کجای کاری؟
این گلِ یخ نیست گل یخ زده است
بانو!
دارم خودم را از چشم تو می بینم
صورتی آب دیده
دستانی از آرنج خواب رفته
که خواب چیدن نارنج می بینند
و یک بغل پر از تو
که برای نوشتن یک دوستت دارم بی ریا
از شوق در دستم قلم پا می شود.

عمید صادقی نسب


برچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, عمید صادقی نسب
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۱ساعت 11:46  توسط احسان نصری  |