید مصدق


برچسب‌ها: اشعار, حمید مصدق
+ نوشته شده در  چهارشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۱ساعت 14:29  توسط احسان نصری  | 

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به  او گفت:
می خواهم ازدواج کنم. پدر خوشحال شد و پرسید:  
نام دختر چیست؟ مرد جوان گفت:
نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند. پدر ناراحت شد. صورت در هم کشید و گفت:
من متاسفم به جهت این حرف که می زنم. اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست. خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو. مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود. با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت:
مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او  خواهر توست! و نباید به تو بگویم. مادرش لبخند زد و گفت:  
نگران نباش پسرم. تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی. چون تو پسر او نیستی...!

برچسب‌ها: داستان های ساده اما قشنگ
+ نوشته شده در  چهارشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۱ساعت 14:7  توسط احسان نصری  | 

این جایم
بر تلی از خاکستر
پا بر تیغ می کشم
و به فریب هر صدای دور
دستمال سرخ دلم را تکان میدهم

حسین پناهی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, حسین پناهی
+ نوشته شده در  چهارشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۱ساعت 13:25  توسط احسان نصری  | 

خاکستر گفت: آتش را می بخشم... اما تبر را هرگز.
برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  شنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۱ساعت 14:6  توسط احسان نصری  | 

می رسم، اما سلام انگار یادم می رود
شاعری آشفته ام هنجار یادم می رود

با دلم اینگونه عادت کن بیا بر دل مگیر
بعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رود

من پر از دردم پر از دردم پر از دردم ولی
تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود

راستی چندیست می خواهم بگویم بی شمار
دوستت دارم، ولی هر بار یادم می رود

مست و سرشاری ز عطر صبح تا می بینمت
وحشت شب های تلخ و تار یادم می رود

شب تو را در خواب می بینم همین را یادم است
قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود

من پر از شور غزل های تو ام اما چرا
تا به دستم می دهی خودکار یادم می رود؟!

نجمه زارع


برچسب‌ها: اشعار, غزل, نجمه زارع
+ نوشته شده در  شنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۱ساعت 14:2  توسط احسان نصری  | 

چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم
از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم

به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم

من و توییم دو پژمرده گل میان کتاب
من و توییم دو دلبسته از قدیم به هم

شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است
شبیه بودن گل های بی شمیم به هم

من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم
من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم

بیا شویم چو خاکستری رها در باد
من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

فاضل نظری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, فاضل نظری
+ نوشته شده در  شنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۱ساعت 13:41  توسط احسان نصری  | 

اي دوست كمي با دل ما راه بيا
با خواهش من نه كه به دلخواه بيا
 
تا شعر سلامت برسد تا مقصد
با من دو سه بيت دگري راه بيا
 
اي مركز منظومه ي تشبيه به نور
خورشيدترين كنايه از ماه بيا
 
من چند غزل پيشتر از اين گفتم
دلواپس شاعران بي آه بيا
 
آنقدر نيا تا كه فراموش شوي
بعدش به سر صبر تو ناگاه بيا
 
هرچند كه ما پشت نموديم به تو
محض گل روي عشق كوتاه بيا
 
يك شام سه شنبه... جمكران... دلو دعا
اي يوسف مصر بر سر چاه بيا
 
غلامرضا فاتحي

برچسب‌ها: اشعار, غزل, غلامرضا فاتحي, جمعه های انتظار
+ نوشته شده در  جمعه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۱ساعت 15:28  توسط احسان نصری  | 

درست متر کن! آدم ها هم قد خودشان اند، نه هم قد تصورات تو
برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۱ساعت 15:19  توسط احسان نصری  | 

بحث داغ امروز جهان
يا شايد فقط دفتر کار حقير ماست،
نانوتكنولوژی،
که با اولين نسيم خنك صبحگاهی،
افتاده است روی ميزهای کارمان
و ما ساعتها
برای سوء استفاده اش،
عمر هدر می دهيم زير و روی ميزهايمان.
شب، خسته،
به خانه می رسيم با انديشه نانوتكنولوژی،
بی قلب،
بی روح،
بی نان و تكنولوژی.

