فنجان قهوه سرد شد،آقا نیامدید
یا اینکه من ندیدمتان،یا نیامدید

یک میزبا دوصندلی وچندکاج پیر
یک جفت چشم منتظر...اما نیامدید

یک سال روزنامۀ هرروزو...هیچ گاه
در تیترهای صفحۀ فردا نیامدید

بیهوده دلخوشم همۀ روزها گذشت
حتی غروب روز مبادا نیامدید

اینجا دلم فسیل شد اما کسی ندید
حتی شما برای تماشا نیامدید

حالا اگر به فرض که دنیا دل من است
انگارهیچ وقت به دنیا نیامدید.

کبری موسوی 


برچسب‌ها: اشعار, غزل, کبری موسوی, جمعه های انتظار
+ نوشته شده در  جمعه دوازدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 16:18  توسط احسان نصری  |