در سینه ات دل می تپد، نه سنگ نه آهن
حتما کسی را دوست خواهی داشت بعد از من

پایان عشق ما دو تا پایان دنیا نیست
فردا دوباره ماه می تابد از این روزن

گفتی چه خواهد کرد با ما بازی تقدیر؟
توفان چه خواهد کرد با یک دانه ی ارزن

سکان بچرخان سوی دریاهای دورادور
ای ناخدای با خدایان دست بر گردن!

من دوست دارم بسپرم خود را به این امواج
تو راه کج کن سوی آن فانوسک روشن

دنیا برای من به غیر از یک دوراهی نیست
یا انتخاب زندگی با عشق یا مردن

ساناز رئوف


برچسب‌ها: اشعار, غزل, ساناز رئوف
+ نوشته شده در  سه شنبه پنجم دی ۱۳۹۶ساعت 0:37  توسط احسان نصری  |