علی صالحی بافقی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, علی صالحی بافقی
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۱ساعت 14:57  توسط احسان نصری  | 

دنيا پر از سگ ست جهان سر به سر سگي ست
غير از وفا تمام صفات بشر سگي ست

لبخند و نان به سفره ي امشب نمي رسد
پايان ماه آمد و خُلق پدر سگي ست

از بوي دود و آهن و گِل مست مي شود
در سرزمين من عرق كارگر سگي ست

جنگ و جنون و زلزله؛مرگ و گرسنگي
اخبار يك.. سه... چار... دو... تهران... خبر سگي ست

آهنگ سگ ترانه ي سگ گوشهاي سگ
اين روزها سليقه ي اهل هنر سگي ست

بار كج نگاه شما بر دلم بس ست
باور كنيد زندگي باربر سگي ست

آدم بيا و از سر خط آفريده شو
ديگر لباس تو به تن هر پدر سگي ست

مریم جعفری آذرمانی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, مریم جعفری آذرمانی
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۱ساعت 13:50  توسط احسان نصری  | 

خدایا..!
اندکی نفهمی عطا کن...
مُردم از بس فهمیدم و به روی خودم نیاوردم...

برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۱ساعت 14:22  توسط احسان نصری  | 

خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه

هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه

گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!

سخت است این ‌که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه

بالا گرفته‌ام سرِ خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه

دارند پیله ‌های دلم درد می‌کشند
باید دوباره زاده شوم  عاری از گناه

نجمه زارع


برچسب‌ها: اشعار, غزل, نجمه زارع
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۱ساعت 14:19  توسط احسان نصری  | 

با این که دل بدون تو تنها نمی شود
با این که عشقت از سر من وا نمی شود

اما هنوز شعر نمک ناشناس تو
از پای سفره غزلم پا نمی شود

وقتی دوباره پنجره خیس چشم من
باآفتاب چشم تو ارضا نمی شود

وقتی دو حرف لعنتی جدول دلت
من می شود ، تو می شود و ما نمی شود

دیگر به چشم هیچ کسی زل نمی زنم
دیگر شبیه چشم تو پیدا نمی شود

بهمن صباغ زاده


برچسب‌ها: اشعار, غزل, بهمن صباغ زاده
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۱ساعت 13:52  توسط احسان نصری  | 

تنها باش!.......... فارغ از تمام "تن" ها....!!!
برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 14:18  توسط احسان نصری  | 

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را 

خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم 
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را 

نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم 
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را

نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش آهوان صحرا را

چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را

فاضل نظری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, فاضل نظری
+ نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 14:11  توسط احسان نصری  | 

یک لحظه در مقابل چشمان من بایست
تکرار کن که معنی این عشق تازه چیست؟

مثل حضور ساده ی چشمان من نجیب
یا باز هم دروغ  دروغ همیشگی ست؟

وقتی که پشت سادگی چشم های تو
حتی مجال گفتن یک عاشقانه نیست

وقتی دو گام مانده به عشق  آن قدر دلم
در کومه های مضطرب انتظار زیست

باور کنید اگرچه زمستان گذشته است
اما به دستهای بهار اعتماد نیست

از بس که زخم خورده ام از دست دوستان
دیگر چه فرق می کند این زخم، زخم کیست؟

حالا تو را به سرخ شقایق به داغ عشق
یک لحظه در مقابل چشمان من بایست...

سعید کرامتی تولایی


برچسب‌ها: اشعار, غزل, سعید کرامتی تولایی
+ نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 14:9  توسط احسان نصری  | 

بی‌تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها
می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها

تا چه پیش آید برای من! نمی‌دانم هنوز...
دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها

غیرمعمولی‌ست رفتار من و شک کرده است
ـ چند روزی می‌شود ـ مادر به خیلی چیزها

نامه‌هایت، عکس‌هایت، خاطرات کهنه‌ات
می‌زنند این‌جا به روحم ضربه، خیلی چیزها
 
هیچ حرفی نیست، دارم کم‌کم عادت می‌کنم
من به این افکار زجرآور... به خیلی چیزها

می‌روم هرچند بعد از تو برایم هیچ‌چیز...
بعدِ من اما تو راحت‌تر به خیلی چیزها...

