دلم برای زنی تنگ است که دختران جوان غبطه می خورند دو طره موی سیاهش را که مردهای جهان می کشند میان دود چپق، حسرت نگاهش را
دلم برای زنی تنگ است که خوب می دانست مرا چگونه بخنداند که ذوقمرگ شوم مرا چگونه بگریاند که پلک های خودش را هم به لکنت اندازد
دلم برای زنی تنگ است زنی که ساده تر از باران زنی که تازه تر از دریا درست و بی کم و کاست زنی که مثل خدا بود مرا برای خودش... نه! مرا برای خودم می خواست مرا برای خودم می خواست...