حرف که می زنی
من از هراس طوفان
زل می زنم به میز
به زیر سیگاری
به خودکاری
تا باد مرا نبرد به آسمان.

لبخند که می زنی
من
عین هالوها
زل می زنم به دست هات
به ساعت مچی طلایی ات
به آستین پیراهنت
تا فرو نروم در زمین.

دیشب مادرم گفت
تو از دیروز فرو رفته ای
در کلمه ای انگار

در عین
در شین
در قاف
در نقطه ها

مصطفی مستور


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, مصطفی مستور
+ نوشته شده در  جمعه هجدهم مرداد ۱۳۹۲ساعت 11:37  توسط احسان نصری  |