نجمه زارع


برچسب‌ها: اشعار, غزل, نجمه زارع
+ نوشته شده در  سه شنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 13:5  توسط احسان نصری  | 

پشت پنجره ای نیمه باز
جیرجیرکها ازخبری داغ حرف می زنند
شکوفه ای برای سیب شدن تقلا می کند
+ نوشته شده در  سه شنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 12:56  توسط احسان نصری  | 

کسی که به زور می کوشد دوست داشتنی باشد، بیش از پیش بیزاری آور می شود!
برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  جمعه دوازدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 16:54  توسط احسان نصری  | 

حالا ما (من و تو)
همه ی کلاس های زبان جهان را برویم !!!
چه فایده که “زبان” همدیگر را نمی فهمیم !!!؟

برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  جمعه دوازدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 16:22  توسط احسان نصری  | 

فنجان قهوه سرد شد،آقا نیامدید
یا اینکه من ندیدمتان،یا نیامدید

یک میزبا دوصندلی وچندکاج پیر
یک جفت چشم منتظر...اما نیامدید

یک سال روزنامۀ هرروزو...هیچ گاه
در تیترهای صفحۀ فردا نیامدید

بیهوده دلخوشم همۀ روزها گذشت
حتی غروب روز مبادا نیامدید

اینجا دلم فسیل شد اما کسی ندید
حتی شما برای تماشا نیامدید

حالا اگر به فرض که دنیا دل من است
انگارهیچ وقت به دنیا نیامدید.

کبری موسوی 


برچسب‌ها: اشعار, غزل, کبری موسوی, جمعه های انتظار
+ نوشته شده در  جمعه دوازدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 16:18  توسط احسان نصری  | 

خوشحالیام ته نشین شده ....!
یکی بیاد
حالمو بهم بزنه........


برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 12:37  توسط احسان نصری  | 

سکوت و صبوری آدم ها را به حساب ضعف و بی کسی شان نگذارید، شاید هنوز به چیزهایی پای بندند چیزهایی که شما یادتان نمی آید...
برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 12:32  توسط احسان نصری  | 

دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی "دوستت دارم"
دلت را می بویند
روزگار غریبی ست،نازنین!
و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ و سرما
آتش را
به سوختبار سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی ست،نازنین!
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاه ها
مستقر.
با کنده و ساطوری خون آلود
روزگار غریبی ست،نازنین!
و تبسم را بر لب جراحی می کنند
و ترانه را
بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی ست نازنین!
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.

احمد شاملو


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, احمد شاملو
+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 12:15  توسط احسان نصری  | 

... اما
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه ی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
ــ یعنی همین کتاب اشارات را ــ
با هم یکی دو لحظه بخوانیم...

ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی....
ناگاه
انگشتهای «هیس!»
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند

انگار
غوغای چشمهای من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!

قیصر امین پور


برچسب‌ها: اشعار, شعر نو, قیصر امین پور
+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 12:4  توسط احسان نصری  | 

دم به کله میکوبد و
شقیقه اش دو شقه میشود
بی آنکه بداند
حلقه آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق.....

حسین پناهی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, حسین پناهی
+ نوشته شده در  سه شنبه نهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 13:50  توسط احسان نصری  | 

جداییمان هیچ کدام از تشریفات آشناییمان را نداشت، فقط تو رفتی و من سعی کردم سنگدل باشم!
برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  سه شنبه نهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 13:20  توسط احسان نصری  | 

نه سیب نه گندم است بین من و تو
بین من و تو" گم است بین من وتو

این عشق که دیگران از او می گویند
یک سوءتفاهم است بین من و تو

جلیل صفربیگی


برچسب‌ها: اشعار, رباعی, جلیل صفربیگی
+ نوشته شده در  سه شنبه نهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 12:39  توسط احسان نصری  | 

همه پل های پشت سرم را خراب کردم از عمد! راه اشتباه را نباید برگشت...!!!
برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۱ساعت 13:25  توسط احسان نصری  | 

از اون گله نکن...
وقتی تو جا خالی دادی!
اون بغلم کرد تا زمین نخورم...

برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۱ساعت 13:24  توسط احسان نصری  | 

ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن

دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن

در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن

راز من است غنچه ی لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن

دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را روبه رو مکن

فاضل نظری


برچسب‌ها: اشعار, غزل, فاضل نظری
+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۱ساعت 11:44  توسط احسان نصری  | 

هیچ چیز بدتر از شماره هایی نیست که تو گوشیت save می مونند فقط برای اینکه اگه یه روزی دوباره تلفنت زنگ خورد، بدونی که نباید جواب بدی.
برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  شنبه ششم خرداد ۱۳۹۱ساعت 10:55  توسط احسان نصری  | 

خداوند گفت : دیگر پیامبری مبعوث نخواهم فرستاد ، آن گونه که شما انتظار دارید اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند.
وآنگاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد.
پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند.
و خدا گفت اگر بدانید حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد.
خدا رسولی از آسمان فرستاد . باران نام او بود همین که باران ، باریدن گرفت آنان که اشک را می شناختند رسالت او را دریافتند پس بی درنگ توبه کردند و روح شان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند .
خدا گفت : اگر بدانید با رسول باران هم می توان به پاکی رسید.
خداوند پیغامبر باد را فرستاد تا روزی بیم دهد و روزی بشارت . پس باد روزی توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند روزی در خوف و روزی در رجا زیستند .
خداوند گفت : آن که خبر باد را می فهمد قلبش در بیم و امید می لرزد . قلب مومن این چنین است .
خدا گلی را از خاک برانگیخت تا معاد را معنا کند .
و گل چنان از رستخیز گفت که هر از آن پس هر مومنی گلی که دید رستاخیز را به یاد آورد .
خدا گفت : اگر بفهمید تنها با گلی قیامت خواهد شد .
خداوند یکی از هزاران نامش را به دریا گفت . دریا بی درنگ قیام کرد و چنان به سجده افتاد که هیچ از هزار موج او باقی نماند . مردم تماشا می کردند عده ای پیام را دانستند پس قیام کردند و چنان به سجده افتادند که هیچ از آنها باقی نماند .
خدا گفت : آن که به پیغمبر آبها اقتدا کند به بهشت خواهد رفت .
و یاد دارم که فرشته ای به من گفت : جهان آکنده از فرستاده و پیغمبر مرسل است ، اما همیشه کافری هست تا بارش باران را انکار کند و با گل بجنگد ، تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر . اما هم امروز ایمان بیاور که پیغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد برای ایمان آوردن تو کافی است .

عرفان نظرآهاری


برچسب‌ها: عرفان نظرآهاری, داستان های ساده اما قشنگ
+ نوشته شده در  شنبه ششم خرداد ۱۳۹۱ساعت 10:31  توسط احسان نصری  | 

به هر دیوار این دنیا نوشتیم

نقی،زیبا ترین نام جهان است

+ نوشته شده در  جمعه پنجم خرداد ۱۳۹۱ساعت 12:26  توسط احسان نصری  | 

بودن يا نبودن ؟ ....
نه ، مسئله اين نيست.
معمٌا تويی که بی جوابی !
سوال منم
که پاك شده صورتم.
منِ بی تو ،
تویِ بی من ،
دردآورترين مسائل بی پاسخ !

علی صالحی بافقی


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, علی صالحی بافقی
+ نوشته شده در  جمعه پنجم خرداد ۱۳۹۱ساعت 11:48  توسط احسان نصری  | 

روزی فکر می کردم اگر او را با غریبه ای ببینم، شهر را به آتش می کشم ولی امروز حاضر نیستم کبریتی روشن کنم تا ببینم او کجاست.
برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  پنجشنبه چهارم خرداد ۱۳۹۱ساعت 12:34  توسط احسان نصری  | 

دهان که به سخن باز کرد
بوی رفتن را احساس کردم !
و من چه کودکانه فکر می کردم
با آدامس نعنایی...
می شود سرنوشت را تغییر داد !!!

میلاد تهرانی


برچسب‌ها: اشعار, ترانه ابزورد, میلاد تهرانی
+ نوشته شده در  پنجشنبه چهارم خرداد ۱۳۹۱ساعت 12:33  توسط احسان نصری  | 

دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم ....
نه برای اينکه آنهايی که رفتند را باز گردانم ...
برای اينکه نگذارم بيايند ... !!

برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  پنجشنبه چهارم خرداد ۱۳۹۱ساعت 12:26  توسط احسان نصری  | 

بگذار به غیر از من و تو
دیگران نیز بدانند
دلیل این همه گرما
و ذوب شدن یخچال های قطبی
"آه" های من است
نه "اثرات گلخانه ای"
گلخانه ای که بعد از رفتن تو پوسید
کاری از دستش بر نمی آید...

احسان نصری


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, احسان نصری
+ نوشته شده در  پنجشنبه چهارم خرداد ۱۳۹۱ساعت 11:51  توسط احسان نصری  | 

حالا که رفته ای
که هوا را بی من نفس بکشی
سر دو راهی که رسیدی
به چپ برو
به جهنم ختم می شود !

برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  دوشنبه یکم خرداد ۱۳۹۱ساعت 10:46  توسط احسان نصری  | 

اینکه هر بار سرت با یکی گرم باشه دلیل بر ارزشت نیست. انقد بی ارزشی که خیلیا اندازه تو هستن.
برچسب‌ها: رسولان خاموش
+ نوشته شده در  دوشنبه یکم خرداد ۱۳۹۱ساعت 10:45  توسط احسان نصری  |